ویرگول
ورودثبت نام
‌‌‌Betty
‌‌‌Betty
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

تنگی نفس


کابوس و عرقی که روی پیشونیه

جیغ و داد.

گریه.

قرص مسکن.

درد،ساعت شیش صبح.

کارای نصفه کاره.

انرژی ته کشیده.

حمله عصبی

تکون دادن پا در حد درد گرفتن عضلات ماهیچه ها

لرزش دست، تنگی نفس.

قضاوت،نصیحت.

فکر کردن،فکر کردن

یادآوری خاطرات.

نوشتن،پاک کردن

هی کلافه نگاه کردن به شکل و شمایل ابرا

هوای گرم تابستون.

آدما.. حرف زدنشون

متنفر بودن بی دلیل نسبت به همه چی.

نور روشنی که از پرده حریری میگذره و فضای اتاق رو روشن میکنه

زخمی بودن بدنم.

یه توصیف دقیق از حال الانم؛من خوب نیستم.






تگها را با علامت خط تیره یا Enter از هم جدا کنید.
مانند هیتلری که میخواهد خودکشی کند اما هنوز احماقانه به نجات برلین امیدوار است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید