شجاعت، خصوصیتی که همیشه مورد تحسین بوده. اما شجاعت به معنای نترسیدنه؟ یا به معنای اینکه ترسهامون رو پنهان کنیم؟ یا اصلا معنای دیگهای داره؟
من خودم رو آدم شجاعی میدونستم، اما این هفته بیشترین جملهای که گفتم «من میترسم» بود. همهمون یه سری ترسهای عجیب داریم. ترس از کبوتر، ترس از سوسک، ترس از دریا و... . ترسِ عجیبِ من؟ چیزهای درمانی، گلِ سرسبدشون آمپول.
یکشنبه برای اولینبار خودم تنهایی وقت دکتر گرفتم و تنهایی هم رفتم. ترسناک بود. کیلومترها از نقطه امنم فاصله گرفته بودم. اضطراباجتماعی و ترس از دکتر و درمان مسائلی بود که داشتم جلوشون وایمیستادم. میگفتم مگه چی قراره بشه؟ دکتر حرفهات رو میشنوه و برات دارو مینویسه، تمام.
خوب پیشرفته بودم، درسته ترسیده بودم اما داشتم ادامه میدادم، همینطور خودم رو تشویق میکردم که دکتر گفت: باید هر چه زودتر عمل بشی.
آب سردی بود که روی سرم ریخت. عمل جراحی؟! بله! انگار مسئله جدی هست.
داستانِ زندگی نوشته میشه، هر روز و هر هفته. انگار داستانِ این هفته من، ژانرش طنز تلخه، ژانر مورد علاقهام.
اخه انصافت رو شکر، من به سختی شجاعتم رو جمع کردم که فقط بتونم تنهایی برم دکتر، بعد درست در اولین تلاشم برای کنار اومدن با ترس هام باید همچین خبری بشنوم؟!
حسابی بهم ریختم. یه آمپولزدن ساده برای من کلی اضطراب و ترس میاره، حالا باید عمل کنم؟ بیهوش بشم و بذارم یه سری آدم که نمیشناسم، مثل پرتقال پوستم رو بکنن و با اعضای بدنم کارهایی که نمیدونم رو بکنن؟ و بعد بیدار بشم و از درد ناله کنم و ببینم که بدنم مثل عروسک جای دوخت داره؟ اگه وسط عمل بیدار بشم چی؟
همونطور که گفتم، ژانر این داستان طنز تلخه، یعنی خندیدن به دردها یا خندیدن با دردها. الان منتظرم تا وقت عمل بهم بدن. دکتر گفت عملِ خیلی سختی نیست و انگار برای 15 درصد از مردان جوان پیش میاد. من همیشه جزو اقلیتها بودم. :)
هنوز هم میترسم؟ بله و اشکالی هم نداره، اما اگه زندگی میخواد من رو به چالش بکشه، میذاریم بکشه. ببینیم کی کم میاره، زندگی یا بشیر!
جالبه انگار وقتی درمورد ترسهامون حرف میزنیم، از میزان ترسناک بودنشون کاسته میشه.
راستی بنظر من شجاعت یعنی ترسیدن ولی همچنان ادامه دادن.
( اگه دیدین دارم کامنت های قدیمی رو جواب میدم یعنی توی بیمارستانم و حوصله ام سر رفته :) )
ترسِ عجیب شما چیه؟
شجاعت از نظر شما چه معنایی داره؟