موضوع چالش آذرماه طاقچه دربارهی جامعهشناسی و آشنایی با جوامع گوناگون انسانی است.
در بین کتابهایی با این موضوع، به سراغ جامعهای رفتم که از آیندهای غمانگیز صحبت میکند.
کتاب «فارنهایت ۴۵۱» که پادآرمانشهری ترسناک را به تصویر میکشد.
شناسنامهی کتاب:
نام اثر: فارنهایت ۴۵۱
نویسنده: ری برادبری
ترجمه: معین محبعلیان
ناشر: انتشارات میلکان
دنیایی را تصور کنید که در آن کتاب خواندن، تأمل و تفکر جرم بزرگی محسوب میشود و همهی کتابها باید سوزانده شوند!! هیچ کتابی نباید باقی بماند و آتشنشانها وظیفه دارند تا هرجا کتابی یافت شد، به سرعت به آنجا بروند و کتابها را به آتش بکشند و بسوزانند.
مردم در این جامعه باید با نهایت سرعت به زندگی بپردازند و زمانی را برای درکنار هم بودن و دوست داشتن همدیگر تلف نکنند!
مردم اعتقاد دارند که کتابها جز غمگین کردن آنها و تلف کردن وقتشان سود دیگری ندارند. آنها به این باور رسیدهاند که کتابها دشمن هستند و تلویزیونهای بزرگ باید جانشین کتابها شود.
همه در خانههای خود دیوارها را با نمایشگرهای بزرگ میپوشانند و بیشتر وقت خود را با دنیای نمایش داده شده در آنها میگذرانند.
برنامهی هر روز مردم بعد از رسیدن به خانههایشان این است: تماشای برنامههای منتخب که توسط دولت انتخاب شده و خوردن قرصهای خواب و به موقع خوابیدن.
هیچکس حق ندارد شبها پیادهروی کند و بیدار بماند. چراغ خانهها سر ساعتی تعیین شده باید خاموش شوند و همه به خواب بروند.
معنای کلمهی آتشنشان بسیار متفاوت از دنیای اکنون است. در این جامعه که درواقع یک پادآرمانشهر شناخته میشود، آتشنشانها آتش خاموش نمیکنند بلکه وظیفه دارند هرجا کتابی یافت شد، برای سوزاندن و به آتش کشیدن اقدام کنند!
دولت این جامعه، همه را به این باور رسانده که نویسندهها افرادی هستند که با نوشتن مطالب پوچ وبیهوده، مردم را غمگین و افسرده میکنند.
حال در این فضا و این طرز تفکر همگانی و قانونها، آتشنشانی به نام «مونتاگ» برحسب تصادف، با دنیای متفاوتی آشنا میشود.
مونتاگ شبی در راه خانه با دختری دیدار میکند که با همهی اطرافیانش فرق دارد. دنیای دختر و حرفهایش ابتدا به نظر مونتاگ کفرآمیز و حتی دیوانگی بنظر میآید. بر حسب وظیفه مونتاگ باید دختر و خانوادهاش را به مقاماتِ مربوطه گزارش دهد. کاری که هر شهروند عاقلی در برخورد با افرادی که دارای این ذهنیت هستند انجام میدهد.
ولی در کمال ناباوری، مونتاگ دختر را معرفی نمیکند و ناباورانه به حرفهای دختر گوش میدهد و حتی درطول روز به آنها فکر میکند. مونتاگ از این تغییر رفتار خود بسیار متعجب و پریشان میشود ولی نمیتواند به حرفهای دختر فکر نکند.
دختر که «کلاریس» نام دارد، موفق میشود مونتاگ را به شک بیندازد که اصلاً چرا باید کتابها سوزانده شوند؟ آیا حرفهایی که در تلویزیون و رسانهها گفته میشود حقیقت دارد؟
یا چرا دولت برای سوزاندن کتابها انقدر اصرار دارد؟
بالاخره مونتاگ تصمیم میگیرد بفهمد در کتابها چه چیزهایی نوشته شده که انقدر از دید دولت ترسناک بنظر میرسد.
با تصمیم جدید مونتاگ و وارد شدن او به دنیای کتابها و فرار از آدمهای اطرافش، اتفاقاتی را رقم میزند که بسیار خواندنی هستند.
دنیایی که برادبری خلق کرده است برای انسان این زمان هم باورپذیر و قابل درک است.
دنیایی که با اطلاعات کمارزش رسانهها و فیلمها و برنامههای تلویزیونی پر شده است و تعداد افرادی که به راستی خواندن کتاب را به دیگر سرگرمیها ترجیح میدهند هر روز کمتر میشود.
دنیای برادبری بسیار تلخ و ترسناک است و در واقع او با نوشتن این کتاب سعی کرده به مخاطب خود هشدار دهد که پیشرفت و تمدن نباید به نابودی ارزشهای گذشته منجر شود و با نشان دادن همچین دنیای تاریکی، خواننده را از نابودی این ارزشها میترساند.
عنوان کتاب هم بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. فارنهایت ۴۵۱ درجه حرارتی است که در آن کاغذ آتش میگیرد.
لینک دریافت این کتاب جذاب در اپلیکیشن کتاب طاقچه: