ویرگول
ورودثبت نام
دکتر محمد کیائی
دکتر محمد کیائی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

بیام جلوتر یا برگردم عقب تر!

امروز یک اتفاق جلب برام افتاد که تعریف کردنش براتون مطمئناً خالی از لطف نیست. صبح که می‌خواستم برم بیمارستان ماشین نداشتم و تصمیم گرفتم از اسنپ برای رفتن به بیمارستان استفاده کنم. گوشی تلفن همراهم رو برداشتم و مبدأ و مقصد رو انتخاب کردم و دکمه درخواست سفر رو فشار دادم.

طبق معمول چند دقیقه‌ای طول کشید و یک نفر سفر رو قبول کرد. معمولاً من وقتی یک سفر توی اسنپ درخواست می‌کنم کار خاصی ندارم و خودم رو با نقشه و حرکت ماشین مشغول می‌کنم و چک می‌کنم ببینم که کی ماشین می‌رسه. اما امروز یک کار بانکی باید با موبایلم انجام می‌دادم و به همین دلیل بازی همیشگی‌ام رو انجام ندادم.

زمان گذشت تا یه مرتبه دیدم موبایلم زنگ می‌خوره و جواب دادم. یک آقای بسیار مؤدب بود و بعد از سلام و علیک گفت:  «من توی فلان کوچه جلوی پلاک 2 هستم، بیام جلو یا برگردم عقب»؟ یه لحظه جا خوردم و خنده‌ام گرفت. گفتم: «راستش من نمی‌دونم پلاک 2 کدوم سمت کوچه ماست. فقط می دونم که ما پلاک 30 هستیم».

بعدش بنده خدا گفت: «پس باید بیام جلو». گفتم: «منم الآن میام پائین». خلاصه کفش‌هامو پوشیدم و رفتم به سمت پائین منزل و وارد خیابون شدم. فرضم این بود که وقتی برسم جلوی در دیگه باید ماشین رسیده باشه به من. اما هر چی دو طرف کوچه رو نگاه کردم دیدم خبری از پراید سفید نیست.

گوشی تلفنم رو بیرون آوردم و شماره راننده رو گرفتم. گفتم: «هنوز نرسیدید؟» گفت: «من جلوی پلاک 30 هستم». گفتم: «خب منم جلوی پلاک 30 هستم». گفت: «مگه شما نگفتی بیا جلو؟» گفتم: «من نگفتم که بیا جلو یا برگرد عقب. من گفتم نمی‌دونم پلاک 2 کدوم سمت کوچه‌اس. حالا عیبی نداره بذارید از روی نقشه ببینم کجا هستید».

برنامه اسنپ رو باز کردم و دیدم به به …. طرف رفته توی کوچه روبروی کوچه ما اونور خیابون. تماس گرفتم گفتم: «آقا باید برگردید. توی کوچه اشتباهی جلوی پلاک 30 وایستادید».

خلاصه سرتون رو درد نیارم. چند دقیقه بعد که ماشین رسید به من و سوار ماشین شدم بنده خدا شروع کرد غر غر کردن که: «من که از شما پرسیدم که بیام جلو یا برگردم عقب شما گفتی من پلاک 30 هستم، منم برای همین اومدم جلو و ….» هی گفت و گفت و گفت.

معمولاً توی این موقعیت‌ها من هیچ بحثی نمی‌کنم و سکوت می‌کنم. اما توی این مورد احساس کردم که اون راننده اسنپ به کمک و آموزش برای اصلاح نگرشش نیاز داره.

بهش گفتم: «آقا برای این سفر 10 دقیقه زمان اضافی محاسبه کن لطفاً تا برگردیم به همون نقطه شروع سفرمون». گفت: «برای چی؟» گفتم: «بریم میگم خدمتتون. بریم همون نقطه‌ای که با من تماس گرفتید و پرسیدید که جلو بیام یا عقب».

برگشتیم به همون نقطه. پرسیدم: «موقعی که با من تماس گرفتید جهت ماشین تون همین سمت بود یا برعکس بود؟» منو یه  ذره با تعجب نگاه کرد و گفت: «سر کار گذاشتی منو؟» گفتم: «نه بخدا چه سر کار گذاشتنی؟ فقط بگو جهت ماشینت کدوم سمت بود». گفت: «همین جهت بود».

گفتم: «بین عزیز دلم. الآن خودت رو بذار جای من توی خونه که یکی از من می‌پرسه بیام جلو یا برگردم عقب. من اولاً باید بدونم که پلاک دو کدوم سمت خونه ماست که من نمی‌دونستم. ولی شما راحت می‌تونستی ببینی که پلاک‌ها از کدوم سمت زیاد می‌شه. درسته؟» گفت: «بله درسته». گفتم: «آفرین. حالا من یه چیز دیگه رو هم باید بدونم. اینکه جهت ماشین شما به کدوم سمته. به سمت زیاد شدن پلاک‌ها یا به سمت کم شدن پلاک‌ها. اینم درسته؟»

یه لحظه مکث کرد و گفت: «بله اینم درسته». گفتم: «خب من توی خونه هستم و حتی اگه بدونم پلاک 2 کدوم سمت خونه ماست، هیچ راهی ندارم که بفهمم جهت ماشین شما به کدوم سمته. پس این که من بگم بیا جلو، یعنی به سمت جلوی ماشین شما یا اینکه برگرد عقب، هیچ معنی نداره. چون جهت جلو یا عقب با جهت ماشین شما معنی پیدا می‌کنه. اینم درسته؟»

طرف یه 20 ثانیه‌ای مکث کرد و بعدش انگار از خواب بیدار شده باشه گفت: «تا حالا اصلاً به این موضوع اینطوری نگاه نکردم بودم. بارها با مسافرهای مختلف این مشکل رو داشتم ولی همیشه فکر می‌کردم اونا آدمای بی‌مسئولیتی هستن و زمان ما براشون ارزش نداره و درست راهنمائی نمی‌کنن. الآن که دارم فکر می‌کنم می‌بینم که من همیشه جهت جلوی ماشین خودم رو می‌گفتم ولی اصلاً دقت نمی‌کردم که اونا جهت ماشین منو نمی‌بینن».

گفتم: «از این به بعد چی‌کار می‌کنی؟ سعی می‌کنی که به موضوع از دید نفر پشت تلفن هم نگاه کنی و بهش حق بدی که بعضی چیزا رو مثل جهت زیاد شدن پلاک ها و جهت ماشین شما رو ندونه؟»

گفت: «عجب چیزی گفتی آقا. دمت گرم». گفتم: «دم شما هم گرم. حالا 10 دقیقه به زمان اضافه می‌کنم که زمانت الکی صرف نکرده باشم». گفت: «اصلاً این کار رو نکن. ناراحت می‌شم. امروز یه چیزی بهم یاد دادی که قیمت نمی‌شه روش گذاشت». گفتم: «ولی ما قرار گذاشتیم». گفت: «شما گفتی. منم حق دارم قبول کنم یا قبول نکنم. حق ندارم؟» دیدم حق با ایشونه. گفتم: «دم شما گرم. پس بزن بریم».

خیلی از ما در مورد مسائل از دیدگاه خودمون فقط نگاه می‌کنیم و بر اساس اون اطلاعاتی که خودمون داریم تصمیم می‌گیریم، قضاوت می‌کنیم و رفتارهای مختلف از خودمون بروز می‌دیم. به این می‌گیم «ادراک» و باید همواره آگاه باشیم که همیشه و همیشه و همیشه، «ادراک» دیگران با «ادراک» ما از یک موضوع یکسان کاملاً متفاوته.

اگر فقط همین موضوع رو درک کنیم و بپذیریم، بسیاری از مشکلات و تعارض‌های بین فردی‌مون از بین می‌ره. درست مثل تعارضی که بین من و اون دوست اسنپی پیش اومده بود و به راحتی حل شد و منجر به خوشحالی هر دوتامون شد.

اگر پسندیدید این داستان رو برای یک کسی که گهگاهی باهاش تعارض پیدا می‌کنی ارسال کن. متشکرم.


منبع: بیش از پیش
حل تعارضادراکاختلاف دیدگاهرشد بینشآگاهی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید