چالش خرداد ماه طاقچه، داستانی است که لذّت هیجان و ترس را در خواننده ایجاد کند.
از بین کتابهای معرفی شده در وبلاگ طاقچه، تصمیم گرفتم به سراغ کتابی از یک نویسندهی ایرانی بروم. نویسندههای ایرانی کمتر به این ژانر داستانی میپردازند ولی هستند آثاری که به خوبی توانستهاند نظر مخاطبین را جلب کنند.
کتاب «ملکوت» نوشتهی «بهرام صادقی» یکی از این نمونههای ارزشمند است که علاوه بر نسخههای چاپی و الکترونیکی، نسخهی صوتی آن نیز در اپلیکیشن طاقچه موجود است.
شناسنامهی کتاب
نام اثر: ملکوت
نویسنده: بهرام صادقی
ناشر: انتشارات معین
داستان با این جمله شروع میشود: « در ساعت ۱۱ شب چهارشنبهی آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.»
خواننده با همین یک جمله میتواند به فضای حاکم در داستان پی ببرد. فضایی وهم آلود، همراه با شخصیتها و اتفاقهایی که داستان را مرموز و جذاب میکنند.
این نکته را نیز در نظر بگیرید که کتاب ملکوت در واقع یک داستان فلسفی است که پشت هر کدام از شخصیتها، فلسفهی عمیقی وجود دارد.
بعضی منتقدین این کتاب را تنها اثر ایرانی میدانند که قابل مقایسه با رمان «بوف کور» صادق هدایت است.
در ابتدا نویسنده، داستان را با «آقای مودت» و دوستانش شروع میکند. آنها در باغی خارج از شهر مشغول تفریح هستند که ناگهان با ورود جن به بدن آقای مودت داستان شروع میشود.
دوستان او با این اسامی به خواننده معرفی میشوند: منشی، مرد چاق و آقای ناشناس.
همگی تصمیم میگیرند به سرعت آقای مودت را به شهر و نزد دکتر ببرند.
دکتر مورد نظر فردی است به نام «دکتر حاتم» که از همان ابتدا شخصیت عجیبی از او در ذهن خواننده شکل میگیرد. فردی چهارشانه که نیمی از بدنش جوان است و نیمی دیگر سالخورده! تا ساعت یک بامداد بیشتر بیمار نمیپذیرد ولی شبها همیشه بیدار است. فرزندی ندارد ولی همسران زیادی داشته و شایعهای از او شنیده میشود که هر سال شاگردان و همسر جدید خود را میکشد و با آنها صابون درست میکند! البته کسی از این شایعه مطمئن نیست.
در ادامه پس از درمان آقای مودت، صحبتهایی میان دکتر حاتم و آقای ناشناس شکل میگیرد که دکتر به تمامی اعمالش پیش او اعتراف میکند و خواننده متوجه شخصیت واقعی این فرد عجیب میشود.
دکتر حاتم بر این باور است که اکثر مردم احمقهایی هستند که زندگی پوچ و بیهودهای دارند پس سزاوار تمام بلاهایی هستند که سر آنها میآید.
شخصیت جالب و عجیب دیگری که در ادامه معرفی میشود، مردی است که به عنوان بیمار در طبقهی بالای خانهی دکتر بستری شده است. دکتر او را با نام «م.ل» معرفی میکند.
شخصیت «م.ل» درواقع به اندازهی دکتر حاتم برای خواننده عجیب است. او هر سال به درخواست خودش، عضوی از بدنش را قطع میکند و حالا فقط دست راستش باقی مانده و برای این نزد دکتر حاتم آمده که این عضو را هم برایش قطع کند!
«م.ل» با دیگر بیماران دکتر حاتم متفاوت است. او از مرگ نمیترسد و شخص ضعیفی هم نیست. همین خصوصیات باعث ناخوشنودی دکتر میشود.
«م.ل» با دستی که برایش مانده شروع به نوشتن خاطراتش میکند و اینجا است که خواننده پی میبرد که او کیست و چرا خودش را زجر میدهد و اعضای بدنش را قطع میکند. در ادامه هدف اصلی «م.ل» از آمدن به خانهی دکتر حاتم نیز مشخص میشود.
بعد با همسر فعلی دکتر حاتم آشنا میشویم. او که ساقی نام دارد. زنی جوان و زیبا است که از اعمال شوهرش خبر ندارد ولی گاهی از شنیدن شایعهها وحشت میکند. دکتر حاتم او را هم مانند دیگر انسانها گناهکار و لایق مرگ میداند. در صورتی که همواره به او وعدهی یک زندگی عالی را میدهد که در آینده برایش تدارک خواهد دید.
ابتدای هر فصل از کتاب ملکوت، بخشهایی از قرآن، انجیل و تورات نوشته شده است که درواقع به رویارویی انسان و شیطان میپردازد که با اتفاقها و شخصیتهای داستان مرتبط است.
رویارویی دکتر حاتم و «م.ل» در واقع همان برخورد شیطان با انسان گناهکار است. نویسنده میخواهد به مخاطب بگوید که ما در هر ثانیه به سمت مرگ پیش میرویم و این مرگ درواقع نابودی لحظههایی است که بیهدف میگذرانیم. همانطور که «م.ل» با قطع کردن اعضای بدنش، خود را مجازات میکند.
بهرام صادقی در ۱۵ دی ۱۳۱۵ در نجفآباد به دنیا آمد. او پزشک و نویسندهی داستانهای کوتاه بود که معروفترین آنها «سنگر» و «قمقههای خالی» هستند.
کتاب «ملکوت» شناخته شدهترین داستانِ بلند این نویسنده است.
بهرام صادقی در ۱۲ آذر ۱۳۶۳ در ۴۸ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
لینک دریافت نسخهی الکترونیک این کتاب در سایت طاقچه: