بلوبِری
بلوبِری
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

نوشته های نامنظم. ۲۲ بهمن

من هیچوقت تعریفی از بهم ریختگی ساعت خواب نداشتم. یعنی من تجربه ی خواب بَدی داشتن رو دارماااا ولی هیچوقت نشده بود ک ساعت خوابم بهم بریزه. حتی اگه ۵ صبح میخوابیدم ۹ بیدار میشدم بار شبش راحت خوابم می‌برد. این هفته اولین باری بود ک من شب ها نمیتونم بخوام. انگار توی خواب حوصلم سر میره. باورتون میشه؟! توی خواب حوصلم سر میره و مغزم هی میگه پاشو ی کاری بکن. پاشو فیلم ببین. پاشو اصلا ببین توی تلگرام چخبره. پاشو برو اتاق رو جمع کن. پاشو فلان چیزو چک کن. بعد من اینجوریم ک بابا ولم کن. سرم درد میکنه. چشمام خسته هستن. نیاز دارم ک بخوابم ولی گوش نمیده. امشب ب خودم قول دادم تحت هیچ شرایطی از ۱۲ به بعد ب حرفش گوش ندم.

امروز ی اتفاق جالب افتاد. دیروز داشتیم با دوستم درباره ی یکی ک نزدیک ب یک ماه بود ازش خبری نداشتیم حرف میزدیم و خیلی یهویی امروز ب من زنگ زد. برام جالب بود‌. قدرت ارتباط!

قبلنا با یکی از دوستانم یه روتین شب داشتم. اونم اینجوری بود ک آخر شبا ک جفتمون فرصت پیدا میکردیم بعد از ی روز شلوغ با هم صحبت کنیم، من بهش میگفتم بیا عکس های محبوبم رو ببینیم و اونم با هیجان میگفت باشه. عکسارو می‌فرستادم براش و بعضی هاشو پین میکردیم و حتی میشد در طول روز درباره اش صحبت کنیم. حتی جمله ها! جمله های مورد علاقه ام رو. ۱۰ ماهه ک ازش خبری ندارم. اینجا دیگه قدرت ارتباط جواب گو نیست.‌چون اگه حتی بخوایم هم با هم صحبت نمیکنیم.

راستش ی بار برام پیش اومد ک رفتن آدم ها منو برنجونه. ولی اون آخرین بار بود. هیچوقت دیگه از رفتن آدم ها ناراحت نمیشم.‌اشکالی نداره که برن. جدی میگم. آدم ها خونه هایی توی مسیر هستن. تو میتونی برای دوست ۱۰ ساله ات نگران شی. غصه بخوری. ولی ن برای آدمی ک تاثیری توی زندگیت نداشته.

دیروز جزئه روزهای جالب من بود. با یه آدم جدید دیدار کردم. با دوستام از صبح تا عصر بیرون بودیم. متوجه شدم ک از میگو خوشم میاد.

میدونید از ارتباط با آدم ها لذت میبرم. از اینکه آدم های مناسبی هم سر راهم، بنا ب انتخاب های خودم میان، از اینم لذت میبرم‌. از پیدا کردن دوست های جدید. از حرف زدن بدون‌نگرانی از اینکه وای نکنه طرف ناراحت شه. من لذت میبرم.

نمیخوام زیاد نزدیک گوشی باشم. گوشی انگار شده ی زندان. میدونم پخش عمده ی کارام در روز با گوشی ولی همه رو انتقال دادم ب سیستم. میخوام تا میتونم همه چیو جایگزین گوشی کنم. ب اطرافیانم اطلاع بدم ک بیشتر بهم زنگ بزنن یا مسیج بدن!

حتی ایمیل! وای شما نمیدووووونید چقدر ایمیل لذت بخشه. چقدر نازه و ملوسه. چقدر جذابه. همیشه عاشق ایمیل بودم. خیلی خوبه. چند روز پیش توی ایمیل قدیمیم متن های بلندی ک با دوستم برای هم میفرستادیم رو دیدم. حس کردم چقدر از اون تاریخ پایین ایمیل ها دورم. دوست داشتم قدم های ب عقب بردارم و ببینم مزه ی اون دوران ب چ صورت بود.

گفتم ک دیگه اون دوستم نیست ک براش عکس و متن های مورد علاقه ام رو بفرستم. ولی ب شما متن مورد علاقه ی امشبم رو نشون میدم.

قبل از اینکه متن رو بزارم، دلم میخواد اینو قبلش بگم. من رابطه ام با خدا خیلی بالا پایین داشته. ب هر حال برهه ای مختص سنم بوده، برهه ای با هم ب مشکل شخصی خوردیم، برهه ای ب این نتیجه رسیدیم ک اصلا بهتره با هم نباشیم و طول کشید تا رابطمون بهتر شه. طول کشید تا هم من اون حرفامونو ب هم بزنیم. خیلی طول کشید.

الان با هم بهتریم و هنوزم جا داریم‌. ی جاهایی حس میکنم اون پیش من گلایه میکنه، اون حرف میزنه باهام. ی جاهایی من. من ی وقتایی از شب براش تعریف میکنم‌.

باید حتما توی این مرحله باشید تا درک کنید چی میگم. من خودمم قبلا نمیفهمیدم چخبره. من آدم خوبی نیستم‌. نه اصلا. نمیدونم قوانینی ک برامون تعریف شده از خدا درسته یا نه. من ابر روشنی آسمون خودم رو دارم. میگیرید چی میگم؟!

نوشته بود ک " دلم میخواد بگم نجاتم بده ولی روم نمیشه "

خیلی قشنگه. نیست!؟ واقعا قشنگه.

خیلیییییییی قشنگه این جمله.

دیگه داره نزدیک ۱۲ میشه. خیلی خوشحالم ک باهاتون صحبت کردم. خیلی خیلی خوب بخوابید. خوابای خوب ببینید. شبتون بخیر.

خوابخدادوستعکس
حس میکنم یه پنجره هستم که رو به یه جنگل بارونی باز شدم. نفس های عمیق میکشم. به صداها، بیشتر توجه میکنم. به چهره ها نگاه میکنم. خودم رو در اغوش میگیرم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید