«هدف دانشگاه این است که محیطی فراهم سازد که در آن بهترینهای هر نسل بتوانند آزادانه رشد کنند. اما از پیش نمیتوان تعیین کرد که کدامیک از این دانشجویان، پیش از اینکه استعدادهای خود را بهواسطهی دانشگاه شکوفا سازند، بهترینهای نسل خود خواهند شد. نمیتوان «بهترینها» را برحسب یک قسم خاص تعریف کرد. آنها نمایندۀ تنوع وسیعی از افراد هستند که زندگیشان و ژرفترین بخش وجودشان را صرف جستجوی حقایق و پیامدهای آن میکنند. دانشگاه وجدانِ آگاه یک دوران است. دانشگاه متشکل از گروهی از اشخاص است که مجبور نیستند مسئولیت سیاست جاری را بر دوش کشند، دقیقاً به این دلیل که مسئولیت نامحدود بسط حقیقت برعهدهی آنهاست. استاد دانشگاه باید، بیش از هر چیز، خود را محقق و معلم بداند، نه عضو یک سازمان یا کارمند دولت. وقتی استادان تحقیر شوند، با بیاحترامی با آنها رفتار شود، به وضعیتهایی کشانده شوند که مجبور شوند سلوکی غیراخلاقی داشته باشند، و در معرض سیاست آکادمیک در معنای تحتاللفظی آن قرار بگیرند، از آنها نیز، همچون هر انسان دیگری، میتوان توقع هر چیزی را داشت» متنی که از نظر گذراندید بخشهایی از متن کتاب «ایده دانشگاه» اثر کارل یاسپرس است.
هنگامیکه به من گفتند این متن را بنویسم ایدهای از اینکه چه باید گفت نداشتم. ما از دو نسل متفاوتیم. نگارنده آخرین سالهای دهه شصت چشم به این جهان گشوده و خوانندگان این متن، اغلب، متولدین سالهای نخست دهه هشتاد هستند. چه چیزی بین ما مشترک است؟ زیست در جغرافیایی مشترک؟ قدم گذاشتن در دانشگاهی که سالیان درازی میزبان دیگرانی چون ما بوده؟ از روزگارانی که «امید» همچنان امکان زیست داشت تا روزگار حاضر که انگار اغلب ما، امید را گم شده و حیران میپنداریم. رشتههایی که مرزی مشترک بین ما کشیدهاند. اما ارتباط ما با یکدیگر چیست؟ احتمالاً پاسخ این پرسش را باید در هدف اصلی دانشگاه جُست؛ سهیم کردن ما در معنایی از وحدت و جستجوی حقیقت. گویی دانشگاه باید بستر تحقق چنین ایدهای باشد.
حس مشترکی که برخی از ما در ماههای نخست ورود به دانشگاه احتمالاً تجربه کردهایم یا خواهیم کرد، احساس سرخوردگی و گیجی است. شنیدن جملاتی از این دست که «این» با آنچه فکرش را میکردیم فرق دارد، اما مگر آنچه ما میپنداشتیم، دقیقاً چه بود که این چیزی که داریم روزانه در اینجا تجربه میکنیم متفاوت از آن به نظر میرسد؟
از گیجی که الان دارید تجربه میکنید و آزارتان میدهد نترسید. هیچ قالب استاندارد و از پیش امتحان پس دادهای برای ساختن و پاشیدن رنگ به جهان سیاه و سفیدی که احتمالاً برخیهایمان یا برخیهایتان دارید وجود ندارد. اگر هست، من نمیشناسم. در امر تحصیل «جدیت» داشته باشید. شاید این جدیت شما روح سرگردان مسئولیت و معلمی را به کالبد بیانگیزه برخی از اساتیدتان نیز بازگرداند. آنوقت دانشگاه جای بهتری نمیشود؟ من «جدیت» را در یکی از اساتید همین دانشگاه که احتمالاً بعد از مدت کوتاهی صدر تا ذیلش را خواهید نواخت دیدم که تمامقد در کالبد او حلول کرده بود.
این نسل خیلی میداند اما بسیار بیش از چیزی که میداند نادیده و دستکم گرفته میشود. اما من فکر میکنم مشکل اصلی اینجا نیست، مشکل اصلی زمانی بروز میکند که خودمان نیز خودمان را دستکم بگیریم. بارها تشکلهای دانشجویی را در این دانشگاه و دانشکده دیدهام که بیش از اعتباری که از درونشان برآمده باشد، مشغول دادوفریاد و مطالبههایی بودهاند که سروته آن معلوم نبوده است. هرچه بیشتر نادیده گرفته شدهاند بیشتر صدایشان را بلند کردهاند و باز بیشتر نادیده گرفته شدهاند. فکر میکنید چرا؟
در پایان میخواهم بگویم از تفرق و پراکندگی و ناامیدی که کلاس ما را درون سیاهچاله خود بلعید هنوز غمزدهام. من نگرانی دهه هفتادیهایی هستم که همکلاسی من دهه شصتی بودند. دلسوز این سرگشتگیشان. حواستان باشد متفرق نشوید. اجازه ندهید تفاوتهای فرهنگی میانتان مرز بکشد. مرزها را بشکنید نه اینکه در میان اسارت احساس آزادی کنید. متوهمانه. این دانشگاه نقاط نورانی بسیاری دارد که میتواند به زندگیتان جهت بدهد. بستگی دارد ایزو، شاتر و دیافراگم نگاهتان را چطور تنظیم میکنید و استراتژی نورسنجیتان به چه شکلی است. از کجا میدانید در لحظاتی که سرتان را پایین انداخته بودید چه منظره یا نشانهای را از دست دادهاید؟
تنگنظری و محدودیتهایی را که ممکن است ببینید تبدیل به عقده نکنید. اینکه چه چیزی اولویت شما باشد یا نباشد در نهایت تصمیم شخصی خودتان است اما لطفاً آگاهانه اولویتهایتان را تعیین کنید و به اصل بچسبید نه حاشیه.
مسعود زینالی
گاهنامه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی عصر بسیج دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی(ره)