جملهای كه شايد بارها شنيدهایم؛ آيا واقعا چنين است؟ من كه اينطور فكر نمیكنم! جنگ، مهمترين جلوهای كه دارد؛ زنانه است! دنيا همواره شاهد جنگهایی بوده كه چيزی جز دلشكستگی نداشتهاست! از همان اول خلقت تا به امروز، بيشتر كسانی كه در جنگ حضور داشتنهاند؛ مردان بودند! مردانی كه پدر بودند؛ پسر بودند؛ برادر بودند! و در نهايت، عشق زنی بودهاند كه بند پوتینهايشان را سفت كردهاست!
ولی در همين جنگها، زنانی بودهاند كه در خود ميدان و در زير آتش دشمن بودند. زنانی كه درجهدار بودند يا كه درمانگر بودند و ديدند تمام بیرحمیهای جنگ را در كالبد انسانهایی كه ادعای نجات بشريت را داشتند! در همين صد سال اخیر، زمين، جنگهای زيادی را از سر گذرانده!
ولی بگذاريد كمی عقبتر برويم! خيلی عقبتر...
ما مسلمانيم! بگذاريد برويم به اوايل اسلام، به روزگاری كه پيامبرمان (ص)، فقط دو نفر را به اسلام دعوت كردهبود: همسرشان و حضرت علی(ع)؛ که در تاريخ ما، اينجا شروع جنگ حق عليه باطل است !
خوب به اعداد دقت كنيد! يك زن و يك مرد به همراهي اسلام برخاستند! و این يعني برابري براي هر دو جنس و يعني از همان ابتدا، همه، دوشادوش هم، در سپاه اسلام رزمندهاند!
تاريخ اسلام كه بخوانيم؛ هميشه پاي زنان قهرماني در ميان است كه دوشادوش مردان، مقاومت كردهاند و مبارزه؛ از حضرت خديجه (س) گرفته تا كوچههاي مدينه.
از تكتك لحظههاي روضه كه عبور كنيم، رشادت زني را خواهيم ديد كه تماما ايستاده است و مبارزه ميكند و همه را به ايستادگي فرا ميخواند و رهبري مبارزه را بر عهده دارد !
درست خوانديد! در حدود هزار سال قبل، زني رهبر يك مبارزه حقطلبانه بودهاست. سالها بعد، دختر همين زن قهرمان، در صحنهي كربلا، لحظههايي را رقم ميزند كه به جرئت، هيچ مردي از پس آن، برنميآيد. اينجاست كه تفاوت جنگ با مبارزه پيدا ميشود؛ در همانجايي كه زينب(س) ميگويد:«اللهم تقبل منا هذا القليل»؛ دنيا ايستاد و نگريست به كل تاريخاش!
درست است شايد تا آن لحظه، جنگ جلوهاي زنانه نداشت ولي از همانجا، دنيا، صحنهي مقاومتی زنانه شد!
گذشت و گذشت و همهی زنان تربيتشدهی دست زينب(س)، سرداران محور مقاومت شدند! از زناني كه بند پوتين سفت ميكردند و مردشان را راهي ميدان ميكردند گرفته تا زناني كه خود، پوتين بر پا ميكردند! از روضههاي خانگي در زمان ممنوعه گرفته تا تربيت فرزنداني كه محافظان محور مقاومتاند. از زناني كه تربيت شدند تا تربيت كنند دنيايي را، و رقم بزنند تاريخي را.
اگر بخواهم ملموستر اش را بگويم؛ باید گريزی به يكي از روزهاي داغ جاده خرمشهر بزنم كه در آنجا، شیرزنی به دست بعثيها افتادهبود!باید به روزي برویم كه يكي از دختران محور مقاومت، با يك برگهی «من زندهام»، از درجهی پرستاري به درجهی ژنرالي رسيد و بند اسارت به دستش رفت و برادرانش، تمام تلاششان را ميكردند تا حين اسارت، تار مويي از سرش كم نشود. از دستمال يخي گرفته تا همان برادر مجروحي كه براي درمانش جان خود را مقابل كلت بعثيها قرار داد...
يا كه دعوتتان ميكنم به صفحات كتاب دا؛ به دختري كه يكباره به قهرماني تبديل شد كه تا آن لحظه، فقط قصههايشان را خواندهبود و نديدهبودشان! غافل از اينكه خود، يكي از آنهاست. درست در خودِ خودِ ميدان جنگ و در مجاورت تير و تفنگ و توپ.
به يادتان ميآورم تمام دختران و زناني را كه از يك تا ده سال به پاي سرنوشت نامعلوم اسيرشان نشستند؛ يا به زناني كه تمام سختيها و مجروحيتهاي جنگ را به جان خريدند و همسر جانبازان و آزادگان شدند. چرا دور برويم؟! همين دهه، اوج اين مقاومتها بود! دختراني از تبار خودمان شدند سرداران محور مقاومت! ميدانيد منظورم چيست؟! به تازگي خبر چند تني از آنها شنيدهایم....
همهی اينها را گفتم كه بگويم:«همسر حاج قاسم هم به اندازهی او، لايق درجهی سپهبدي است»...
نویسنده: صونا گلبوستانی؛ ورودی 96 رشته مهندسی هوافضا