میگفت درست است که زن و مرد مثل دو ستاره روی دو مدار مختلف حرکت میکنند و دو دنیای کاملا متفاوت دارند و به همین خاطر هیچوقت با هم «یکی» نمیشوند؛ اما میتوانند یکدیگر را بفهمند؛ کاملکننده باشند؛ عاشق شوند و از تفاوتهای یکدیگر خسته نشوند.
و این تفاوتها، تناسب است نه نقص و نه کمال؛ و هیچکس با تفاوتش برتر یا ناقصتر از دیگری نیست بلکه متناسب با دیگری است.
معلومه که برابریم، تو چیش مهمه!
زن یا مرد ندارد، همهی انسانها در نقشهایشان با هم برابرند، و نقشهای انسانها براساس ترکیبی از استعدادها و تواناییهایشان مشخص میشود. بر اساس جمع تمام وجودشان به یک سو، به سمت یک هدف...
برابر نیستیم! تو چیش مهمه!
باز هم زن یا مرد ندارد، شغلها و «مقدار» استعدادهای انسانها با هم متفاوت است و در شغلها، حتی مردها هم باهم برابر نیستند.
بازده، ملاک ارزش!
ملاک، عمل یا شغل یا حتی مقدار استعدادها و توان افراد چه زن و چه مرد هم نیست، اصلا تفاوتهای افراد ملاک نیستند، بلکه موفقیت هر بنی بشری در گرو به کار گرفتن استعدادهایش و استفاده از همهی توانمندیهاست.
همه درگیر بلندترکردن قد خودمان هستیم، درگیر ترکیب استعدادها تا رسیدن به بینهایت، پس دارایی و استعدادها نه اکراماند و نه اهانت، بلکه قویترین استفاده از آنها ما را در راه حرکت به سوی وسعتدادن خویش میراند.
آنکه رکود و احتکار استعدادهای خویشتن عایدش شده، میخواهد مرد باشد یا زن، از بینهایت محروم است، آنکه از استعدادهایش بازدهی بالاتری برای خود نمیسازد، بینهایتی نساخته و کوچک و در گِل مانده و مرداب شده و مرده است!
مرگ یک انسان زمانی رقم میخورد که هم استعدادهایش را کشته و هم دنیایی را، «از به شگفتی وا داشتن» بهوسیلهی شکفتن استعدادهایش محروم کرده.
باکینگهام در کشف توانمندیها میگوید تمامی مردم جهان، در بین ۳۴ هوش شناختهشده، حداقل در پنجتایشان نابغه هستند! تو در پنجتای خودت نابغه هستی و دیگری چه زن و چه مرد در پنجتای خودش! و اما اگر تو نابغگی خود را به عالم نشان ندهی و دنبال آنچه برای آن ساختهشدهای و ترکیب استعدادهایت آن را به تو میگویند نروی، به بهانهی برابری با جنس دیگر، این تویی که دچار رکود میشوی و میگندی.
بیمعنی ترین مقایسه
مقایسهی تو با دیگری، مقایسه در مقدار استعدادها چه با زن و چه مرد، بیمعنیترین مقایسه است، چون تو جز با خودت مقایسه نمیشوی، با یک لحظه قبلتر خودت، و جز با استفاده و بازده بالاتر از استعدادهای «خودت» مقایسه نمیشوی. تو باید بهترینِ خودت را رقم بزنی، مردی یا زنی دیگر هم باید بهترین خودش باشد، نه بهترین در مقایسه با مردان یا زنان دیگر.
شکفتن، شالودهی انسان بودن
انسان بودن به شکفتن است، به شکفتن ما دربرابر استعدادهای ما، نه در مقابل جنس مخالفِ ما و نه در زجر دادن خویش برای بهعهدهگیری نقشی که با استعداد و توانمندی ما تناسبی ندارد. هرکس از هر جنسی، توانایی کاری را دارد، باید خود را شکوفا کند و جهانی را از توانمندی خود متحیر کند، اما توانمندی خود، و نه اصرار بر جا زدن خود، جای جنس دیگر که توانمندی منحصر به فرد خودش را دارد.
روی سخنم با توست، تو ای انسان، از هر جنسی که میخواهی باش، به نسبت داراییها و استعدادهایت و با بیشترین بازدهی که میتوانی از آنها بگیری تعریف میشوی، نه حتی با اعمال یکسان با دیگری، نه با جنس نه شغل نه مقایسه و نه مقدار استعداد در مقابل جنس دیگر، بلکه در رویارویی تو با خودت است که ارزش تو ساخته میشود. تمامِ تو، چیزی جز جمع همهی تو با خودت نیست.
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی...
میدانم که تبعیض هست، عرف غلط و تحمیل ارزشهای غلط هم هست، فقر و تبعیضهای منفی حاصل از ظلم وجود دارند، و حتی گاهی تبعیضهای مثبت هم باید باشند و نیستند، اما میگویم در همهی اینها اگر میخواهی برابری را فریاد بزنی، نیمنگاهی هم به استعدادهای بینظیر خودت، و توانمندیهای جنس تکمیلکنندهی خودت هم بینداز، و تناسب قشنگ میان آنها را ببین، نه ملاک بیارزشی چون شغل و عمل برابر و... را.
نویسنده: فاطمه حورا عظیمی ورودی 98 رشتۀ مهندسی برق