دیدار با خانواده شهید علیمحمدی بهانهای شد برای پرداختن به سوالهایی که مدتهاست پسِ ذهنم جا خوش کردهاند. حوالی ساعت چهار روز دوشنبه از دانشگاه به سمت خانه شهید حرکت کردیم مسیر طولانی بود ولی به لطف بحثهایی که شکل گرفت مسیر دو ساعته چندان هم خستهکننده نبود.
در بدو ورود به خانه، عکس شهید در سفر حج و یک ماکت قدی جلب توجه میکرد، دیوارهای خانه پر بود از تصاویر متعدد شهید با همان لبخند همیشگی. با استقبال گرم و مادرانه همسر شهید وارد خانه شدیم. صحبتها بیشتر راجعبه مقام علمی شهید علیمحمدی، تاثیر ایشان بر توانمندی هستهای و اخلاقیات و سبک زندگی ایشان بود.
منتقد ولی پای کار
شهید به انقلاب علاقه زیادی داشتند و هر سال در راهپیمایی پیروزی انقلاب اسلامی شرکت میکردند، یک سال به خاطر مشکلات و مسائلی که پیش آمده بود من همراه ایشان نرفتم و در راهپیمایی شرکت نکردم چند روز بعد شهید با بهانهای راجعبه این موضوع صحبت کردند و میگفتند «این انقلاب رو ما سر کار آوردیم اگه مشکلی هم داره باید خودمون حل کنیم»
عالمِ جامع
وقتی صحبت از مقام علمی شهید شد بغض به همسرشان امان نمیداد تمام آنچه میدانستند را روایت کنند. «من شاهد پیشرفت علمی مسعود بودم از دانشگاه شیراز و وقتی دانشجوی کارشناسی بود تا دوره دکتری دانشگاه شریف، من شاهد همه شببیداریها و زحتمای مسعود بودم وقتی به خونه میومدن تو اتاقشون مشغول مطالعه بودن و کتابخانه کاملی در زمینه مطالعاتی شون داشتند که چند وقت پیش به خاطر جابجایی به کتابخانه ملی اهدا کردم. علاوه بر زمینه تخصصی شون که کیهان شناسی بود راجعبه بخشهای دیگه فیزیک هم تحقیق میکردن و میگفتن نمیتونن منو شناسایی کنن چون از ذهنشون نمیگذره یک نفر تو زمینههای مختلف تحقیق کنه»
لابلای سوالات صحبت از پروژه سزامی شد
طبق گفته همسر شهید شتابندهای که آلمان قرار بود به ایران اهدا کند به خاطر موضعگیریهای سیاسی افرادی! به اردن منتقل شد و شهید ازین موضوع دلِ خوشی نداشتند و میگفتند اگر شتابدهنده به ایران منتقل میشد باعث پیشرفت بزرگی بود با این حال ایشان از اولین دانشمدانی بودن که در این پروژه مشغول به کار شدند و هدفشان این بود که با قطعات و ساختار شتابدهنده آشنا شوند تا در صورت امکان یک نمونه تحقیقاتی در ابعاد کوچکتر در ایران ساخته شود.
متواضع و مردمدار
«همیشه هر اتفاقی برای فامیل یا همسایه میافتاد مسعود زودتر از همه اونجا بود اگه کسی فوت میکرد مسعود اولین نفری بود که حاضر میشد و کمک حال همه بود. یک بار سر موضوعی بین مسعود و چند نفر از دوستانش با یکی از اساتید پژوهشکده ناراحتی پیش اومد چند وقت بعد ازین موضوع دانشجوها برای استاد تولد گرفتن و مسعود و دوستانش رو هم دعوت کردن ولی فقط مسعود دعوتشون رو قبول کرد و به عنوان هدیه یک سری کتاب دوجلدی خرید و با وجود دلخوری تنها فردی از اون جمع بود که تو مراسم حاضر شد»
در پاسخ به سوالی همسر شهید خاطره ای از سالهای نزدیک به وقایع ۸۸ را روایت کردند. خاطره ای که شرایط آن بیشباهت به امروز نیست
«سال 88 که فضای دانشگاهها ملتهب بود خیلی تلاش میکرد دو طرف با هم همصحبت گفت. میگفت علم تعطیل شده و دو طرف افتادن به جون هم. تلاش میکرد لااقل تو دانشکده فیزیک دو طرف با هم صحبت کنن و تنش کم بشه که موفق هم بود و چند روز قبل از ترور جلسه مناظرهای رو برگزار کرد»
مقید و پایبند
«چند روز پیش از شهادت باهاش تماس گرفتن و پیشنهاد دادن به خارج از کشور مهاجرت کنه، شناسایی شده بود و اگه میخواست جونش رو حفظ کنه میتونست خیلی راحت از ایران بره ولی موند و پای خطر وایساد»
یادآوری رفتار و ویژگیهای شهید چند بار همسرشان را به گریه انداخت، نزدیک افطار بود همسر شهید اصرار داشتند بمانیم ولی کارهای انجام نداده و... امان نمیداد آخرین صحبت همسر شهید ، نگرانی از این بود که مبادا شهدا فراموش شوند. که مبادا یادشان فراموش شود.
تابلوی پرتره شهید که توسط یکی از اعضای بسیج دانشجویی طراحی شده بود به همسر ایشان تقدیم شد و پس از گرفتن عکس دسته جمعی به سمت دانشگاه حرکت کردیم.
دیدار تمام شد ولی هنوز گوشه ذهنم پی جوابی برای این عجیب ترین مفاهیم دنیا، این با مرگ کَل انداختن و نهراسیدن میگردم و منشا آن، قوه و نیرویی که چنین عزمی را ممکن میکند. آخر، حلاوت دنیا به این راحتی ها تلخ نمیشود و عزم سفر کردن به یکباره محقق نمیشود. هر جوابی که میشنوم بدیع و نامکرر است گویی «در عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمیشود».