بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شهید شریف
بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شهید شریف
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

تو دختری؛ برات خطر داره!


اگر شمایی که متن بنده را می‌خوانید دختر باشید، به احتمال نزدیک به صددرصد (!) این جمله را شنیده‌اید که «تو دختری و برات خطر داره!»؛ شما را که نمی‌دانم؛ ولی من، علت اصلی این عبارت را نمی‌فهمیدم و سعی می‌کردم بفهمم نگرانی‌ها ناشی از چیست؟‌ نوعی وسواس فکری، عرف، فرهنگ، سلامت جسمی یا حکم اسلام؟ فقط می‌دانستم که از خیلی‌ کارها به واسطه‌ی دختربودنم محروم شدم؛ البته، اشتباه است اگر فکر کنید من از جنگیدن برای رسیدن به این خطرات دست کشیدم و در همان محرومیت‌ها ماندم! از آن‌جایی هم که لجباز تشریف داشتم، زمین و زمان را به هم می‌دوختم تا دقیقا بفهمم این «خطرخطر»ای که می‌گویند، چیست؟ چه فرقی بین این خطرات و خطراتی که برادرانم را تهدید می‌کرد، وجود داشت؟ گاهی با خودم فکر می‌کردم اگر شبیه پسر‌ها رفتار کنم، شبیه آن‌ها می‌شوم و دیگر خطری برای من وجود نخواهد داشت.

هر بار که این جمله‌ی بسیار دلچسب (!) را می‌شنیدم، با خودم به این نتیجه می‌رسیدم که حتما باید این طرز تفکر را تغییر بدهم یا حداقل بفهمم اصل ماجرا در چیست! برای این‌که میزان خطر هر عمل را متوجه بشوم، راهی جز امتحان‌کردن آن نداشتم. در این بین، اتفاقات بسیاری می‌افتاد؛ گاهی واقعا خطر را با بندبند وجودم احساس می‌کردم و گاهی متوجه می‌شدم خطری برای من ندارد و در عرف ما این عمل برای دختران زشت است. حالا این‌که این عرف از کجا آمده بود را گاهی می‌فهمیدم و گاهی نه!

من دست از مبارزه برنداشتم و تا جایی که توانستم کوشیدم میزان واقعی‌بودن «خطرناکی» این جمله را در اتفاقات مختلف به خانواده و اطرافیان نشان دهم. در این بین حمایت خانواده هم بی‌تاثیر نبود؛ مثلا به تحصیلات دختران اطرافم اهمیتی داده نمی‌شد و راهی‌شدن یک دختر به شهر دیگری برای تحصیل، خطر بزرگی تلقی می‌شد. خطری نه از نوع خطرات منطقی، بلکه خطری از نوع در نظر نگرفتن فرهنگ. برای خانواده‌ی من هم خیلی سخت بود که این‌چنین کار خطرناکی را انجام بدهم و این‌قدر خطر را به جان بخرم!! ولی، وقتی خیالشان از بابت تمامی خطرهای ممکنه راحت شد، با این خطر بزرگ کنار آمدند. هیچ‌کدام از آن تصورات غلطی هم که در ذهن‌ها شکل گرفته‌بود، اتفاق نیفتاد و حتی شاید بعد از این اتفاق، دختران اطراف من، خیلی راحت‌تر حمایت خانواده را در ادامه‌ی تحصیل خود جلب می‌کردند.

مثال‌های زیادی هم از اتفاقات خطرناکی که در این مبارزه برایم پیش آمد، به ذهنم می‌رسد؛ ولی، از آن‌جایی که ما نمی‌خواهیم قبول کنیم برای ما خطری وجود دارد، پس سمت آن‌ها نمی‌رویم!!

به نظرم، در نظر خانواده‌ها گاهی مرز بین زشت دیده‌شدن یک موضوع در جامعه و خطرناک‌بودن آن از بین می‌رود. فرهنگ‌ها و سنت‌های خاص هر مکانی هم در پررنگ یا کم‌‎رنگ‌بودن این مرز موثر بوده و هستند. گاهی این مرز آن‌قدر کم‌رنگ می‌شود که تنها ثمره‌ی آن، محدودشدن بیشتر دختران ما در آن فرهنگ و عرف است، گاهی این مرز حتی تحصیلات یک دختر، تفریحات و بازی‌های او را هم پوشش می‌دهد. گاها با خودم فکر می‌کنم چه کسی باید این مرز را مشخص کند؟

هنوز هم ذهنم درگیر مرز ترس و جسارت است، مرز حماقت و شجاعت. شاید این مرز را دقیق نتوانم مشخص کنم ولی با زندگی در خوابگاه فهمیدم شدت خطرات برای دختران به فرهنگ و عرف و سنت هر شهر و منطقه‌ای خیلی وابسته است. کاش بشود مرز این خطرات را روشن‌تر کنیم. اگر هم خطری هست، سعی کنیم راه حل‌هایی را جایگزین کنیم. فقط در این بین باید حواس‌مان به این باشد که دختران ما فدایی عرف و فرهنگ‌های غلط نشوند.



نویسنده: زهرا رضایی ورودی 95 رشته مهندسی نفت

بسیج دانشجویی دانشگاه شریفواحد زن و خانوادهزناننشریه ثمینخطر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید