ما بیمار هستیم. بیمار شایعهی امید. لباسهای فقیرانهمان، ماشینهای کهنهمان. به سمت سراب حرکت میکنیم، زندگیهایمان مثل بقیه هرز میرود.
ما به نازکی کاغذ هستیم. از روی شانس بین درصدها زندهایم، موقت. و این بهترین و بدترین بخش است، عامل موقت و هیچکاری هم در این باره نمیتوانی انجام بدهی. میتوانی توی یک کوه بنشینی و دههها در این مورد فکر کنی و این هیچ چیزی را عوض نمیکند. میتوانی خودت را به مقبولیت برسانی، اما شاید توی این هم اشتباه پیش بروی. شاید ماها داریم زیادی فکر میکنیم. بیشتر حس کنید، کمتر فکر کنید.
نویسنده: چارلز بوکوفسکی
کتاب: ناخدا برای نهار رفته ملوانها کشتیرو گرفتند