دماغم را عمل کردم همین امروز حوالی شب بود دیگر از آن دماغ بد ترکیب و زشت خبری نیست! از فردا همه چیز تغیر خواهد کرد دیگر آن پسرک پروو ته کلاس جرئت مسخره کردنم را ندارد خدا را چه دیدی شاید عاشقم شد شاید برای آشنایی بیشتر و دلجویی به قصد و قرضی ناجور نزدیکم شد آن وقت طوری دست رد به سینه اش بزنم که دیگر جرئت نکند دماغ احدی را مسخره کند انتقامم را از تمام پسرانی که مسخره ام کرده اند میگیرم فردا دیگر من آن من سابق نیستم دماغ عمل کردن که الکی نیست هزار جور قانون و محدودیت داره مثلا دیگه نمیتونم برم بوفه دانشگاه و چایی بخرم نمیتونم با دوستام وسط خیابون برف بازی کنم نمیتونم هر آهنگی دلم خواست گوش بدم مثلا خاننده ای که همه دوستش دارند و همه عاشقشند من نباید به هیچ طریقی از او خوشم بیاید چون این که مثل اکثر جامعه تصمیم بگیری و رفتار کنی آخر بی کلاسی است نمیتونم توی رستوران برم سر میز مشتریاییه قبلی و باقی مونده غذاشونا بخورم نباید برای خودم زندگی کنم باید همیشه به این فکر کنم که دیگران در موردم چه فکری میکنند کلی کار دارم از این به بعد باید در عین حالی که به مهریه و شیر بها اعتقاد دارم یه فمنیست درست حسابی بشم باید هر مردی اومد طرفم بهش بگم نه و عشق را خدعه ای بدانم از خدعه های دنیا که با پایین و بالا شدن هورمونی به وجود می آید و زود از بین میرودو عشق کشک است و دوغ و پول است که حرف اول را میزند باید به گربه و ها و سگای ولگرد غذا بدم و براشون دل بسوزنم باید نشون بدم که چقدر آدم خفنیم و ککم هم نگزد که فقیری در گوشه خیابان گرسنه است من فقط باید قطره ای اشک برایش بریزم و کمی برایش دل بسوزونم کمک کردن به او که وظیفه ام نیست خلاصه باکلاس بودن دردسر داره اگه نمیتونید باکلاس باشید لطفا دماغتونا عمل نکنید خیلی ممنون