ژاپن_ یوکوهاما
ماه کامل در آسمان میدرخشید؛ در آن شب تاریک هیچ ابری را به قلمرو خود راه نمیداد و به تنهایی درحال نگاه کردن بر زمین بود.
صدای خوش عود و قانون در هم آمیخته بود، و موسیقی عربی خوش ریتمی ساخته شده بود.
صدای آن سازها ساحل یوکوهاما را به تسخیر خود در آورده بود، و امواج ملایم دریا به آنان را همراهی کرده به آرامی با صدای آن میرقصیدند.
همزمان رقصان جوان و زیبایی که به نرمی بدنشان را با هزار ناز و کرشمه حرکت میدادند، توجه همه را جلب کرده بود.
پارچهها تورهای سفید و پر گلدوزیهای درشت و ریز زیبایی روی لباس هایشان بود و با حرکت آنان روی هوا میرقصیدند.
صدای خنده و قهقهه از داخل کشتی بزرگی عربی که جشن بزرگی داخل آن بر پا شده بود به گوش میرسید.
همه دعوت شدگان کت شلوارهای رسمی به تن کرده بودند، و گه گاهی میان مهمانان افرادی یافت میشدند، که دشداشههای سفید یا کیمونوهای ژاپنی به تن کرده بودند.
آن کشتی ظاهر لوکس و گران قیمتی داشت و به رنگ سفید بود و همانند سگ مرمرین درخشان و زیبا بود.
رگههایی از خطوط طلایی و سبز روی آن کشتی دیده میشد و جذابیت آن کشتی را بیشتر کرده بود.
آن کشتی زیبا و با شکوه را سه طبقه بود و دو طبقه مخفی زیر دریا هم داشت.
کونیکیدا نیز داخل یکی از قایق کوچک و قدیمی کنار ساحل پنهان شده بود و با دوربینش درحال تماشای داخل کشتی بود و از دور حواسش به نفوذیهای آژانس داخل آن بود.
این کشتی در واقع به وهاب آل شیخ تعلق داشت، یک مافیای قطری که به تجارت انسان در خاورمیانه و اروپا مشغول بود، و طبق گفتههای رامپو امشب، شب خوبی برای وهاب آل شیخ نخواهد بود،
با آنکه آنان یک گروه مافیایی هستند کارهایشان چندان مورد تأیید نیست ولی نباید اجازه بدهد که او امشب بمیرد، چون وهاب فرد مهمی برای موهبت داران خاورمیانه محسوب میشود و پسر عموهایش جزو بزرگان اعراب محسوب میشوندو
برای همین دازای و آتسوشی به عنوان جاسوس وارد آن مهمانی مافیایی شده بودند.
آتسوشی که یک کت شلوار رسمی سفید پوشیده بود و پاپیون مشکی به گردن بسته بود و به عنوان یک گارسون درحال پذیرایی از مهمانان بود.
درحالی که یک سینی نقره پر از نوشیدنی در دست داشت در داخل عرشه قدم میزد.
گلاسه های زیبایی که مملو از نوشیدنی سرخ فام بودند و دورشان با طلا تزیین شده بود از کل کت شلوار تنش گران قیمت بود برای همین مراقب بود که آنان را نشکند.
دازای که یک کت شلوار رسمی گران قیمت آبی روشن به تن کرده بود و درحال قدم زدن بین مهمانان بود.
نیم ساعتی بود که همراه آتسوشی وارد مهمانی شده بود، با کمک چهره جذابش چندین بار دختران زیبا روی زیادی درخواست همصحبت شدن با او را داشتند اما او اکنون تمام حواسش را برای نجات رییس مافیای این کشتی معطوف کرده و وقت خوشگذرانی نداشت.
او تمام حواسش را جمع کرده بود تا در این میهمانی شلوغ زودتر از آن فردی که باعث هرج مرج خواهد شد پیدا کند از کشته شدن وهاب جلوگیری کند.
صدای جدی کونیکیدا داخل گوشش پیچید:
- گزارش وضعیت.
دازای با ناراحتی جواب داد:
- اه، هیچ کلمهای نمیتونه دردی عمیقی که در اعماق قلبم حس میکنم بیان کنه کلمهای فرا تر از غم اندوه و حسرت لازمه تا از وضعیتم وخیمم بگم.
آهی از ناراحتی بیرون داد و ادامه داد:
- نمیدونی با چه دل خونی من دست رد به سینه اون دخترا زدم، این رقصان عرب واقعاً چشمان زیبا و عمیقی دارن.
سپس جرعهای نوشیدنی قرمز رنگ داخل گلاسهاش را سر کشید با اندوه بیشتری ادامه داد: