بامداد شنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۱، بسیج دانشجویی شریف قربانی یک حملۀ تروریستی شد. چند فرد ناشناس از ضلع شرقی دانشگاه وارد میشوند و دفتر بسیج دانشجویی را آتش میزنند. اما فردای آن روز یعنی یکشنبه ۲۰ آذر دانشجویان بسیجی در همان دفتر سوخته برنامهای برگزار میکنند. تا آنهایی که به خیال خام خود دنبال خشکاندن این شجرۀ طیبه بودهاند، بدانند که این درخت سوختنی نیست!
تهران، برکلی، شیراز، شریف
من راستش آمدم که سخنان عزیزان دیگر را گوش کنم، فکر نمیکردم قرار باشد من هم صحبتی بکنم. به هر حال از این دانشگاه خاطرات خیلی زیادی دارم. از سال ۶۸ وارد دانشگاه شدم.
من سال ۵۰ در دانشگاه شیراز استادیار پایه یک شدم. منتها خودم درسم را در دانشگاه فنی دانشگاه تهران خواندم، سالی که ما کنکور دادیم سال ۱۳۴۰ بود، فقط تهران بود و امیرکبیر، همان پلی تکنیک، خب ما رفتیم فنی تهران و سال ۱۳۴۴ فارغ التحصیل شدیم. آن موقع وزارت علوم نبود، اسمش وزارت فرهنگ بود.
ما چون شاگرد اول بودیم، آن وقت شاگردان اول را بورسیه میکردند برای تأمین هیأت علمی، که بروند پذیرش بگیرید از دانشگاه های مختلف. من هم با دانشگاههای مختلف مکاتبه کردم. تصادفاً اولین جایی که پذیرشاش آمد برکلی بود. من هم خیلی برکلی را نمیشناختم اما خب رفتم.
بورسیه آن موقع ما بود ماهی ۱۸۰ دلار بود و مهم هم نبود کسی متأهل باشد یا مجرد و من هم متأهل بودم و ۱۸۰ دلار خیلی کم بود و ما باید آنجا کار میکردیم. منتها دست تقدیر بود که من بروم برکلی؛ به این دلیل که به محض اینکه به آنجا رسیدم با شهید مصطفی چمران آشنا شدم. ایشان دکتریاش را مدتی بود گرفته بود و با آن خانم قبلی آمریکاییاش بود، که اسمش را گذشته بود پروانه و مسلمان شده بود. چهار تا بچه داشت، یک دختر و سه پسر و ما هم با اینها آشنا بودیم و رفتوآمد داشتیم. به هر حال یک گروهی از دانشجویان ایرانی یودیم که به اصطلاح تحت نظر ایشان بودیم ما. به قولی ما حواریون ایشان بودیم و این عزیزان بعدها همه آمدند بعد انقلاب خدمت کردند. یکی که از همه آشناتر است برای شما شهید محمود قندی بود که وزیر پست و تلگراف بود و توی اون واقعه ۷ تیر شهید شد. دکتر زالی بود که اکنون در قید حیات هستند، وزیر کشاورزی بودند ایشان. آقای دکتر محمدخان که همین مدتی قبل فوت کردند، وزیر اقتصاد و دارایی ما بودند. محمد هاشمی، برادر حاج آقا هاشمی رفسنجانی، هم بود توی این گروه ما. به هر حال اینها بعد از انقلاب به نحوی آمدند و خدمت کردند. منتها من رفتم شیراز، حالا شاید کسی بگوید که تو که اول فنی تهران بودی چرا رفتی شیراز؟ من را به اصطلاح خود چمران ترغیب کرد. آقای دکتر بهارنژاد را آنهایی که دانشجوی مکانیک هستند احتمالاً بشناسند، ایشان آن زمان استاد دانشگاه شیراز بود. آمده بود برای فرصت مطالعاتی آمریکا ما هم با بچههای انجمن اسلامی آنجا نشسته بودیم دیدم یک آقای قد بلندی دارد با چمران میآید. آمدند جلو و ایشان گفت که این همشاگردی و دوست خیلی نزدیک من و استاد دانشگاه شیراز هستند. خلاصه آقای دکتر بهارنژاد هم اآنقدری که از شیراز تعریف کرد، چمران به ما گفت که برو شیراز. ما هم شهرمان را ول کردیم رفتیم شیراز. سال ۵۰ من شدم استادیار پایۀ یک دانشگاه شیراز. من این را که برای بچهها تعریف میکنم میگویم شما که به دنیا نیامده بودید، هیچ، پدرتان هم شاید حتی به دنیا نیامده بود. ما خیلی قدیمی هستیم.
به هر حال از سال ۵۰ تا ۵۷ خب قبل از انقلاب بود و آنجا هم دانشگاه بینالمللی بود، دانشگاه شیراز غولی بود. تعداد زیادی استاد خارجی، تعداد زیادی دانشجوی خارجی. بعد فردای انقلاب یعنی اسفند ۵۷ من شدم معاون دانشگاه شیراز خیلی جوان بودم. ۳۵ سالم بود خیلی هم سخت بود انواع و اقسام اقلیت، اکثریت، تودهای، مجاهدین، هرچی بگوید بود. خیلی آن دوران دورانِ مشکلی بود، من یه مدت معاون دانشجویی بودم که خیلی سختتر بود. بعد البته شدم معاون فنی و بازرگانی دانشگاه شیراز تا سال ۶۸ که آمدم شریف، پدر و مادرم گیر دادند که بیا شهر خودت، زمانی که آمدم هیچ کس نمیدانست که من ۱۱ سال در آن سنوسال معاون دانشگاه شیراز بودم. بعد که آمدم اینجا یک سال فرصت مطالعاتی بودم و بعد هم ولم نکردن و باید خدمت میکردم، دو سال معاون فنی و عمرانی بودم. البته دو سال هم در شیراز معاون فنی و عمرانی بودم. شما اگر شیراز رفته باشید، خوابگاههایی هست بالای تپه هر کدام هزاروخوردهای دانشجو دارد. این خوابگاهها را من تمام کردم. بیمارستان جدید نمادی را با ۱۸ تا اتاق عمل تمام کردم.
که نخست وزیر آمد برای افتتاح، آمد مثلاً به من یک لوحی بدهد گفت:«دکتر سهرابپور چه نسبتی با شما دارد؟» گفتم:«برادرم است» بعداً که آمدم تهران از برادرم پرسیدم چطور شما را میشناسند، که برادرم گفت:«ایشون مریض من است.» به هر حال، سال ۶۸ که آمدم بعد یک سال فرصت مطالعاتی، دکتر منشزاده، اگر اسمشان را شنیده باشید، وزیر بهداشت بودند، به من گفتند بیا اینجا معاون فنی و عمرانی من شو. من گفتم شما که وزیر بهداشتی، ایشون گفتند همان کارهایی که در دانشگاه برای من میکردی بیا اینجا برای من بکن. خلاصه من مدتی معاون وزیر بودم و بعداً یک حکم قائم مقام وزیر به من دادند که یکسری مسئولیت اضافه روی دوش من ریخت.
وقتی شریف شلوغ شد...
بعد دانشگاه شریف شلوغ شد، یک رئیس عجیبی که الان هم تشریف دارند بود بین استادها یک مقدار به مشکل خورده بود و بین دانشجوها هم این طرف و آن طرف به مشکل خورده بودند. به هر حال آقای هاشمی گلپایگانی من و علی اکبر صالحی را صدا کرد، من آن موقع معاون فنی و عمرانی و قائم مقام بودم، علی اکبر صالحی معاون آموزشی بود، به ما گفت شما مال شریف هستین یک نفرتان بروید. من گفتم دکتر شما بروید چون قبلاً هم آنجا رئیس بودید، دکتر گفتند اتفاقاً برعکس، چون من آنجا رئیس بودم ممکن است دشمن داشته باشم، تو از شیراز آمدی زیاد نمیشناسندت، تو برو. ما آمدیم اینجا و شوخیشوخی ۱۳ سال مدیریتمان طول کشید. در این ۱۳ سال با سه رئیس جمهور و پنج وزیر علوم من کار کردم، الان یک وزیر علوم میآید همه را عوض میکند. به هر حال پوستکلفت بودیم ما. بالأخره از ۷۶ تا ۸۹ ما مدیر بودیم. تا ۸۹ رفتیم بنیاد ملی نخبگان تا سهچهار سال پیش که از دانشکده مکانیک اینجا بازنشسته شدم.
حسنی به مکتب نمیرفت
یک خاطره هم بگویم و دیگر بس است. من درس ماشیندیزاین میدادم؛ آن موقع در مکانیک هستهای، طراحی اجزای ماشین یکی از درسهای ما بود. یک جلسه درس من به دلیلی تعطیل شد. بعد من احساس کردم که یک جلسهای را بگذاریم که جبران بشود. هر روزی را که گفتیم یکی گفت کلاس دارم. بالأخره من گفتم پنجشنبه، باز عدهای گفتند که ما پنجشنبه میانترم داریم، گفتم جمعه، دیگر کسی نتوانست حرفی بزند. آقا من جمعه صبح ساعت ۹ آمدم همین ساختمان (ابن سینا) کلاس. دیدم از ۴۵ نفر کلاس ۳۵ نفر حاظرند، خودم خیلی تعجب کردم. به هر حال درس دادیم و کلاس برگزار شد. من فردا صبح که رفتم اتاقم دیدم یک چیزی از زیر در اتاق انداختند تو. برداشتم دیدم یک دانشجویی یک شعری گفته، که من یادگاری هنوز این کاغذ را نگه داشتم. تو این شعر، البته اولش یادم نیست، مصرع آخرش جالب بود. من اون جمعه که سر کلاس رفته بودم گفته بودم «درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریزپا را». حالا این به همین وزن یک شعری گفته بود، مصرع آخرش این بود:«جمعه که سهل بایدش، سیزدهبدر هم آیدش» زیرش هم تاریخ نوشته جمعه فلان که سال ۷۴ بودش، آن موقع من معاون وزیر علوم بودم. بعد این گذشت، ۱۵ سال گذشت. ولی بعضی موقعها بچهها میآیند احوال من را میپرسند، همین پریروزها یکی از آمریکا آمده بود، بالأخره میآیند. یکی آمد گفت من درس ماشیندیزاین شاگرد شما بودم. این شکلی به من آدرس داد که من جزو همانهایی هستم که جمعه آمدیم.
من در واقع، آمدم اینجا این عزیز (حاج منصور رحیمی) را ببینم و قطبینژاد بیاد، قطبینژاد هم ببینم. اینها توی این پژوهشکدۀ سیاستگذاری خیلی زحمت کشیدند و این پژوهشکده به گردن این مملکت خیلی حق دارد. یک کلمهاش را بگویم، رادار این مملکت مدیون این پژوهشکده است. اگر پژوهشکدۀ شهید رضایی زیر نظر بسیج دانشجویی است، نه دانشجوی سال اول و دوم، فارغالتحصیل و دکتری، آنها این کارها را کردند. مقام معظم رهبری هم دقیقاً میدانند که اینها چه کارهای مهمی کردهاند. اینها خیلی به این مملکت خدمت کردند و من این عزیز را خیلی دوستش دارم (خطاب به حاج منصور رحیمی).
در مجلس میخواستند بذرپاش را اذیت کنند، من رفتم درمورد همین پژوهشکدۀ شهید رضایی گفتم و اینکه چه کارهایی کرده و اینها همه ساکت شدند.
مجری در مورد وقایع اخیر میپرسد.
اصلاً چرا باید اینجوری باشد؟
اولاً که من واقعاً ناراحتم، واقعاً متأسفم. خیلیها برای این دانشگاه خیلی زحمت کشیدهاند و حیف است این دانشگاه. من نمیدانم برخی آدمهای بدخواه در کشور هستند که دلشان میخواهد این دانشگاه دیگر مثل سابق آنطور نباشد، بلایی سرش بیاید، تعطیل بشود. ولی خیلی حیف است. بنابراین هر اتفاقی که میافتد مشابه این، من از صمیم قلب ناراحت میشوم. ما باید تلاش کنیم که این دانشگاه برقرار باشد و بالأخره ما هزار و پانصد تا دانشجو اینجا داریم. اینها آمدهاند اینجا تحصیل کنند، اینها آمدهاند اینجا پیشرفت کنند، اینها آمدهاند این کشور را جلو ببرند. بنابراین نباید یک عده باعث بشوند این مسائل پیش بیاید، حالا یا تعطیل بشود، یا آتش بگیر، و غیره. الان هم دشمنان ما از خدا میخواهند البته خودشان هم دخالت دارند در این مسائل، قطعاً هم دخالتدارند و هیچ علاقهای ندارند که شریف همان شریف سابق باشد.
یک چیزی هم برایتان بگویم که این هم جالب است. در زمانی که من اینجا مسئولیت داشتم، تعداد از برندگان نوبل را دعوت کردند آمدند اینجا، اتفاقاً همهشان هم از آمریکا میآمدند و وقتی که برمیگشتند بسیار چیزهای مثبت راجع به شریف میگفتند. تعدادی هم رئوسای دانشگاههای برتر آمریکا را دعوت کرده بودند، اینها هم همینطور، رفته بودند سیانان راجع به مسافرتشان به شریف صحبت میکردند، همهاش هم چیزهای مثبت میگفتند. یکسری از این ایرانیهای ضدانقلاب هم از آلمان و هلند و اینها تماس میگرفتند چیزهای بد میگفتند، اینها میگفتند نهخیر اصلاً این حرفها درست نیست، ما خودمان آنجا بودیم. من اون موقع به وزیر خارجه میگفتم اگر توانستی کاری بکنی که بهترین دانشمندهای دنیا بروند در سیانان و اینجور از ایران و از دانشگاه شریف تعریف کنند.
من الان هم خیلی ناراحت شدم، اصلاً چرا باید اینجوری باشد؟ دانشگاهی که این همه اجتهاد بینالمللی داشت، این همه نیروهای خوب تربیت کرده بود، این همه به این کشور خدمت کرده است. نباید، واقعاً هیچکس نباید، چنین کاری بکند. الان این هزار و پانصد تا دانشجو حق دارند گله داشته باشند، اعتراض کنند که چرا یک عده باید بیایند دانشگاه را این طور بکنند، چه برسد به اینکه بیایند دانشگاه را آتش بزنند. در شأن شریف نیست این چیزها. من امیدوارم هرچه زودتر این مسائل تمام بشود و اون عزیزانی که دوست دارند این کشو را، این دانشگاه را همهشان کمک بکنند. هر کسی که دلش میخواهد این اتفاقات بد ادامه پیدا کند، علاقهمند به این دانشگاه و این کشور نیست!
نوبت صحبت به حجت الاسلام عرب میرسد. مجتبی عرب، در سال ۸۸ مسئول بسیج دانشجویی شریف بود و برخی تنشهای مشابه امروز شریف را شخصاً تجربه کرده.
اِنّا مِنَ المُجرِمینَ لَمُنتَقِمونَ
من راستش به نیت خاطره گفتن اینجا نیامدهام. و میخواهم عرض بکنم به اندازهی خودم، اِنّا مِنَ المُجرِمینَ لَمُنتَقِمونَ. ما از مجرمینی که شریف را بیشرافت دارند میکنند، و این آخرین حرکتشان بود، باید انتقام بگیریم و میگیریم؛ و کاری هم نمیتوانند بکنند. و فکر هم نمیتوانند بکنند اگر خانهای که ما در آن زندگی کردیم، که ما سالها در این دفتر آمدهایم و رفتهایم، چه به عنوان دانشجوی کارشناسی، چه به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد، چه گاهی به عنوان یک خدمتگزار، چه بعدتر از آن به عنوان یک طلبهی علاقهمند به همهی دانشجوهای این دانشگاه، ولی خب ما آدمهایی نیستیم که اگر خانهمان را آتش بزنند، از کارهای درستی که داریم دست برداریم.
کسانی میخواهند شریف را به چنین حال و روزی که دارید میبینید بیاندازند و این چیزی نبود که نشود فهمید، نشود دید از دوسه ماه قبل. اینجا مشکل از کجا دارد به وجود میآید؟ من آمدهام با این دوستان دانشجو راجع به چرایی این مشکلات صحبت بکنم. یک عادتی گاهی در دانشگاه شریف از گذشته هم در بعضی نقاط بوده، البته بزرگانی در این دانشگاه همیشه بودهاند که با سبیل درست و سلوک درست عمل کردهاند. و ما سال ۸۸ که بنده مسئول بسیج دانشجویی در همین دانشگاه شریف بودم، و اعتراضات بسیار سختی هم داشتیم، هیچ وقت همچنین حرکتهایی را در دورهی دانشجویی سراغ نداریم. این سلوک های غیر دانشجویی. این دانشجونمایی. این وحشیگریهایی که نمیشود هیچ اسم خوبی رویش گذاشت؛ و نمیشود با روی ماه هم رو ببوسیم، نادیده انگاشتش. بگوییم حالا اگر او یکی گفته است، تو هم یکی گفتهای. نه! او چیزی گفته است که شأن حداقلی محیط دانشگاه را هم رعایت نکرده و باید جوابش را بگیرد.
ببینید، همهی ما در طول تاریخ عادت داریم به اینکه عدهای اراذل خانهی ما را و خانهی ولایت را آتش بزنند. اتفاقاً الان هم در ایامش هستیم. منتها همیشه عکس العملی که در برابر آن اراذل انجام میشود سکوت نیست. اتفاقاٌ در دورهای که دورهی حکومت اسلامی است، دورهای است که اکثریت مطلق مردم ایران چنین نظرهایی ندارند، و شمایی که اینجا نشستهاید نمایندۀ اکثریت مطلق مردم ایران هستید؛ و هیچ وقت این را فراموش نکنید. شما در دانشگاه بیت المال مردم ایران هستید و باید پاسداری از آن بکنید. در چنین دورهای، دیگر دورهی سکوت کردن و اینکه هر کسی هرکاری دلش خواست بکند نیست.
مشکل از کجا شروع میشود؟ مشکل از آن جایی شروع میشود که بله! یک جایی باید سکوت کرد، ولی یک جایی هم همان امیرالمومنین (ع) که سکوت میکند، در دورهی حکومتش که چهار سال و نه ماه کلاً به طول کشیده است، سه تا جنگ هم داشته است. در آن سه جنگ، اتفاقاً عدهی زیادی از آن آدمهایی هم که ظاهراً شهادتین هم گفتهاند، کشته شدهاند. چرا؟ چون ناحق گفتهاند.
دانشجو است که دانشجو است
هیچ مصونیتی دانشجوی شریف بودن با کارت دانشجویی برای کسی نمیآورد. هیچ مصونیتی دانشجوی سابق شریف بودن برای کسی نمیآورد. هیچ مصونیتی صرف دانشجویی نمیآورد، اگر بخواهد چنین کارهایی بکند. ما کجا در دانشگاه شریف کسانی را داشتهایم که حرف هایی از دهانشان بیرون بیاید که فکر نمیکنم همین الان خودشان در این حد هم رویشان بشود که جلوی خانوادههای خودشان، این حرفها را بزنند. بعید میدانم. ما که ندیدیم. در این ۱۶، ۱۷ سالی که دانشگاه را از نزدیک دیدیم، چنین آدمهایی ندیدهایم.
نتیجهاش را ببینید!
یک راهحلی در دانشگاه پیش گرفته شد. اتفاقاً نگاه هم که میکنم، ظاهراً بانیان آن راهحل هم تشریف ندارند. انشاءالله این صدا تا آن دورها برسد؛ یک چند متر پایینتر!
آن راهحلها دانشگاه شریف را به پیش برد؟ در این هشتاد، نود روز، اوضاع را بهتر کرد؟ یا همین خانهی ویرانِ آتش گرفتهای که الان ما داخلش نشستهایم، ماحصل این راهحلها است؟ خوب است این را هر آدم شریف، علاقهمند به این دانشگاه، علاقهمند به عدم تعطیلی این دانشگاه، علاقهمند به تغییرات شکرآور در این دانشگاه، همین را رویش تأمل کند. بالأخره عدهای یک راهحلهایی را به کار گرفتند؛ جوان است، دانشجو است، فریب خورده، حالا چرا ممنوع الورود؟ عیب نداره. عیب نداردها به امروز رسید. احترام اساتیدی که منشور دانشگاه را درآوردند، در همین سهشنبهی پیش حفظ شد؟ تجمع بدون مجوز نگذاشتند؟ آن بیادبها همان حرکات دست و همان حرکات زبان را در همین سهشنبهی دانشگاه انجام ندادند؟
دو دستگاه فکری
عرض من چند تا جملهی خیلی واضح است. دو دستگاه فکری است. دو عقلانیت است. به کسی که داخل دستگاه مختصات دکارتی هم فکر میکند، شما هرچه مختصات قطبی، کروی بدهید، میرود یک جای دیگر. من میخواهم راجع به این دستگاه مختصات صحبت بکنم.
یک عقلی میگفت، نه چیزی نیست؛ بابا خبری نیست؛ همون رفیق خودمون است؛ حالا دو تا فحش داد؛ حالا یک تصویری از شریف برای بیرون ساخت؛ حالا فحاشی ناموسی به دانشجو کرد؛ حالا تهدید کرد؛ حالا تهدید به اسیدپاشی کرد؛ حالا فلان کرد؛ چیزی نمیشه که. جلوش نایست. خبری نیست. نه بابا بچهی خودمون است. این ها به کجا رسید؟
همان عقلانیت، دفتر نهاد را که پنج آذر، حدود دو هفتهی قبل آتش زدند، چه کار کرد؟ گفت چیزی نیست! نه! بگذار صدایش درنیاید! نتیجه؟ نتیجهاش را از نظر عقل مدیریتی، همین الان ببینید. داخلاش نشستهاید. اگر جایی بر اثر سعۀ صدر، رحمت ، عقل، متانت، انسان مومن و انسان انقلابی صبوری میکند؛ یک کسی ممکن است همینجا بیاید دو تا فحش هم به ماها بدهد، ما آدمهایی مثل آنها نیستیم که برداریم عین همان حرف را به آنها بزنیم.
گفتوگویی نداریم
حالا یک کسی میآید به مقدسات همهی مردم ایران توهین میکند؛ یک کسی میآید خانهی شما را آتش میزند. من دیدم، عزیز بزرگواری از حاکمان همین دانشگاه، نوشته بودند آقا خانهتان رو آتش زدهاند، بروید گفتگو کنید. بروید گفتگو کنید، دیگر آتش نمیزنند. ایندفعه، خودتان را آتش میزنند! خب من به این نمیگویم، چه قدر آدم با سعهی صدری است؛ با عرض معذرت به این میگویم بی عقلی. اتفاقاً به این میگویم هیجان زدگی. هیجان، همیشه صدا را بالا بردن نیست. هیجان گاهی خودش را در ترس نشان میدهد؛ هیجان گاهی خودش را در محافظهکاری نشان میدهد.
هیجان گاهی خودش را در این نشان میدهد که مثل کبک، سرمان را بکنیم داخل برف، بگوییم درندهای وجود ندارد؛ انشاءالله آن گربه هم از آن طرف رد میشود و میرود. و فکر بکنیم یک آدمی که جری شده است، هر جسارتی را که دلش بخواهد، انجام میدهد، هر خلاف شان دانشگاه و دانشجویی را که انجام میدهد، هیچکسی نیست و صدا کلفت میکند و دست بلند میکند، هیچکسی نیست که این دست را قطع کند. نه اینگونه نیست.
و اتفاقاً هم آمدهام به شما بگویم، یکی از وظایف اصلی شما این است که اگر کسانی با آن دستگاه مختصات غلط نگاه میکنند، ولو دلسوز هستند، خداحفظشان کند، دلسوزیهایشان را هم حفظ بکند، منتها هر دلسوزیای هرجایی ندارد. شما مکلفید که نگذارید شریف، بیشرافت شود. شما مکلفید که مجرمینی که در این دانشگاه هستند، بفهمند انتقام از جرم هم هست. شما مکلفید که مجرمین این دانشگاه بفهمند، دانشجویی شئونی دارد.
اصلاً به جمهوری اسلامی اعتراض کنید
حرکت دانشجویی آدابی دارد. هیچ مشکلی نیست، چه بهتر که دانشگاه شریف سیاسی باشد، اصلاً از داخلش اعتراض به بنیان جمهوری اسلامی هم دربیاید. بعضی ها فکر میکنند ما با این مخالفیم؛ ابداً. کسی که حرف حق میزند که از این چیزها نمیترسد. ولی آن دانشجوی پاره آجر پرت کن، چرا باید حاشیهی امنیت داشته باشد؟ چون دانشجوی شریف است اسمش؟ کسی که آمده است این دفتر را آتش زده است، آن بزدل بزرگوار، چرا باید حاشیهی امنیت داشته باشد؟ چون دانشجوی شریف است؟ حالا اگر دانسجوی شریف باشد؛ اگر دوستان دیگرشان نباشد. هر کسی، هر چیزی به هرکجای مقدسات این مردم و مملکت خواست در دانشگاه شریف بگوید، باز چون یک کارت دانشجویی دارد، در حاشیهی امن است؟ نتیجهاش را ببینید.
دانشجویی که باید اخراج میشده است، ممنوعالورود هم نکردهاند، ممنوع الورودیاش رو هم بخشیدهاند، نتیجهاش شده است این. استادی که هرچیزی دلش میخواسته است، گفته است و هر ماه دارد از بیتالمال پول میگیرد، هرکاری دلش میخواهد بکند. چرا حاشیهی امن داشته باشد؟ چون استاد دانشگاه شریف است؟ بعد از یک دانشجوی سال اولی کمتر متوجه است؟
این به این معنا است که ما قرار است حرف نزنیم؟ نه! میگویند، اینها این حرکات را انجام میدهند، با آنها حرف نزنید. معلوم است که ما با شما حرفی نداریم. تا زمانی که مجرمینتان کاملاً مجازات شوند. حرف برای بعد از مجازات است. حرف زدن قبل از مجازات همین وقاحت را ایجاد میکند؛ که فکر میکنند کارهای خیلی درستی هم میکنند یا ما از امثال اینها میترسیم.
یا ماها فکر میکنیم هرکسی هرکاری کرد، به خانهی این بچهها تجاوز کرد؛ میایستیم نگاهش میکنیم. نه! چنین چیزی نداریم. کجا از متانت علوی چنین چیزی یاد گرفتهایم. علی (ع) که آنجا صبر میکند، مگر از اوصافش قاتل الکفره نیست؟ جنگندهی با همهی کفار. مگر اتفاقاً از او احباد بدریه و خیبریه و حنینیه نداشتهاند؟ برای چی، برای سکوتش؟ من آمدهام به شما دانشجویان عزیز به عنوان کسی که این دانشگاه را میشناسد، هم در دوره دانشجویی، هم در دوره برادر و کنار شما بودن، در جاهای مختلف، شاگرد اساتید این دانشگاه بودن، با افتخار کردن به دانشجوی سابق این دانشگاه بودن، این را عرض بکنم که پاسداری از شرافت این دانشگاه، تغییر این دستگاه مختصات غلط به آن دستگاه مختصات درست، نیاز به بودن و غیرت شما دارد. نیاز به این دارد که اتفاقا نشان دهیم هرکاری، این نیست که هرکسی دلش خواست بکند.
وصیتنامه امام یک بند میمی هم دارد. آن بند میگوید اگر جایی مسئولین هم نمیتوانند، کسی که خودش را صاحب این خانه میداند، مثل ماها، که خودمان را صاحبخانهی دانشگاه شریف میدانیم، بعضیها اتفاقاً بیگانهاند در این خانه، در خانهشون نمیگذارند هر اتفاقی بیفتد.
سخنران بعدی حاج منصور رحیمی، مسئول اولین دورۀ بسیج دانشجویی شریف. برای او هیاهو طور دیگری معنی میشود، هرچه باشد زمانی فرماندۀ تخریبچیان بوده...
مشق همدلی و سیاستورزی منطقی
در همان سال ۶۷ و ادامهاش مشکلاتی در خود دانشگاه وجود داشت منتها رفاقت و همدلی همهی بروبچهها با همدیگر، با اساتید دانشگاه، هیئت مدیره و... زبانزد بود. یک ذره دقت کنیم و کمک کنیم که انشاءالله باز این تکرار شود.
رفقای قدیمی میدانند، خاطرشان هست که دانشجوی شریف در همهی موضوعاتی که در کشور وجود داشت و دارد، جلودار بودند و هستند. در این حرکت (منظور اتفاقات اخیر است) هم حرکتهایی انجام شد که خیلی در شأن دانشجویان نبود، شان دانشگاه نبود ولی دوستان خاطرشان هست و میدانند اینجا خیلی برنامه داشتیم. برنامه داشتیم، اختلاف داشتیم، همه جور برنامهای در دانشگاه انجام شد، منتهی حد و حدود و شأن و شئونات دانشگاه و دانشجو شدیداً مراعات میشد. از آن زمانی که تازه تلفنهای کارتی آمده بود، بچههای بسیج شروع کردند کارتهای تلفن را در خوابگاه پخش میکردند. رفقای انجمن تابلوهای آینهاندیشی داشتند. همین دیوار پشتی بسیج، مقالات سیاسی دانشگاه را میزدند. بچههای بسیج میز مطوبعات در همفک ابن سینا راهاندازی کردند. خواندن سورهی واقعه در خوابگاهها و اینطور مباحث در خوابگاهها را بچه های بسیج شروع کردند. کارهای زیادی بود.
اولین اردوی دانشجویی راهیان نور را دانشگاه شریف برگزار کرد. ده تا یازده تا اتوبوس بود، خدا رحمت کنه شهیدرضایی رو بد نیست این خاطره را عرض کنم خدمتتان. سال بعدش بچههای انجمن تابلو را بردند بالا که ماهم میخواهیم برگزار کنیم. رضا کرمی آمد گفت که آقا، بچه های ما بنده خدا تابلو را بردند بالا منتهی [در] توانشان نیست [که به خوبی برگزار کنند] شما کمک کنید. سید ذبیح طباطبایی و بچههای دانشگاه و [از جمله] شهید رضایی کمک کردند اردوی راهیان نور اولین و آخرین بار در مجموعهی دفتر تحکیم وحدت و انجمنها در دانشگاه شریف برگزار شد.
بسیج و علوم و فناوری
در ادامه وقتی مسائل سیاسی خیلی اوج گرفت، خدا رحمت کند شهید رضایی را، گفتند که از این وضعیت سیاسی بچهها یکم دور بشوند و بروند در فضای علمی. شهید رضایی آن موقع شاگرد اول بود؛ محاسبات عددی و مدار ۱ را در دانشگاه تدریس میکرد. یک جزوهی به زبان انگلیسی دست ایشان بود و یک سری از بچهها [با زبان انگلیسی بودن] مشکل داشتند؛ ایشان سر کلاس محاسبات مطرح کرد که میخواهیم این جزوه را ترجمه کنیم، رفقایی که میتوانند بیایند کمک کنند. این جزوه ترجمه شد، و بعد تکثیر شد و به بچهها داده شد و هرکس یک پولی پرداخت کرد. با پول آن جزوهها، شهید رضایی جمعهها از شیرخوارگاهِ بچهها را میآوردند به دانشگاه و بچهها را سرپرستی میکردند، کمکشان میکرد، با آنها بازی میکرد. و این کارها انجام میشد.
در ادامهی کار وقتی مباحث علمی شروع شد، پژوهشکده شهید رضایی استارتاش را زد و کارهای بزرگی که در یک تکنولوژی بود و هست، در بسیج دانشجویی و در دانشکده انجام شد باید بروید نگاه کنید و ببینید چه وضعیتی بوده است، و در بسیج دانشجویی چه کارهایی انجام شده. پروژههایی که حمایت دکتر سهرابپور و اساتید دیگر که در دانشگاه بودند [را به همراه داشت]، مسابقاتی که برگزار شد در حوزهی پرنده های بدون سرنشین، در حوزهی ماشینهای هیبریدی، و مسابقاتی دیگر...
در همین پرندههای بدون سرنشین، دانشجویی که سرش فقط در کتاب و درس بود و دست به آچار نشده بود، بجههای بسیج رفتند وسایل زیادی را تهیه کردند و ساختِ این وسائل را در دانشگاه در کارگاه شروع کردند. دکتر خاطرشان هست، یک تیم شیش بار پرنده را ساخت، خورد زمین و دوباره ساخت و دفعه ششم موفق شدند.
کارهایی را بچههای بسیج در شریف انجام دادند که زبانزد است. و به لطف خدا الان در سطح کشور کارهای بزرگی را دارند دنبال میکنند و انجام میدهند. در مسائل، خدمتتان عرض کردم، کارهای بزرگی را در دانشگاه بچههای شریف استارت زدند و دنبال کردند.
ولی متأسفانه در این حرکت اخیر یک حرکاتی شد صحبتهایی شد که واقعا از شئونات بچههای شریف، دانشجویهای شریف به دور بود. ما امید داریم که این بچهها بچههای شریف نبوده باشند، از بیرون آمده باشند. ولی بالاخره آن سابقهی گذشتهاش نشان میدهد. باید بالاخره دوستان کمک کنند، این مباحثی هم که میبینید، (حضرت آقا هم فرمودند: باید بسیجی بمانید، بسیجی فکر بکنید و بسیجی حرکت بکنید) این کارهای کوچک انصافاً مارا دچار اشتباه محاسباتی نکند؛ رفقا حواسشان باشد. کار ما ادامه دارد در این نظام، در کشور، در دنیا.
حرکت اصلی، فلش اصلی - حضرت آقا فرمودند - استکبار جهانی است. خلاصه گول نخوریم با دو تا حرکت کوچک در دانشگاه شریف و دانشگاه تهران. شهید همدانی گفت اگر شما قاسم مارا بزنید ما دست به شما بلند نمیکنیم ولی بالاخره حضرت آقا هم فرمودند صبر و تحمل هم حدی دارد...
ولی در کل، خدمت رفقا عرض میکنم خیلی نگران اینکه دفتر بسیج آتش گرفت [نباشید]، کار بزرگی بود، کار اشتباهی بود. خیلی حالا اینکه دانشجو بود، غیر دانشجو بود نمیدانیم... و صد درصد هم بالاخره گیر میافتند این افراد، و میآیند پای میز باید پاسخگو باشند. طرف آمده در مشهد دو تا بچه بسیجی را شهید میکند، اما در سمنان میآیند سراغش و گیرش میآورند...
ولی حواسمان باشد اشتباه محاسباتی نکنیم...
دشمن ما استکبار است
حرکت سمت استکبار جهانی است، سمت اسرائیل است و باید به فرموده حضرت امام کمربندها را محکم ببندیم انشاءالله حرکت کنیم. به لطف خداوند کارهای بزرگی انجام شده است. یه وقت شما داعش را میبینید در عمق دنیا میزنید برمیگردید؛ اینجا که دیگر خلاصه خیلی کار سخت نیست ولی بالاخره نظام، مسئولین نظام، بر اساس یک سیاستی حرکت کردند در این دو ماه و تحمل کردند که کار به راحتی جمع شود؛ البته تلفات داشتیم، خسارت بوده، ولی به لطف خداوند مردم مردم با حیایی هستند، مردم نجیبی هستند و کمک کردند که به هرحال به لطف خدا کار جمع و جور شده است، این حرکت هم جمع و جور میشود. ولی ما بایدکمربندها رو محکم ببندیم محکم وایسم ایشالا حرکت کنیم. کارو ادامه بدیم دنبال بکنیم. خیلی هم خلاصه این حواشی - نمیگم توجه نکنیم ولی - خلاصه خیلی اهمیت نداره انصافا باید کمک کنیم ایشالا حرکت کنیم و بتونیم به یاری حق کارهای بزرگی رو که رو زمین مونده تو این نظام، مناطق محروم، بتونیم انشاءالله حرکت بکنیم.
رفقا خاطرشون هست، حتی همین روستاهای اطراف تهران میرفتن و دارن میرن خلاصه کار جهادی میکنن. شهرستان های دور به همین شکل . رفقا پیشنهاد میدین خلاصه، دوستان بیان اگه کار سیاسی میکنن بیان کنارشم دو تا کار اجتماعی و فرهنگی وخلاصه جهادی بکنن برای این مردم نجیب و دوستداشتنی. رفقا یه جلسه سوار شن برن توی روستاهای سیستان و بلوچستان.
روستاهای کردستان و یا همین روستاهای اطراف تهران. بالاخره بیایند کمک کنند کار بشود و انشاءالله کنار همدیگر بتوانیم تو این نظام و تو این انقلاب کارهای بزرگی را انشاءالله انجام بدیم. از اینکه وقت رفقا را گرفتیم عذرخواهی میکنیم.
میکروفون به صادق شهبازی میرسد. شهبازی سابقه دبیری جنبش عدالتخواهی را در کارنامه دارد. حضور فعال رسانهای و میدانی صادق شهبازی از اول این جریانات و تجربههایش از ارتباط با جنبش دانشجویی حتی بعد از فارغ التحصیلی شاید او را از بقیه مدعوین متفاوت میسازد.
پروژۀ شریف شکست خورد
آن روزی که رژیم شاه دانشگاه شریف را تاسیس کرد، به دنبال این بود جایی را ایجاد کند که محور غربی کردن جامعه ایران بشود، جایی را درست کند که صرفا محل فرستادن دانشجو به خارج از کشور و مشخّصا ام ای تی باشد و سپس برگردند ایران را امریکایی کنند. در دانشگاه شریف، دو سه چیز جلوی این فرآیند را گرفت. یکی فرآیند بچهمسلمان های شریف چه در فضای دانشگاه و چه اساتید، و یکی هم اینکه این فرآیند غربگرا وقتی آمریکا رفت و فضای آنجا را دید، برنگشت تا پروژه را تکمیل کند. این شد که هویّت شریف در این چهار دهه ی پس از انقلاب، شد هویّت جایی که فعّالیّت علمی، نخبگی و اینگونه فضا ها در آن جدّی باشد. و آن نقشه ای که رژیم شاه و آمریکایی ها ریخته بوند را بر هم زد. البته از اوّل مقاومت وجود داشت. یک روز که بچه مسلمان های شریف، امثال شریف واقفی ها، پای تغییر ایدئولوژی آنها(منافقین) نایستاند، سلاخی شدند. یک روز هم همین جریان منافقین که اوّل انقلاب دید نمیتواند جامعه را همراه کند، عملیات مهندسی (اصطلاح خود منافقین) انجام داد. یعنی چه؟ میگفتنند جامعه باید هزینه بدهد. شروع کردند گرفتن و سلّاخی کردن و برخورد کردن با آدمهایی که در جامعه ما با این فرآیند همراهی نمیکنند.
کاری که امثال عبّاسپور و وزوایی و شهبازی و امثال رضایی و احمدیروشن و قدبیگی در شریف کردند این بود که هویّت شریف در فضای دانشجویی و مدیریّتی دانشگاه، محیط علم و تحقیق باشد. در شریفی که میخواستند نماد غیر اسلامی و غیر ایرانی کردن ایران باشد، شریف را تبدیل کردند به جاییکه هویّت علم و فنّاوری را نگه دارد.
مماشات را تمام کنید
اینکه ما در شریف در این چند هفته اخیر به کارهای شبه تروریستی میرسیم و با یک دیکتاتوری مواجه میشویم که هر صدایی را سرکوب میکند و خشنترین و بدترین کارها اتفاق میافتد، نتیجه این می شود که شریفی که به نخبگی شناخته میشد، امروز به فحش شریفی شناخته می شود. به کارهای خلاف اخلاق شناخته میشود. به کارهای چیپی که به جای آنکه میخواست قله های علم و فنّاوری دنیا را فتح کند، ته مطالبات این بشود که ما داخل یک سلف دانشگاه یا محیط های دیگر فلان بکنیم. و تنها کسی را که میبیند مقابل علمی و ایرانی و اسلامی نگهداشن شریف ، در چشمشان میشود یک دفتر کوچک چند متری و با آن بچه ها کف دانشگاه دیکتاتوریترین برخورد را میکند. اینکه ضرب و شتم بکند، توهین بکند، فحاشی بکند و از یک طرف دیگر بیاید سراغ اینکه وجود یک اتاق چندمتری را در این دانشگاه تحمل نکند، برای برگرداندن شریف به آن پروژه است. برای آنکه با فاشیسم، با دیکتاتوری بخواهند شریف را در همان پروژه ی غلطی که ابتدا برای آن تعریف شده بود قرار دهند، و این دانشجوها و اساتید مسلمان بودند که چند دهه مقاومت کردند شریف را به محیط نخبگی تبدیل کردند. میخاهند این را برگردانند. اینکه متاسّفانه یک عدّه در مدیریّت دانشگاه مماشت کردند هیچ ، وسط ایستادند من در تلوزیون گفتم دوباره میگویم، واقعا نمیدانم خجالت نمیشکند دانشجوی انقلابی را که برای شکل گرفتن کلاس در شریف در این چند هفته مقاومت کرده ممنوع الورود کردند که به بقیه دانشجو ها بگویند ما وسط ایستادیم؟ این چه معنایی دارد؟ شما کجا وسط ایستادید؟ وسط مقابله با تروریسم، خشونت و دیکتاتوری وسط ایستادید؟! بروید ببینید در کدام یک از دانشگاه های مهم دنیا کوچکتر از اینرا تحمل میکنند؟ مک کین رفته بود در دانشگاهی در آمریکا سخنرانی کند؛ دانشجوها راهش ندانند و همه ی آن دانشجوها را اخراج کردند. پارسال در کالج اقتصادی لندن، همانجایی که مارکس و خیلی از پدران اقتصاد و علوم اجتماعی و دیگران درس داده اند، دانشجوها سفیر اسرائیل را فقط راه ندادند و هیچ کار دیگری نکردند. با همه آنها محکمترین برخوردها را کردند. آنجا سیستم دانشگاهی میگوید من برای خود دیسیپلینی دارم. در برکفورد یک عدّه فقط سنگ زده بودند. تک به تک محاکمه شدند و حتی یک عدّه زندان رفتند. مدیریّت دانشگاه شریف میخواهد اینگونه فضای نخبگی را نگه دارد؟ بچّهمسلمانهای شریف با مماشات با این جریان با این بهانه که دو قطبی نشوید این فضا را نبینند. وقتی دارید می بینید که محیط از فضای عقلانیّت خارج شده، هویّت شریف را دارند به این تبدیل میکنند که در آن فحّاشی و کارهای رکیک انجام میشود، اینجا دیگر جای ایستادن نیست. این نیست که فقط اینکار را با دفتر بسیج بکند. اگر آن روزی که آن فحش های رکیک داده میشد و آن برخورد های خشن انجام میشد، آن کاری که لازم بود انجام دهید را انجام میدادید که امنیّت و نظم برقرار باشد که محیط علمی برقرار باشد، ما به آتش زدن امثال نهاد و بسیج نمیرسیدیم. اگر الان این فضا را ایستادگی نکنیم به بدتر از این میرسد. اینجا یک دانشگاهی است که داخلش سابقه ی تروریسم دارد. دانشجویی در این دانشگاه دستگیر است که در لحظه بمب گذاری دستگیر شده. می گویند چند ده تا بمب گذاشته است. اینجا این محیط است. این حاصل مماشات شماست. این حاصل این فضاییست که مدیریّت دانشگاه آن کاری که باید انجام میداده را انجام نداده است. این وضعیّت واقعا غیر قابل تحمّل است. واقعا مسئولین دانشگاه شریف از اینوضع که داخل دانشگاه برقرار شده، خجالت نمیکشند؟ بچّهمسلمان های دانشگاه شریف که در این چند هفته خیلیهاشان ساکت بودند خجالت نمیکشند؟ آدم نمیفهمد که چطور مسئولین دانشگاه اینطور وسط میایستند؟ مثل موقعی که آمدند روزنامه های زنجیرهای را تعطیل کنند، چند تا روزنامه بچّهمسلمانها را هم تعطیل میکردند که بگویند میخواهیم وسط بایستیم. چطور میخواهی وسط بایستی وقتی نظم را برقرار نکردی؟ این مماشاتی که نظام میکند برای آن است که خونی ریخته نشود و نقشه کشته سازی صورت نگیرد. اما این مماشاتی که شما میکنید یک عده را برای هتّاکی ، دیکتاتوری و کارهای شبه تروریستی پررو میکند. امروز نایستید فردا اینها تجربه شریفواقفی را در شریف تکرار میکنند. این مساله ایست که هم باید مدیریّت دانشگاه و مدیریّت آموزش عالی و نهاد های امنیّتی و هم بچّهمسلمانهای شریف ببینند. من واقعا این مماشات و این آگاه نکردن و همراه نکردن و ساکت بودن بقیّه ـ من غیر از بچه مسلمان های شریف ، تک تک شریفی ها را مورد خطاب قرار میدهم ـ اینجا دانشگاه شماست. خدا پدر و مادر آن دانشجوی دختری که ایستاد و گفت دانشگاه من را خراب نکن. این دانشگاه من است را .بیامرزد. اینرا باید همه ی دانشجو ها، اساتید، مدیران و فارغ التحصیلان شریف و بلکه کل نظام و کشور اینرا برای خود مساله بداند. اینجا جای نخبگی ما بوده است. به جایی رساندید که هر روز دارد کار تندتر و بدتر اتفاق میافتد و اینجا ابزار دیکتاتوری و فاشیسم و کارهای شبه تروریستی بشود؟ امروز کاری نکنید فردا این ماجرا جلو تر میآید. متولّی امامزاده باید حرمت آنرا نگه دارد. متولّی اینجا رییس دانشگاه، بچّهمسلمانها، اساتید و یک دیگرانی اند. بعد آدم ببیند یک عده بیایند به جای اینکه جلوی این اتفاق را بگیرند، یا وسط میایستند یا بنزین روی این آتش میریزند. هر کاری پذیرفته شده بود آتش زدن اینجا پذیرفته نیست که همان کارها هم پذیرفته نبود. همه بایستید برای اینکه شریف محیط نخبگانی بماند. شریف محیط علم و فناوری بماند. نه انجام کارهای چماق بدستی و شعبون بی مخی و محل کارهای شبه داعشی. این اصل اساسی است که همه باید بدانند و این مماشات ها هم فایده ندارد. خطاب به مسئولین امنیتی ، دانشگاه و بقیه : این فضا دیگر هر قدر تا امروز مماشات شده دیگر قابل تداوم نیست. همه باید بایستند، بقیّه کشور هم بایستد که شریف به آن هویّت اصلی خود برگردد. سلامت باشید.
نفر آخر سید صادق امامیان است، که عامدانه برنامه را با فرودی آرام تمام کرد.
نه عصبانی میشویم نه ناامید
خیلی سخت است بعد از این سخنان آتشین آقای عرب و آقای شهبازی صحبت کردن. شاید در واقع، ما آبی بر آتش باشیم موقع صحبت کردن. اولا که، حقیقتش من آمدم اینجا به دوستان خداقوت بگویم. آقای دکتر سهرابپور، حاجآقای رحیمی! واقعا سخت است که این دوستان هشتاد روز است، دارند در یک فضای سختی تحمل میکنند. از کلاسها بعضی وقتها با آنها برخوردهای بد کردند، از گروههای مجازی بیرون کردند. توهین و تحقیر بسیار سخت تر از تحمل شکنجه جسمی هست و این بچهها واقعا مجاهدت کردند. من تشکر میکنم. خداقوت میگویم. به قول رهبری، که عبارت تاریخیای گفتند: «جنگ ارادهها است.»، یعنی نباید کم بیاوریم؛ و ما باید، نه عصبانی بشویم و نه کم بیاوریم و نه نا امید بشویم.
دشمن دو چیز میخواهد. یا ما را ناامید بکند، یا ما را عصبانی بکند و کارهای غیرمعقول انجام بدهیم. به نظرم این عقلانیت، ادب ، احترام و در واقع تحملی که شما میکنید، تاریخی است و حتما هم برای خودتان و هم برای تاریخ انقلاب میماند. این از نکتهی اول.
نکتهی دوم هم اینکه، من دیر رسیدم به صحبت های آقای دکتر سهرابپور، ولی واقعا حضور دکتر سهرابپور و حاج منصور آقای رحیمی را نشانهی حقانیت این جریان میدانم. بعد از دههها، از تفاوت های نسلیای که اتفاق افتاده است، ما هنوز یک اتصال نسلیای داریم که واقعا بینظیر است، کمنظیر است.
آقای دکتر سهرابپور پدر معنوی دانشگاه هستند. آقای رحیمی هم واقعا، هم به گردن همهی بچه های جنگ حق دارند و هم به گردن دانشگاه شریف و بودنشان در این جلسه برای خود من بسیار نشانهی نمادینی است، سمبلیک است. و این حضور، خیلی حضور ارزشمندی است. من، هم تشکر میکنم، هم بهنظرم خیلی جلسهی خوبی شد با حضور این دو بزرگوار. اما دو نکته را میخواهم اشاره بکنم.
یک نکته اینکه، بهنظرم مهم است که ما بفهمیم، این جریانات میآید و میرود. آن چیزی که میماند، در آخر داستان، دانشگاه شریفی است که اکثریتش در خدمت کشور ایران و انقلاب اسلامی است.
من موقعی که این فیلم سیانور را میدیدم، و آدم خاطرات آن زمان شریف را تصور میکرد؛ که داخل این دانشگاه، مثلا مرحوم شریف واقفی را میکُشند و میسوزانند و از این دانشگاه، در واقع یک کسی مثل مریم رجوی بیرون میآید؛ نشان میدهد که دانشگاه همیشه میتواند آبستن این اتفاقات باشد ولی در آخر همان دانشگاه شریف است که یکی از مهمترین کانون های تفکر انقلابی میماند.
جسارتاً سوسولبازی است
من خاطرهای را امسال، همین تابستان از دکتر سهرابپور شنیدم. نمیدانم امروز اشاره کردند یا نه، ام خیلی خاطره جالبی است. ایشان گفت، من یک روزی به دانشگاه تهران رفتم که یک تانک در دانشکده ادبیات بود، یک تانک هم آن بالای دانشگاه تهران بود. این تانک برای چریکهای فدایی بود، آن بالایی هم برای یک گروه دیگری. یعنی دانشگاههای ما زمانهایی را دیدهاند که با تانک، با همدیگر درون دانشگاه میجنگیدند.
ایشان ظاهرا معاون دانشگاه شیراز بودند. خاطراتشان را که برای من، امسال در یک جلسهای نقل میفرمودند، خیلی برای خود من تازگی داشت. پس این اتفاقاتی که الان میافتد، در مقابل چیزهایی که دانشگاههای ما دیدهاند، جسارتاً سوسول بازی است!
یعنی اصلا نگران نشوید که اتفاق عجیبی در دانشگاه دارد میافتد. آن چیزی که اتفاق افتاده است، خیلی بدتر از اینها بوده است؛ و دانشگاه، و همین دانشگاه شریف، دورانهای خیلی سختتر و بدتری را دیدهاند.
ولی از پس آن دورانهای سخت، در آخر یک جریان انقلابی بیرون آمده؛ آخرش نسلهایی بیرون آمدهاند که آخرین شهدایش، احمدی روشن و شهید رضایی و شهید قدبیگی و امثالهم بودهاند، و این دانشگاه همچنان زایشِ نیروی ارزشمندِ نخبهیِ فناورِ کمک کنندهیِ به کشور را دارد؛ و این جریان انشاءالله قطع نخواهد شد.
برخورد را تفکیک کنید
نکتهی دوم و آخری که میخواهم عرض بکنم، اینکه من برخلاف دو بزرگواری که یک بعد دیگر داستان را گفتند، که من هیچ مخالفتی با آن ندارم، و آنهم برخورد با عاملان این داستان است.
آن عده بسیار معدود؛ کمتر از سه درصد دانشگاه، حالا به عبارتی اگر ما سیصد نفر حساب بکنیم از یک دانشگاه ده هزار نفری. اگر این عدهی معدود را شما کنار بگذارید، و بنظرم با اینها حتما باید برخورد های به شدت بشود که در این شکی ندارم، قسمت عمدهی داستان را فراموش نکنیم.
ما دانشگاه بالای ده هزار نفری هستیم. و یک قسمت زیادی از دانشگاه، ناظر حرکتهای ما است؛ و میبیند و قضاوت میکند. و هیجانات زودگذر میگذرد. آن چیزی که میماند آخرش، رفتار با طمانینه، مودبانه، معقولانه و در راستای منافع کشور و انقلاب است.
و هیچ وقت از این مرحله عبور نکنیم. باز هم جملهی اولم را تکرار میکنم. دشمن میخواهد یا شما را ناامید کند که صحنه را ترک کنید، یا شما را عصبانی و ناراحت کند که یک کاری بکنید و از دایره تعقل خارج بشوید.
رفتار متین، معقول و عاقلانهی شما را خیلیها میبینند. هزاران نفر دارند در همین دانشگاه میبینند، و میلیونها نفر که دارند به دانشگاه شریف نگاه میکنند، تماشا میکنند. من آن روز اول اتفاقات که فیلم آقای ضیائی بیرون آمد و دست به دست چرخید، برای من خیلی جالب بود؛ بسیاری به این منطقِ یک نیروی بسیجی که دارد صحبت میکند آفرین میگفتند. میگفتند عجب منطقی دارد. این صحبت یک نوع منطق محکم پشتش است و ما باید در تمام حرکتهایمان و صحبتهایمان، منطق محکم، خودش را نشان بدهد و مطمئن باشیم این جریانات میگذرد. کف روی آب است و میرود.
فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفآء. آن چیزی که میماند، تاریخی است که مثلا الان، هیچکس دیگر دانشگاه شریف را به رجوی و قاتلین شهید شریف واقفی نمیشناسد. به خود واقفی میشناسند. به شهید رضائی میشناسند. به شهدای جدید میشناسند و به بزرگانی مثل دکتر سهرابپور و مرحوم دکتر روستا آزاد و حاج منصور رحیمی میشناسند. اینها سمبل دانشگاهاند و مطمئن باشید اگر شما هم، پا در مسیر این بزرگواران بگذارید، حتما سمبل دانشگاه خواهید بود. نه ناامید بشوید، نه عصبانی بشوید. این بازیها هست، میآید و میگذرد و بهنظرم، به نسبت اتفاقاتی که در طول تاریخ افتاده است، خیلی اتفاقات سطحی و زودگذر و مبتذلی است. انشاءالله که دانشگاه به روال خودش برگردد. آن چیزی که من را بیشتر از همه نگران کرد، رفتار بخشی از اساتید دانشگاه بود. دوست دارم که از همینجا این صدا به آنها برسد؛ استاد سلبریتی ما داریم تربیت میکنیم آقای سهرابپور! کسانیکه به خاطر چند عدد لایک توییتری گرفتن، حاضرند تمام ارزشهای کشور را زیر پای خودشان بگذارند و این اتفاق بدی است که انشاءالله به مرور این هم جبران بشود.
من به شما خداقوت میگویم. روی مسیر خودتان محکم باشید، معقول باشید، متین باشید، دارای منطق باشید. با قشر خاکستری که بیشتر دانشگاه است گفتگو کنید، حرف بزنید و در واقع به هیچ وجه از این مسیر محکم خودتان برنگردید.