نوشتن همه چیزیه که دارم، همه چیز من،منه واقعی.
مثل اینکه سال نو ام اومد.سال دوهزار و بیست و چهار.
چجوری گذشت؟خوب بود؟
پارسال موقع سال تحویل در حالی که توی جمع بودم و زیادی شلوغ بود و من زیادی توی اون شلوغی تنها بودم بازم توی فکر فردا و آینده و سال بعد بودم. که چی بشه؟
سال نود و هشت رو یادتونه؟یادتونه عجب سال پردردسر و فجیعی بود؟
چندسال گذشته؟تقریبا پنج سال از اون موقع میگذره. ای لعنتی، انقدر غمزده بود که میتونم تا آخر عمرم بدون اینکه هیچ اتفاقی بیوفته ناراحت اون سال باشم، هنوزم گیر کردم توی نود و هشت.
من توی سال نود و هشت بزرگ شدم ولی امسال، من پیر شدم،پیرم کرد.
اتفاق پشت اتفاق، به نظرتون آیندمون چجوری میشه؟خب چه اهمیتی داره...بزار زندگی کنیم توی حال.
به هر حال... خوب بود؟
وقتی همه همه چیز تبدیل به هیچی میشه کمی خنده داره._کریسی ابرامز