بعضی عشقها تمام میشوند، بعضی هرگز. بعضی هم فقط شکلشان عوض میشود.
گاهی در یک عکس قدیمی میمانند، در خیابانی خاص، یا در جملهای که هیچوقت تمامش نکردیم.
عشق، مثل فصلهاست؛ میآید، میرود، برمیگردد، اما همیشه چیزی از خودش جا میگذارد.

وقتی خودنویس از من خواست داور مسابقهی «سه فصل عشق» باشم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که قرار است چه قصههایی بخوانیم؟
از کدام رفتنها، کدام نرسیدنها، کدام ترسها و کدام شروعها؟
در این مسابقه، قرار است از سه فصل عشق بنویسیم؛ از هر فصلی که بر قلبمان گذشته.
سه موضوع برای نوشتن داریم:
چیزی که بعد از رفتنش در من جا ماند
کاش آن لحظه را نگه میداشتم، قبل از اینکه همهچیز عوض شود
وقتی ترس تمام شد و عشق شروع شد
من، جناب مهرداد قربانی عزیز و خودنویس عزیز، در کنار هم و با دقت و حضور دل، نوشتههایتان را میخوانیم.
برای من داوری فقط قضاوت نیست؛ نوعی همسفری است،
تلاشی برای فهمیدن اینکه عشق در زندگی هرکدام از ما چگونه شکل گرفته و دگرگون شده است.

قوانین، جزئیات و جوایز مسابقه را میتوانید در پست خودنویس بخوانید.
اگر دلتان پر از حرفی است که باید روی کاغذ بیاید، این همان فرصت است. از آن استفاده کنید.
بنویسید از عشقی که بود، از عشقی که رفت، از عشقی که هنوز در گوشهای از دلتان نفس میکشد.
شاید نوشتهی شما یکی از فصلهای ماندگار این مسابقه شود.

یادتان باشد حتماً از تگ #سه_فصل_عشق استفاده کنید.
و در پایان، تشکری از خودنویس عزیز که این مسابقه را ترتیب داد. باعث افتخار و خوشحالی من است که در کنار جناب قربانی عزیز و خودنویس، یکی از داورهای این مسابقه باشم.
پ.ن 1 : تازگی سریال «تاسیان» رو تموم کردم، چه عاشقانهی خاص و تراژیکی بود. از دست این خانم پاکروان که با قلمش، دل آدم رو بدست میاره و بعد آتیشش میزنه :) توی چند تا از قسمتها چشمها و صورتم کاملا خیس شد.
پ.ن 2 : یادمه اولین مسابقهی نویسندگی که من شرکت کردم، یه مسابقه داستان کوتاه بود با موضوع تردید. منم یه اقتباس از داستان دختر کبریت فروش نوشتم و برای اون مجله با پست فرستادم. البته که برنده نشدم :) ولی تجربه به یاد موندنی و جالبی برام شد.
پ.ن 3 : میدونم این مدت خیلی از پستهاتون رو نخوندم، ولی میخوام بدونین که خیلی دوستتون دارم و خیلی خوشحالم که توی ویرگول کنار هم هستیم. 💛