بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شهید شریف
بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شهید شریف
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

نطنز؛ و ما ادراک ما نظنز!

? زمانی که شرکت هسا (هواپیماسازی ایران) بودیم، داشتم با خودم فکر می‌کردم که: «مگر می‌شود بازدید از این خفن تر داشته باشیم!؟». ما خطوط تولید هلیکوپتر طوفان (کبرای بومی)، جنگنده کوثر (اف5 بومی) و هواپیمای تمرینی خلبانان جنگنده را دیده بودیم و سرشار از حس غرور از این کارهای بزرگ. می‌دانستم که بازدید بعدی ما از سایت هسته‌ای نطنز است و از وقتی که این بازدید قطعی شده بود، شوق دیدن این مکان عجیب را داشتم اما همواره حس این که به خاطر ملاحظات امنیتی چیز دندان گیری به ما نشان نخواهند داد، هم به عنوان بازدید کننده و هم به عنوان مسئول اتوبوس دانشکده مکانیک که قوی بودن بازدیدها و احساس بچه‌ها بعد از دیدن صنایع مختلف برایم مهم بود، نگرانم می‌کرد. تا این که از بازدید گروه قبلی اطلاع پیدا کردیم که نه، مثل این که واقعا چیزهای جالبی دیده‌اند و خیال من تا حدودی راحت شد. اما به بچه ها چیزی نگفتم تا همین حس عجیب برایشان باقی باشد. پیش‌بینی‌های جالبی قبل از رسیدن از طرف بچه‌ها وجود داشت. شوخی و مسخره می‌کردند که، می‌رویم و یک پرده سفید یا زمین خالی را به ما نشان می‌دهند و می‌گویند اینجا نطنز است... و من در دلم به آنها می‌خندیدم و می‌گفتم: «بیا تا ببینی چه چیزی در انتطارت است...»

?خلاصه حرکت کردیم و رسیدیم به سایت هسته‌ای شهید احمدی روشن شهر نطنز، با آن سردر کاشی کاری آبی و زیبا که نام شهید عزیز دانشگاهمان روی آن حک شده بود. و آن درب‌های آهنی خاکستری‌رنگ بزرگ که مانع از دیدن داخل سایت می‌شد. چون هنوز گروه قبلی داخل بودند گفتند صبر کنید و من هم از این فرصت داخل اتوبوس استفاده کردم و از اطلاعات کمی که درباره چرخه هسته‌ای در ایران و کارکرد آن داشتم برای بچه ها توضیحاتی دادم تا شاید بازدید برایشان جذاب تر شود. بعد از این که گروه قبلی خارج شد ما از اتوبوس پیاده شدیم و رفتیم تا از مرحله اول حفاظت عبور کنیم. حقیقتا لباس‌های عجیب و قشنگی داشتند که تا به حال تن کسی ندیده بودم. تقریبا همه چیزمان را گرفتند. گوشی ها که داخل اتوبوس بود. هر چیزی که ذره ای فلز داشت را هم از ما گرفتند و گشتند. پس از این تشریفات نسبتا زیاد رفتیم به بخش نمایشگاه و آمفی‌تئاتر کوچکی که انتظارمان را می‌کشید. وقتی همه نشستند کلیپی از کل کار صنعت هسته‌ای که در ایران انجام شده بود برایمان پخش کردند. واقعا کلیپ جالبی بود. این که بدانی چرخه هسته‌ای چه چرخه عجیبی است که در کل اروپا گسترده است اما ما در جمهوری اسلامی ایران تمام چرخه را به شکل صنعتی و بومی در منطقه کوچکی از کشور داریم، حقیقتا باعث افتخار و اعجاب بود. صنعتی که اگر ما آن را نداشتیم باید با آمریکا سر امنیت ملی و غذای مردممان مذاکره میکردیم نه انرژی هسته‌ای!.

سردر مجتمع غنی‌سازی شهید احمدی روشن، نطنز
سردر مجتمع غنی‌سازی شهید احمدی روشن، نطنز


? دستاوردهای عجیبی بودند و پر از حس غرور ملی، مهم ترین نکته‌اش اینجا بود که این‌ها را نه آدم‌های فضایی، بلکه همین دانشمندان خودمان و دانشجویان سابق و فعلی دانشگاه‌ها ساخته بودند. پس می‌شود! صبح تا شب به ما می‌گویند ایرانی تا زمانی که در ایران قرار دارد، ناتوان است از پیشرفت و رشد، اما همه می‌دانیم یک مثال نقض برای ساقط کردن اعتبار یک گزاره کافی است. ماکت های سانترفیوژهای IR1 تا IR4 و IR6 که مرحله تحقیقات و صنعتی سازی آنها تقریبا تکمیل شده بود، با شکل و ابعاد مختلف آنجا بود. اما حس کنکاوی من و گروه همچنان باقی. این بخش تمام شد و ما سوار اتوبوس های داخلی سایت شدیم تا رفتیم به یک ساختمان دیگر. البته تا یادم نرفته باید بگویم یک گیت بازرسی دیگر با همان نیروهای لباس‌عجیب را رد کردیم اما اینجا مثل گیت اول نبود. تا فیهاخالدون ما را خالی کردند تا هیچ چیز وارد نشود حتی مهر و تسبیحم را هم تحویل دادم...

? خلاصه این که رسیدیم به ساختمان شهید قشقایی (راننده شهید احمدی روشن که در همان حمله تروریستی همراه او به شهادت رسید). در این ساختمان کار تحقیق و توسعه (R&D) سایت انجام می‌شد. یعنی تمام کارها در ابعاد کوچک‌تر و تحقیقاتی در این ساختمان نهایی شده تا این که در ابعاد صنعتی و در زیرِ زمین به تولید برسد. وارد ساختمان که شدیم پس از یک بازرسی دیگر به ما روپوس سفید و روپوش برای کفش هایمان دادند تا لباسمان آلوده نشود. و در نهایت پس از انتظار فراوان رسیدیم به مقصد اصلی. سالن سانترفیوژهای در حال کار! اما در مرحله تحقیقاتی. حسی غیر قابل توصیف، همان طور که از عنوان متن پیداست. یک مشت دستگاه سانترفیوژ فلزی چگونه میتواند انقدر عجیب و اقتدار آفرین باشد؟ نمی‌دانم! شاید باید پاسخ را در «فناوری» جست‌وجو کرد اما یک نکته را می‌توانم بگویم و آن، این است که برای من اینجا، تجلی محل کار شهداست. جایی که مردمانی از روز و شب و آسایش و زندگی راحت خود می‌گذرند تا راحتی مردم و اقتدار ایران اسلامی را ببینند. اما نه کسی آنها را می‌شناسد و نه حتی اسمشان را می‌دانند...

سانتریفیوژهای IR6 در حال غنی‌سازی، مجتمع غنی‌سازی شهید احمدی روشن، نطنز
سانتریفیوژهای IR6 در حال غنی‌سازی، مجتمع غنی‌سازی شهید احمدی روشن، نطنز


? آقای مهندس برای ما می‌گفت و ما گوش می‌کردیم. البته اگر صدای سانترفیوژها می‌گذاشتند. خدای من!، این سانترفیوژهای نسل 6 را ببینید. این‌ها دارند اورانیوم 60 درصد غنی میکنند. اگر بخواهیم، بالاتر هم می‌رود. روزی برای سوخت 20 درصد برای تولید رادیوداروهای سرطانی محتاج و دست به دامن کشورهای دیگر بودیم اما الان بالاترش را خودمان داریم. چیزی که دشمنان ما از دیدن آن حیرت کردند و سخت به دنبال توقف آن دویدند، اما حاشا که ایرانی از تلاش دست بکشد!. یک نکته عجیب را که خوب فهمیدم؛ آقای مهندس گفت: «بچه ها! در 25 سال تاریخ تاسیس سایت نطنز، شما اولین گروه از غیر مسئولین کشور هستید که اجازه حضور در اینجا را پیدا کرده‌اید». و من سرم چرخید...

? آخر چرا باید ما را اینجا راه دهند به عنوان اولین‌ها؟ مگر ما چه داریم؟ مگر آن‌ها در ما چه دیده‌اند؟ شاید کمی فکر کنیم بد نباشد، اما احتمالا آنها آینده ایران را در ما دانشجویان شریف دیده‌اند. آینده‌ای که می‌توانیم رهایش کنیم و برویم، یا خودمان بایستیم و با تمام سختی‌ها و زجرهایش، با تمام شب نخوابیدن‌ها و دشواری‌هایش آن را بسازیم. سخت است؟ معلوم است که سخت است. اصلا کار سخت است که ارزش دارد. کار آسان را که همه بلدند انجام دهند. اما کار سخت است که فقط از استثناءها بر می‌آید. از ما! بدانیم که این‌ها فرصت است و ما باید فرصت‌ها را غنیمت شماریم. این که می‌گویم "و ما ادراک ما نطنز" دقیقا همین نقطه است. شاید کسی بگوید این‌ها یک مشت گاز و فلز است. به چه دردی می‌خورد؟ اما این فرد هیچ چیز از اقتدار نمی‌فهمد. از پیشرفت و هویت ملی هیچ نمی‌داند که این را می‌گوید و به آن افتخار نمی‌کند. و بدتر از همه دغدغه‌ای برای ساخت آینده ندارد. زیر پاهای ما، چندین متر زیرِ زمین، هزاران دستگاه بودند که هر کدام هزاران دور در ثانیه می‌چرخیدند و غنی می‌کردند. اورانیوم را؟ نه فقط! آن‌ها و دستان پرتوان دانشمندان ما داشتند هویت ملی و ایرانی و اقتدار کشور ما را از هر گونه ناخالصی وابستگی به بیگانه غنی می‌کردند و این‌ها مسیری است که امتدادش به دستان دانشجویان امروز است.

? چیزهای عجیبی بود و من محو دیدن و شنیدنش. از سانترفیوژهای قدیمی تا سانترفیوژ بزرگ‌تر IR8 و سانترفیوژ به شدت بزرگ IR9 که تازه حدود 15 درصد از تحقیقاتش را جلو برده بودند و پس اتمام و نهایی شدن، وارد چرخه تولید صنعتی می‌شوند. اما بالاخره وقت رفتن شد. سوالاتمان را تمام و کمال پرسیدیم و با حسی غریب تمام گیت های بازرسی را بازگشتیم، لباس ها را تحویل داده و دست و صورتمان را شستیم تا اثر آلودگی ناشی از تشعشعات موجود، از بین برود. و در نهایت خداحافظی کردیم از این بازدید سراسر هیجان و غرور و البته از آقای مهندس. احتمالا تا عمر داریم، این بازدید و چیزهایی که دیدیم، از یادمان نخواهند رفت. و انسان‌هایی در آنجا با سختی برای پیشرفت کشور تلاش می‌کردند را سرمشق قرار خواهیم داد تا بسازیم و خود ساخته شویم. شب شده بود و ما سوار اتوبوس خودمان شدیم تا برویم محل اسکان و یک روز دیگر که نه مثل روز قبل بود و نه ما همان آدم‌­های قبل...

بازدیددانشگاه شریفنطنز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید