چطوری بگم،ولی فقط اینقدر 🤌🏻 اینقدر دیگه تا نون حروم فاصله دارم. خودتونگرفتید دیگه؟ 😂😂😂😂یعنی هر چییییییی، هر کااااااااااااااااااااااااااری میکنم تهش بومممم. پوچه. سردرد شدید😂😂خوابم میاد زیاد بخاطر فکر زیاد. اینقدر مغزم خاموشه که ظهر نشستم توی گوشی، دقت کنید توی گوشی، سرچ کردم و اون قسمتی ک یوسف پدرش رو میبینه رو دیدم. بعد داشتم توی برنامه ام چک میکردم ببینم کی زمان برای گریه کردن دارم.میدیدم انگاااااار هیچی. واقعا تخمیه شرایط. بله میخوام فحش بدم. وقتی فحش میدم حس تخلیه شدن دارم. حس میکنم شاید یکم، ی ذره اروم تر شدم. هیم. سمت کار خلاف جهتی در مقابل افکارم نمیرم. میدونم . ولی اینقدر هر کاری میکنی بازم تهش هیچیه ک حتی شک دارم. شک دارم ک آیا واقعا نمیرم؟ نمیرم. بعد میدونید چطوریه
من واقعا دارم دچار مشکل اعتماد میشم.
من آدمی هستم ک همیشه میگماعتماد کن ولی مراقب هم باش.
اینقدر این روزا دارم گرگ میبینم ک واقعا ترسیدم.
بزرگسالی اووووونقدر هم جالب نیست. واقعا نیست.
سن جوانی و نوجوانی هم خوب نیست. ادم باید نهایت نوزاد باشه ک هیچی از زندگی متوجه نشه.
هرزگاهی گریه کنه یکی دیگه بیاد ناز نازیش کنه.
ناینکه الان من ی طرف رینگ باشم، زندگی ی طرف دیگه.
آهای زندگی، گوش میدی بهم؟ تو قرار بود پشت منی، همراه من باشی، مراقبم باشی. نهاینکه توی تک تک لحظه های مقابل من باشی!
من انتظارم از تو بیشتره.
بیشتر بود شاید.
دیگه انگار انتظاری از تو نیست🤡