قلم، صاحب خودش را خوب میشناسد. قلم خوب میشنود آن نغمههای آسمانی که در گوش صاحبش زمزمه میشود. قلم شاهد است بر ترجمان صاحبش از رازهای عالم غیب. قلم است که به شب ظلمانی کرهی ارض این فرصت را میدهد که به تماشای قمر مستنیری چون آن سید شهید بنشیند.
حال ای قلم! تو بگو... این زبان الکن زمینی را به کدامین زینتها بیارایم تا رنگ و بوی کلام آوینی به خود گیرد؟ آخر مگر به همین آسانیست؟ من که خود هنوز در شیدایی این کلام حیرانم و آرزومندِ تنها بارقهای از تجلی آن نور عالم شهادت، چگونه بگویم که کلام آوینی، از جنس نزول است؟ همچو طنابی آویخته که هنوز یک سر در عالم معنا دارد!
به خدا که قلم در دست شرم میانگیزد...
با همین شرم مینویسم. مینویسم که سید شهید میفرماید: "با بهاران روزی نو میرسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مردهاند، آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد؟ «وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا[1]»" و چه زمانی بهتر از این روزها برای این نقل؟
اکنون که بشر به انتهای مسیری نزدیک میشود که با نسیان و فرار از ذکر آغاز کرده بود. اکنون که زبانها شهامت یافتهاند از گمشدهای به نام معنا بگویند. اکنون که هرچه را بر پایهی سود و نفع مادی و فایده عملیاتی بنا کرده بودیم، در پیلهی پراگماتیسم رها کرده و در عالم نظر به دنبال پروانهگشتن سرگردانیم.
اکنون که نوع بشر در ابتلاء است و مومن در حُرمِ زیارتِ حرم، سوزان. اکنون که زن و مرد و جوان و پیر دست به دست هم دادهاند که یک دستدادن ساده بین مردم، خطرهای جانی نیافریند. اکنون که مادر پرستاری روزها و شبهای بسیاریست که فرزندش را از نزدیک ندیدهست و در آغوشش نگرفتهست. اکنون که پدر زحمتکشی روزها و شبهای بسیاریست که نگران تامین معاش خانوادهاش، رنگ خواب به چشمانش ندیدهست. اکنون که برادر و خواهر مومنی در غربت تمام به خاک سپرده میشوند و خادمان داوطلب غسل میت، کفاف تعداد مسافران سردخانه را نمیدهند...
اکنون این ماییم و امتی که ولایت بین مومنینش در خطر است. مومنینی که بسیار توصیه شدهاند به عیادت از مرضای یکدیگر، به تشییع مردگان یکدیگر، به احیای امر معصومین در حضور یکدیگر... اکنون ما چگونه در ساحت امام عصرمان اظهار عشق و ارادت کنیم و ادعا کنیم که ولایتش را مومنیم؟ مگر نه این است که ابتدای امر، مورد پرسش واقع میشویم که رابطهات با دیگر مومنین به چه کیفیتی پیش میرود؟ ولی آیا مگر چارهای دیگر هم داشتیم؟ مگر میتوانستیم و پیوندهایمان را گسستیم؟ مگر میدانستیم و در این ابتلاء غرق شدیم؟
اکنون که گوشه گوشههای جهان اسلام در آتش کینه و عناد میسوزد. اکنون که کودککشی عادت دستگاه ظلم و جور جهانی گشته است. اکنون که به جرم مسلمانی، حقوق طبیعی و انسانی مردمانی در این جهان لگدمال میشود، آرزوهایی که به گور میروند، امیدهایی که به سختی میتوانند فروغی در سایهی شوم استکبار مهیا کنند. اکنون که سیاستمداران ترجیح میدهند چشمانشان را به روی بخشی از جهان ببندند و حقوقدانان به حقوق بشری اکتفا کردهاند که تو گویی این نازنین مردمان را اصلا بشر نمیداند!
"اکنون که جهان و جهانیان مردهاند، آیا وقت آن نرسیده است...؟"
[1] سورم روم، آیه 19