راستش دیگه اهمیتی نداره فردا. فردا،فردا همش فردا چقدر از این کلمه بدم میاد.
اره"فردا"دیگه مهم نیستی؛مهم نیست بیای یا نه، مهم نیست که وقتی بیای خوشحال باشم یا نه،مهم نیست چه حسی دارم،مهم نیست اگه ازت متنفر باشم تو بلاخره میای ولی بزار امروز،امروز باشه بزار این من،من باشه بزار فکرم درگیر نباشه
بسه خسته شدی، بسه خسته شدم.
لطفا،نزار که فکر امروز رو برای فردا بگذرونم و فردا رو برای فردا فکر کنم میخوام لحظه رو حس کنم.
خیلی وقته تو این دنیا شناورم،دیگه دریازده شدم حالم از بی انتهای آبی بهم میخوره.
"فردا"بزار امروز شنا کنم و به یه ساحل برسم. هر روز فکر اینکه فردا شنا میکنم و به یه ساحل میرسم منو درمونده کرده. گاهی وقتا آسمون آبی و دریا آرومه، راحت میتونم شنا بکنم ولی نمیکنم چون خستهام، چون بهونه میارم،چون و چون...
گاهی فکر میکنم خیلی دیر شده، طوفان تو راهه، دریا قرار نیست همیشه آروم باشه.
"فردا"میترسم از اینکه وقتی برسیم به یه ساحل که همیشه آرزوشو داشتیم،میترسم که اونجا قبر من باشه جایی که منو میکشه و اسیرم میکنه،کشتارگاه من باشه
تو بگو چیکار کنم"فردا"؟به کدوم طرف شنا کنیم؟شناور بمونیم؟
در حالی که داشتم غرق میشدم شنا رو یاد گرفتم. "فردا" بگو اگه یادش نمی گرفتم چی میشد؟غرق میشدم؟
"فردا"نیا ازت میترسم،ولی "فردا"بزار امروز نفس بکشم، حتی اگه خواستی، وقتی اومدی میتونی منو برای همیشه توی یه روز اسیر کنی و کارمو تموم کنی.
"فردا"یه موج عظیم داره به سراغم میاد،طوفان تو راهه...بگو کجا قایم شم؟