متن پیش رو خلاصه ای از چند فصل ابتدایی کتاب قفس شیشه ای، اثر نیکلاس کار است.
موضوع اصلی این کتاب ترس همیشگی انسان از آینده ی تکنولوژی و اثرات مثبت و منفی پیشرفت تکنولوژی در زندگی روزمره انسانهاست.
( البته به ترس و اثرات منفی بیشتر پرداخته شده است تا اثرات مثبت آن؛ اما بهرحال سعی شده هر دو دیدگاه را مورد بررسی قراردهد. )
داستان از جایی شروع می شود که در سال 2013، اداره هوانوردی ملی آمریکا اعلامیه ای را منتشر می کند. جمله بندی متن مرموز بود : " مطابق با این هشدار ایمنی، به متصدیان پرواز توصیه می شود در شرایط مقتضی، از عملیات پرواز بصورت دستی استفاده کنند! "
قضیه از این قرار بود که اداره هوانوردی براساس شواهد بدست آمده از پروازها و سقوط ها در سالهای اخیر، به این نتیجه رسیده بود که خلبانان بیش از حد به سیستم خودپرواز (auto pilot) و دیگر سیستم های کامپیوتری وابسته شده اند. به همین علت هشدار داده بود که استفاده بیش از اندازه از auto pilot میتواند به کاهش توانایی خلبان برای خارج کردن هوپیما از شرایط نامطلوب و خطرناک شود.
ترس موجود، دقیقا همین است...ترس از دست دادن توانمندی های انسان به علت سپردن کارها به آفریده های انسانی.
در اوایل انقلاب صنعتی، نصب ماشین های کارخانه ای جدید باعث بیکاری تعداد زیادی از کارگران شد و بسیاری از آنهایی هم که بر سرکار خود باقی ماندند، کارشان با وظیفه کسل کننده ی کشیدن اهرم ها و فشردن پدال های پایی جایگزین شد.
همین، باعث شد تا در نواحی مختلف بریتانیا در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی، کارگران برای دفاع از کار خود، دست به جنبش بزنند. جنبشی که نام "ماشین شکنی" برخود گرفت.
جنبش ماشین شکنی با شورش لادیت ها در سالهای 1811 تا 1816 به اوج خود رسید و تمام قسمت های مرکزی انگلیس را فراگرفت. بافندگان و نساجان از ترس نابودی صنعت کوچک خود، گروه هایی چریکی تشکیل دادند تا مانع نصب دستگاه های بافندگی و قالب های جوراب بافی مکانیزه در کارخانه های نساجی بزرگ شوند. لادیت ها حملات شبانه ای به کارخانه ها ترتیب میدادند وغالبا تجهیزات جدید را تخریب می کردند؛ که البته با دخالت ارتش بریتانیا و کشتار و محبوس شدن تعداد زیادی ازآنها این جنبش سرکوب شد.
این ترس از به برده گرفتن شدن انسان ها توسط آفریده های خود از همان ابتدای انقلاب صنعتی و پیدایش ماشین آلات تا هم اکنون بوده است و نظریه پردازان و اقتصاددانان هر سال یا هر دهه یا بیشتر و یا کمتر، با ظهور ماشین آلات پیشرفته تر و تکنولوژی های جدیدتر در موردش نظریه پردازی کرده اند.
چه به منظور حمایت از تکنولوژی و چه بر ضد آن...
ترس اصلی این است که به علت اینکه ماشین ها از احساسات سررشته ای ندارند و از نظام اخلاقی بی بهره اند(حداقل تا کنون)، تصمیم گیری در شرایط حساس ممکن است دشوار و با خطای بسیار مواجه باشد. البته وقتی پای قضاوت اخلاقی در میان باشد، انسان هم به هیچ وجه بی نقص نیست. بسیاری اوقات، گاهی از روی سردرگمی یا بی توجهی و گاهی هم از روی عمد کار اشتباهی انجام می دهیم. اما این غفلت یا ناآگاهی از سمت ماشین به مراتب بیشتر است.
نویسنده شرایطی را مثال می زند که احتمال تصمیم گیری اخلاقی برای ماشین بسیار دشوار خواهد بود.
فرض کنیم شما اخیرا خودروی خودمختارتان، یک مرسدس چهاردر برنامه ریزی شده توسط گوگل را خریده اید و نرم افزار خودرو است که پشت فرمان نشسته است. از بازتاب نور چراغ هایLED خودرو میفهمید که جاده یخ زده است و به لطف مانیتور تعبیه شده روی داشبورد میدانید خودرو کشش و سرعتش را متناسب با با وضعیت جاده تنظیم می کند. همه چیز به آرامی پیش میرود اما وقتی از تکه پردرختی از جاده می گذرید، تنها چند صدمتر به در وروی خانه مانده، حیوانی وسط جاده می پرد و درست در مسیر خودرو خشکش می زند. سگ پاکوتاه همسایه است. در این وضعیت خودروی هوشمند چه میکند؟ به امید آنکه سگ را نجات دهد، روی ترمز میزند و خطر سرخوردن مهارناپذیری را می پذیرد؟ احتمال سالم ماندن خودرو و سرنشین را در جاده یخ زده ترجیح میدهد یا زنده ماندن حیوان؟ حال اگر سگ وسط جاده، سگ خودتان باشد چه؟
اگر در مسیر خودرو انسان قرار بگیرد چه؟ اگر فرزند خود شما باشد آنوقت چه؟ اگر فرزند شما داخل خودرو باشد، آنوقت...؟
برای خودرو مانع تفاوتی نمیکند، که انسان باشد، حیوان باشد، سگ همسایه باشد یا سگ خود شما...
اینکه درآن زمان خودرو چه تصمیمی میگیرد، بستگی به نظام اخلاقی ای خواهد داشت که باید برایش تعریف شود. چنین تصمیم گیری ای قطعا به تکنولوژی و سرعت محاسبات و دقت بسیار بالایی نیاز دارد.
اصلا این ترس از به وقوع نپیوستن نظام اخلاقی را کنار بگذاریم؛ طراحی چنین تکنولوژی ای بسیار پیچیده است. [ البته بنظر خواننده (یعنی بنده)، رسیدن به چنین پیشرفتی درآینده بسیار نزدیک ممکن شود ویا شاید همین الان یا حتی الان ممکن شده باشد. ]
از مدتها پیش اقتصاددانان و روانشناسان در ارزیابی توانایی های کامپیوترها از تمایز 2 نوع دانش صحبت کرده اند: دانش صریح و ضمنی.
دانش ضمنی آن دسته از کارهایی گفته می شود که بدون تفکر انجام می دهیم؛ مثل دوچرخه سواری، رانندگی و...
مثلا وقتی در یک چهارراه شلوغ به راست یا چپ می پیچیم، چندین ناحیه در مغزمان به سختی مشغول پردازش است؛ تخمین زمان و فاصله و ایجاد هماهنگی بین دست و پا و چشمها. اما اگر کسی از ما بخواهد تمام جزئیات این حرکت را مستند کنیم و توضیح بدهیم، یا بسیار سخت خواهد بود یا از عهده اش برنمی آییم.
این توانایی در اعماق سیستم ذهنی ما و بیرون از حوزه خودآگاهمان جا گرفته است و پردازش ذهنی آن بدون آگاهی ما انجام می شود. که البته عمده توانایی های ما در موقعیت های مختلف و تصمیم گیری های سریعمان در قلمرو این دانش قرارگرفته است.
اما از سوی دیگر، دانش صریح به آن دسته از مهارتهایی گفته میشود که می توان روی کاغذ آوردشان: روش عوض کردن چرخ پنچر، حل معادله ریاضی و...
اینها فرآیندهای خوش تعریفی هستند که میتوان گام به گام آنها را بصورت کتبی یا شفاهی برای فرد دیگری توضیح داد: اول این کار را بکن، بعد آن را و بعد هم...
کامپیوتر ها می توانند مهارتهای صریح مارا به سادگی تقلید کنند؛ چون ما میتوانیم در قالب دستورات آنها را به کامپیوتر بفهمانیم.
اما پیچیدگی زمانی مشخص میشود که بخواهیم دانش و مهارتهای ضمنی را به کامپیوتر توضیح دهیم. کاری که در ناخودآکاه ذهن ماست را چطور میخواهیم در قالب الگوریتم به کامپیوتر بفهمانیم؟
[که اینها البته به گمانم به لطف پیشرفت علم در زمینه هوش مصنوعی بسیار ممکن شده است.]
خلاصه چه بخواهیم، چه نخواهیم، تکنولوژی درحال پیشرفت است و نمیتوان جلوی آن را گرفت.
به نظر من هم نه تنها باعث بیکاری یا احتمالا به خطرافتادن جان انسان ها نمی شود، بلکه بسیار کمک کننده خواهد بود. زیرا برای طراحی، ساخت و کنترل ابزار پیشرفته، بیشتر از قبل به نیروی کار و مهندسین مختلف نیاز است.
بعلاوه امروزه به لطف پیشرفت در زمینه هوش مصنوعی، تشخیص مانع از انسان یا حیوان یا... به راحتی ممکن شده است! گرچه منکر وجود نظام اخلاقی برای سیستم های هوشمند نمی شوم، اما انسانها پوستشان کلفت تر از آن است که بخواهند توسط روبات ها جان خود را از دست بدهند. :)
بشر امروز نیاز دارد تا فارغ از مشغله های کاری شدید یا استفاده از زور بازوی بسیار، از ذهن و احساسات خود برای زندگی بهتر بهره بگیرد. فرصت بیشتری داشته باشد تا مطالعه کند، تفریح کند، فکرکند و به خود و خانواده اش سروسامانی دهد.
و در نهایت، جدای از اینکه با قسمتهای زیادی از این کتاب نظر متفاوتی داشتم، اما اولا من چه کسی باشم که بخواهم به نوشته های نویسنده نظر بدهم، دوما کمی انصاف هم داشته باشیم، قسمت های خوب و قشنگ کتاب هم کم نبود. :)