تاریخ، عرصهی ابتلائات است و انسان، سالکی که در این میدان، راهِ خود را به سوی حقیقت میجوید. در این سیر، گاه غبار اندوه بر دل مینشیند و گاه، هیبتِ ظاهریِ باطل، آدمی را به واهمه میاندازد. اما قافلهی اهل ایمان، قافلهای است که راهبرش، کلام خداست؛ کلامی که از آسمان بر قلب مؤمن نازل میشود تا غبار سستی و اندوه را بزداید و او را به جایگاه حقیقیاش آگاه سازد. و خداوند اینگونه دلهایشان را آرام میکند که: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ». آری، برتری از آنِ شماست، اما نه به رنگ و نه به مال و نه به کثرت عدد؛ برتری در گرو «ایمان» است. ایمانی که تو را از اسارتِ محاسبات زمینی میرهاند و به افقهای آسمانی پیوند میزند.

اما این برتری، در کنج عافیت و آسودگی به دست نمیآید. راه، از میانهی مجاهدت میگذرد. آنگاه که ایمان در قلب، ریشه دواند، در عمل جوانه میزند و این جوانه، «جهاد» است. جهادی که تمام هستیِ مؤمن را در بر میگیرد؛ جهاد با نفس، و جهاد در راه خدا با هر آنچه در توان است. این همان میثاق ازلی است که انسان برای آن خلق شده است، همان کلام حق که میفرماید: «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ». «حق جهاد» یعنی آنچنان که شایستهی اوست، به میدان آمدن؛ با همهی وجود، بیکم و کاست، برای اقامهی حق و در هم شکستن باطل.

این جهاد، میدانی دارد و در این میدان، صفی از حق در برابر صفی از باطل ایستاده است. و در رأس این جبههی باطل، «ائمهی کفر» قرار دارند. و امروز، این ائمهی کفر کیاناند؟ آیا جز همان شجرهی ملعونهی صهیونیسم که در قلب سرزمینهای اسلامی ریشه دوانده و خود را وارث دروغین پیمان با خدا میداند؟ همانها که خداوند دربارهشان فرمود «إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ»، نه عهدی میشناسند و نه پیمانی. و آنگاه که اینچنین پیمانشکنان، خانهها را بر سر کودکان خراب میکنند، فرمان قاطع از آسمان میرسد: «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ». اما این فرمان، شجاعتی میطلبد که در محاسبات عقل دنیوی نمیگنجد. این شجاعت، میراث خون است؛ میراث «فتح خون». میراث آن سید و سالاری که در کربلا به تاریخ آموخت که عقلِ معاشاندیش باید در برابر عشقِ الهی زانو بزند و جبههی حق، قلیل هم که باشد، چون تکیهگاهش خداست، پیروز است. و اینچنین است که امروز، جبههی مقاومت، از لبنان و فلسطین تا یمن و عراق و ایران، وارثان حقیقی همان مکتب عاشورایند که در برابر امامان کفر ایستادهاند.

شاید در محاسبات زمینی، این پیکار نابرابر به نظر آید. زرادخانههای آنان پر از آهن و آتش است. اما مؤمن، چشم به آسمان دارد و میداند که عالم، مُلک خداست و اوست که صاحب قدرت مطلق است. او میداند که تنها نیست و تمام اسباب عالم، لشکر اویند. این باور، ترسی در دل باقی نمیگذارد، چرا که به کلام حق، ایمان دارد که: «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». تمام جنود آسمانها و زمین، از آنِ خداست؛ از موشکهایی که به اذن او دقیق بر هدف مینشینند تا ترس و وحشتی که او در دل دشمن میاندازد.

پس آنگاه که مؤمنان، سست نشدند، اندوهگین نگشتند، حق جهاد را به جای آوردند و با تکیه بر جنود الهی به مصاف ائمهی کفر رفتند، دیگر نوبتِ تحقق وعدهی خداست. این سنت لایتغیر الهی است که بشارت، پس از مجاهدت فرا میرسد. این طلیعهی پیروزی است که در گوش جان مؤمنان طنین میاندازد: «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ». یاری از جانب خداست و فتحی نزدیک... و چه بشارتی از این بالاتر برای آنان که در این راه، ثابت قدم ماندند.

و این نصرت، چه نصرتی است؟ نه یک پیروزی عادی و زودگذر، که یک نصرت «عزیز» است؛ پیروزیای که شکستناپذیر، باشکوه، و عزتمندانه است، همانطور که قیام حسین(ع) عین عزت بود. این همان وعدهی نهایی است که خداوند به پیامبرش و به تبع او، به تمام پیروان راستینش میدهد. این پایانی است که در آن، حق به طور کامل بر باطل چیره میشود. این طنین باشکوهِ کلام خداست که در انتهای این مسیر پرفراز و نشیب، به گوش میرسد: «وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا».

و این داستان، داستان همیشهی تاریخ است... داستانِ سیری که از ایمان آغاز میشود، در کربلا به بلوغ میرسد و به نصرت عزیز الهی ختم میگردد. و امروز، این داستان در فلسطین، در غزه، و در تمام جبههی مقاومت، زنده و جاری است.