در این متن سعی میکنم خیلی مختصر و روان به نقد «روز صفر» بپردازم و در حاشیهی نقد به یک رویکرد فرهنگیِ بیمار که مدت هاست بر فضای رسانهای حاکم است خرده بگیرم.
هرچند که در حاشیهی این فیلم مطالب و نکات بسیار حائز اهمیت زیادی وجود دارد و افسوس که مجالی برای بسط کلام نیست.
ابتدا پوستر فیلم را از بیرون سالن و از پشت گیشهی سینما ببینیم، فیلمی به کارگردانی و تهیهکنندگی سعید ملکان و سرمایهگذاری وزارت اطلاعات. فیلمی امنیتی که از ماجرای پر فراز و نشیب دستگیری ریگی پرده بر میدارد، بلافاصله یاد «شبی که ماه کامل شد» میافتیم و از قضا آن فیلم هم ساخت وزارت اطلاعات است.
از بالا که به فیلمنامهی هر دو فیلم نگاه میکنیم متوجه یک روحیهی دینهراس و تعصبگریز در طراحی تمام شخصیت ها میشویم. به این معنا که هر شخصیتی که کوچکترین تعصب و یا تعلق خاطری به یک مکتب فکری دارد نمیتواند آدم مفیدی باشد، یا ریگی است، یا یک کارمند اطلاعاتی خنگ است، یا یک امنیتی محافظهکار بدردنخور است، و اصلا هیچ نمونه و الگویی برای یک آدم معتقد مثبت وجود ندارد، به گونهای که احساس میشود مثبت بودن و معتقد بودن باهم تجمیع پذیر نیست! باید این را متذکر بشوم که ما در سینما چیزی به نام نشان ندادن نداریم، هر چیزی که نشان داده نمیشود دارد سانسور میشود، بیطرف بودن در هیچ ساحتی پذیرفته شده نیست، حتی ذات هنر هم از سیاست جدا نیست، تصمیم به جدایی سیاست از هنر خود یک گرایش سیاسی است! در بین تمام مدیوم های هنری هیچکدام به اندازهی سینما ضمیر ناخودآگاه هنرمند را با ظرافت و دقت به مخاطب منتقل نمیکند. در تمام شخصیت پردازی های فیلم به طرز هماهنگی میبینیم که تمام شخصیت های بد و نچسب داستان متشکل از انسان های معتقد است و شخصیت اصلی و قهرمان داستان هیچگونه المان هویتبخشی ندارد که مارا متوجه اعتقاد و یا باورش کند، تنها یکی دو بار آن هم به صورت محدود سنگ ملیگرایی را به سینه میزند که در ادامه توضیح میدهم که چرا ملیگراییِ بیجهت همان بیهویتیِ پنهان است، مثل یک ظرف خالی میماند. و باوجود تمام این اتفاقات، ما زمانی بیشتر حساس و مشکوک میشویم که میبینیم فیلم دارد در مورد اقدامات امنیتی یک نظام مکتبی داستانسرایی میکند که همیشه عادت داشته است با پول نفت آثاری محتوازده با دیالوگ های کتابی و آزاردهنده بسازد تا بصورت کاملا غیر سینمایی محتوا ها را در چشم و چال مخاطب کند، حالا چه شده که تصمیم به ساخت یک اثر خوشفرم و ضدمحتوا گرفته است؟
با این مقدمه سعی میکنم به زعم خودم این رفتار عجیب و خطرناک را توضیح بدهم.
امیر جدیدی مصدر یک انسان بیهویت است، بیهویتی مطلق. در این فیلم، ما با یک کاپیتان آمریکای ایرانی مواجه ایم که نه اعتقاد راسخی به حضرت مسیح دارد و نه اصلا داستان زندگی و گذشتهای دارد، نه تنها هیچ نشانی از اعتقاداتش نمیبینیم، بلکه حتی به لفظ هم یک «خداقوت» از او نمیشنویم، امیر جدیدی حتی خانواده هم ندارد! و برای هرکسی هم یک دروغی سر هم میکند، شاید این خلأ را توانسته باشد پشت اخلاق امنیتیاش پنهان کند، اما خلأ شخصیت پردازی همچنان پابرجاست، حتی جوکر هم که مصداق بارز این رفتار بود ما گذشتهاش را میدانستیم. این چه قهرمانی است که حتی مافوق هم ندارد! قهرمان ترین قهرمانان هالیوود هم در آغاز فیلم از یک شخصیت مرموزِ کت و شلواری دستور به نجات دنیا میگیرند ولی اینجا امیر جدیدی به حدی فانتزی طراحی شده است که انگار هیچ بالاسری ندارد، و البته واضح است که اگر قرار بود ما مافوق اورا ببینیم احتمالا با یک شخصیت اطلاعاتی ریشو مواجه میشدیم که تمام تلاش های هویتزدایی فیلم را پوچ میکرد، و امیر جدیدی ناگزیر است مانند یک جزیرهی بینام و نشان ادای جیمزباند را در بیاورد، و در تمام صحنههای تعقیب و گریز شخصا خودش حضور داشته باشد و در یک صحنهی دیگر حتی پسری که قرار است انتهار کند را هم خودش شخصا نجات بدهد، همین قدر فانتزی!
فیلم خوب بلد است احساسات افتخارآفرین وطنپرستی را در مخاطب به غلیان در بیاورد و با استعاره هایی نظیر «دامن دماوند» از نردبان غرور ملی بالا بکشد و در نهایت هم یک کف و سوت خوب از مخاطبین میگیرد در انتهای فیلم. از این لحاظ بسیار قابل فهم است، وزارت اطلاعات پول خرج کرده است تا تشویقش کنند و در نهایت بگوید امنیت با ما! ما کارمون رو خوب بلدیم! و برای اینکه این حرف را به بهترین شیوهی ممکن منتقل کند از هر مانع و عنصر هزینهآفرینی پرهیز میکند. اینکه بخواهد با فیلم یک شعار انقلابی و اندیشهای بدهد یا فرهنگسازی کند یا بخواهد از یک گونهی مکتبی قهرمان سازی کند و یا به اصطلاحی فیلم حاتمیکیایی بسازد برایش هزینهی اضافه است، از هدفش دور میشود، به زبان سادهتر باید تمام المان های هویت ساز و تعاریف خودش را انکار کند و حتی دین خودش را هم سانسور کند تا بتواند در یک بستر بیطرف و بدون اصطکاک پرچم ملیگرایی را بالا بیاورد تا مورد تشویق قرار بگیرد. به زبان ساده شبیه آدمای بی شناسنامه و بی هویت رفتار میکند تا برچسب نخورد و کف و سوت را گدایی میکند.
ملیگرایی چیز بدی نیست، اما باید پرسید کدام ملیگرایی؟ ملیگرایی یک روحیهای است که با هر مکتبی جمعپذیر است، با مارکسیسم جمع میشود، با نازیسم جمع میشود، با انواع اسلام جمع میشود، با لیبرالیسم و ...
درنتیجه ملیگرایی مطلق یکجور بیهویتی است، یک جور سانسور کردن است. ما با رویکرد فرهنگیای روبرو هستیم که یک روز هشتک #مرد_میدان را بالا میآورد و با بازخوانی حماسههای انقلاب و انتشار نادیده هایی از حاج قاسم سعی میکند مدل اسلامیایرانیای را که از متن انقلاب برداشت کرده است را بین مردم ترویج بدهد و یک روز قید تمام اصول فکری و اعتقادی خود را میزند و آنچنان هویتزدایی غلیظی انجام میدهد که اگر فیلم را دوبله کنند کسی نمیفهمد ساخت کجاست، و یک مامور سازمان سیای بومیشده و یا ایرانیمالیشده را به عنوان الگوی پیشرفت و ترقی امنیت ملی کشور معرفی میکند. ما با یک چنین رفتار دوگانهای مواجهیم که گاه هویتسازی و گاه هویتزدایی میکند.
کلام نهایی: آقایون تصمیمگیرنده، برای تشویق شدن و اظهار قدرت در اذهان عمومی حق ندارید فیلم های نفتیای بسازید که عامدانه مدل های بیمارگونه و قهرمانزدهی غربی را ولینعمتان دستآورد های امنیتی کشور معرفی میکند، برای کف و سوت شنیدن شناسنامه تان را لگدمال نکنید، پشت جیمزباند ها قایم نشوید، با هویت خودتان قهرمان بسازید.
به قلم: محمد حیدری؛ ورودی 97 مهندسی کامپیوتر
تصویری از اکران فیلم روز صفر در سالن جابر دانشگاه شریف