ساعت ۱ و ۳۵ دقیقه هست ک دارم اینو مینویسم. خوابم میاد یکم ولی نه اونقدر. بهتون گفتم چند روز پیش اولین مشت توی صورتم رو توی بوکس خوردم؟ فقط بالا لبم یکم باد کرده و جالب شده بود. شبش هم که اومدم بخوابم متوجه شدم شکمم خیلی درد میکنه ولی همچنان هیجان شدیدی رو حس میکردم.
چند وقتی هست میرم بوکس و بهم خوش میگذره.
یه ارشد داریم که دختر خیلی نازی هست اما یکم ترسناکه. ترسناک نیست. جدیده. نوع انسان جدیدی هست برام. بعضی وقتا که به همنگاه میکنیم بهش حس محبت دارم. حالا اگه فردا نیاد برینه تو تعریفی ک ازش کردم.مربی میگه بوکس دزد همه ی ورزش هاست. راست هم میگه. ی مدت هم تکواندو میرفتم و حس میکنم چقدر دلتنگش هستم.
یه دختر دیگه هست ک از نظر قد و هیکل تقریبا از همه بزرگ تره. یعنی دو سه برابر منه و خیلی هم خوشگله. و فهمیدم ایشون ۶ سال از من کوچیکتره :)))) اصلا باورمنمیشد.
من قبلنا ی سری کارای بد کردم. کارای بد ک نکردم، ولی وقتی اون کار هارو انجام میدادم ب این فکر نکردم ک شاید کس دیگه ای هم آزار ببینه. اون موقع ها بیشترین و تنها فشار روی من بود. فکر نمیکردم ممکنه در آینده روی زندگی اطرافیانم تاثیر بزاره. هنوزم تاثیر نذاشته ولی کم کم داره خودشو نشون میده.
یه آدم خیلی خیلی خیلی نزدیک ب من متوجه ی این جریانات شد.
از اینکه اون جریانات رو فهمیده یک سال گذشته. گاهی وقتا دوست دارم برم ازش بپرسم چطوری کنار اومدی با کارایی من کردم. برای چی هنوز دوستم داری؟ بچه ها من وقتی اون مسیر رو پیش گرفتم خیلی خیلی بچه بودم. اون لحظه فکر میکردم کاری ک میکنم بهترین تصمیمی هست ک دارم میگیرم.
آره. بعضی وقتا که میبینمش تا نوک زبونم میاد که بگم فلانی چرا اینقدر هنوز میتونی دوستم داشته باشی. چرا میتونی باهام مهربون باشی . بخندی. چطوری ازش گذر کردی.
مطمعنم ک جواب میده گذر نکردم ولی خب چطوری از تو ناراحت باشم. تو هم بخشی از وجودمون هستی.
نمیدونم ک بتونم اینکه هنوز دوستم داره رو روزی جبران کنم یا نه. ولی مطمعنم ک همیشه همراهشم. همیشه پشتش میمونم.
امشب کره ی آب شده هستم.
دیشب یه خواب خیلی سم دیدم! خیلی خیلی خیلی سم.
خواب دیدم ک برگشتم ب مدرسه ی ابتداییم( البته من همیشه خواب اونجارو میبینم و همیشه ی حس دارک و غروب جمعه ای نسبت بهش دارم.)
اره خواب دیدم برگشتم ب مدرسه ی دوران ابتداییم با تعدادی از دوستای دوران راهنماییم.
دوستای دوران راهنماییم هندی میرقصیدن با لباسای قرمز و صورتی . نمیدونم چی شد مدرسه تعطیل شد تصمیم گرفتیم بریم خونه( اون زمان مدرسه ی ابتدایی ما دوتا در داشت. ی در کاملا ب خیابون اصلی باز میشد و ی در هم ب یه کوچه ک از کوچه میرفتی بالاتر میخوردی ب خیابون اصلی)
من کیفم رو برداشتم و تصمیمگرفتم از دری ک میخوره ب کوچه خارج شم. وسطای مسیرم ک تو حیاط مدرسه بودم ب سمت در خروجی به این فکر میکردم ک چرا اینکارو کردم و اگه از در اون یکی میرفتم خب راهم نزدیک تر بود. یکم ک رفتم بالاتر تصمیم گرفتم برم ی مغازه( توی کوچه ای ک از اون دری که از مدرسه خارج میشدی، ی مغازه ی کوچولو بود اون زمان ک مدرسه میرفتم. این مغازه توسط ی پیرمرد اداره میشد ک ب شدت بدجنس بود. ب شدت. بارها مامان ها پول میزاشتن روی میزش و یواشکی برمیداشت و میگفت نه شما پول نزاشتی)
من رفتم دم در مغازه و اون لحظه انگار میدونستم ک این جریانات خوابه ولی ی طورایی واقعی بود. توی خواب داشتم فکر میکردم ک آیا هنوز اون پیرمرده زنده هست؟ یا نه. انگار مغزم میدونست ک بعد از خیلی خیلی سال برگشته ب اون کوچه. ی لحظه ی آقای خیلی پیر دیدم و حس کردم که وای یعنی هنوز زنده هست؟ دقت ک کردم ب چهره ی طرف متوجه شدم ک انگار پسرشه. یعنی مغزم توی خواب بهم گفت ایشون پسرشه. و داشت با یکی دیگه توی مغازه انگلیسی حرف میزد. ( اون زمان ک ما میرفتیم از اون مغازه خرید کنیم ی سری آلوچه داشت یا قره قورت که رنگ خالی بود. رنگ رنگ رنگ . رنگ قرمززززززز. ۵۰۰ تا تک تومنی میدادی و ۲ تا میگرفتی. دونه ای ۲۵۰ بود و ب شدت ترش و خوشمزه بود. من هنوزم دنبال اون نوع قره قورت میگردم) توی خوابم با همین فکر که خیلی وقته نخوردم داشتم توی مغازه ی طرف میگشتم تا پیداش کنم. هی نگاه میکردم پشت ویترین و بالاخره پیدا کردم و نشونش دادم ولی هر چقدر ب اقاعه میگفتم چی میخوام نمیفهمید. یهو گفت وایسا و ب خانوم رو صدا زد. بهش گفت من نمیفهمم این(منو میگفت) چی میگه بیا ببین چی میگه.
خانومه لباسه سر تا پا سفید پوشیده بود و ی چاقو دستش بود . ی لحظه کلمه ی murder دقیقا همین کلمه توی سرم اکو شد. این کلمه ب معنی قتل هست. من یهو سرم رو برگردوندم سمت ویترین و دیدم پر از خونه. یهو همه جا، کلمه کوچه ساکت شد. همه ی آدمای توی اون مغازه و اون خانوم سرتاپا سفید و آدمای توی کوچه ب مننگاه میکردن. انگار منتظر بودن ک ببینن من چه واکنشی نشون میدم. منم واقعا ترسیده بودم. داشتم فکر میکردم ک خب خریدم رو انجام بدم برم ولی ترسیدم که نکنه اینا فهمیده باشن ک من فهمیدم یکیو کشتن. تو خواب مغزم بهممیگفت نباید بهشون کارت بدی چون اسمت رو از روی کارت عابر بانک میخونن. توی کوچه چشمام رو چرخوندم ی خانوم دیدم، بلند بلند میگفتم مامان و ب سمتش میرفتم. ب مغازه داره گفتم وایسا میخوام پول بگیرم از مامانم و برات بیارم. ب سمت خانومه ک میرفتم خانومه ازم با چشماش خواهش میکرد ک سمتش نیام. انگار ازم میخواست ک ازش دور شم . نمیدونم چرا. یواش بهم گفت ک من پول ندارم.
منم یهو نمیدونم چی شد تصمیم گرفتم با عجله ب سمت بیرون از کوچه بدوام. ب سمت بیرون کوچه ک دویدم کوچه ای که باید ازش خارج میشدی و ب خیابون میخورد یهو تصمیم گرفت با خروج ازش تبدیل به یه دالان بشه. ی دالان تاریک.
بقیه ی خوابم تکراری بود و دقت کنید ک این خواب رو دیشب دیدم و مشت توی صورتم رو هفته ی پیش خوردم. ربط ندارن بهم 😂.اینقدر این قسمت خوابم ترسناک بود و همون لحظه ک بیدار شدم اینقدر درونم حس ترس بود که فوری خوابم رو ریکورد کردم. هنوز دارم میلرزم با فکر کردن بهش.
این متن رو ک نوشتم باز انگار ب خوابم فکر کردم.
وضوح کلمه ی murder اینقدر برام عمیق و زیاد بود که موهای تنم سیخ میشن.
اینکه انگار همه ی توی اون خواب منتظر ی واکنش از من بودن نسبت ب اون قتل.
مغزم الان داره بهم میگه اگه کارت میدادی بهشون ک پول رو از روی کارت کم کنن، باعث میشد ک واقعا کشته بشی. ک واقعا توی دنیای واقعی کشته بشی.
انگار اونا اسم من رو نمیدونستن و دنبال اسم من بودن.
اینکه چرا اون خانومه داشت با چشماش ازم خواهش میکرد ک سمتش نرم.
از کل خانومه یه رنگ قهوه ای لباساش و چشم هایی ک نگران بودن و از دور ک نزدیکش میشدم اینطوری بود ک نزدیکم نیا. ازم دور شو.
مشکل کجاست؟ چرا اینقدر یه خواب منو بهم ریخته. برای چی انگار آدم های توی خوابم منو ب عمد برده بودن اونجا.
نمیفهمم.. نمیفهمم..
هیم.
میخوام برم بخوابم.
خوب بخوابید بچه ها. خیلی خیلی خوب
دوستتون دارم❤️