در روزهایی که از همه بریده بودم،
تو آمدی!
غریب و ناگه سر رسیدی...
دلت را به دل لرزان و ترسیده ام سپردی، و در ازدحام غریبی و بغض مرا سخت در آغوشت فشردی...
شب هایی که سینه ام به تنگ می آمد و راه نفسم سخت میشد،
تا زمانی که آسوده تر شوم در کنارم بیدار میماندی...
محبوب من !
تو را بسیار دوست دارم
بیشتر از دریاها و آسمانها
به زیبایی قرص ماهتاب و روشنایی آفتاب تابستانه؛
به قدر همان آبی آسمانی که دوست داری ، تور را دوستدارم.
به وسعت تمام رز های سفید ...
به درخشندگی مرواریدِ صدفهای ساحل ...
ای محبوب من!
حیف و هزار افسوس که این عشق، نافرجام ماند و ثمرش جدایی و دوری بود...
هزاران هزار حیف برای شبهایی که در یاد من گذراندی و به یادت اشک ریختم...
محبوب من؛
از دنیا تو را میخواستم...
هنوز هم در اعماق قلبم تورا میخواهمت اما؛
برای من نخواهی شد...
زبانم لال باشد گر آهی ب راهت بکشم یا گله ای بکنم،
هرگز!
عشق تو مرا بزرگ کرد
برایم تجربه شد
گران تمام شد اما می ارزید...
محبوب من!
تو را بسیار دوست دارم
و قلبم تا زمانی که زیر این سقف کبود میتپد، در دستانت امانت بماند...(؛
محبوب من!!!..'))