سلام،
پیشاپیش سال نو مبارک :)
براساس تصمیمی که مدتی پیش گرفتم و توی پست قبلیم درموردش نوشتم، مدتیه شروع کردم به گوش دادن پادکست و سعی میکنم از اونها برای پر کردن وقتهای خالیم استفاده کنم. اون اوایل، تقریبا چند روزی به این گذشت که پادکستهای مختلفو گوش بدم تا بتونم بهترین پادکستی که بعنوان پایه ثابت قراره بهش گوش بدم و لذت ببرمو پیدا کنم.
بعد از تست سه یا چهارتا از پادکستای معروف، به استرینگ کست رسیدم؛
البته باوجود بحثای سخت و اعداد و ارقام عجیبی که میگه و ممکنه خیلی هاش رو هم حتی متوجه نشم( :| )، اما عجیب به دلم نشسته :)
( اینو بگم که قصد تبلیغ ندارم و صرفا علاقه شخصیمو قراره اینجا بنویسم :) )
خلاصه، از آخرین اپیزودش شروع کردم به گوش دادن...
توی راه دانشگاه، تو اتوبوس، قبل خواب ( :| )، توی دانشگاه و...
بعد از مدتی به قسمتی رسیدم که بطور آشنایی باهاش ارتباط برقرار کردم و حس کردم یه چنین معضلی توی زندگی من و شاید اطرافیانم وجود داره...
برای همین بعنوان یکی از درسهایی که قراره توی کوله پشتی 97م باخودم به سال 98 ببرم، انتخابش کردم :)
اول پیشنهاد میکنم اصل اون قسمتو گوش بدین.
دوما قبل از بررسی اون معضل توی زندگی روزمره خودم، یه خلاصه ای از اپیزود رو میگم (سعی میکنم از جملات و ادبیات خودشون استفاده کنم تا حق مطلب بهتر ادابشه :) )
زمان : 28 ژانویه سال 1986
مکان : ایالات متحده آمریکا، فلوریدا، مرکز فضایی کِنِدی
بعد از 24 پروژه موفق، ناسا تصمیم داره 25امین سفینه خودش رو که یک شاتل هست به فضا پرتاب کنه.
قراره همراه این شاتل 7 فضانورد به فضا برن.
ساعت حدود 11ونیم ، با شمارش معکوس این شاتل به فضا پرتاب میشه...
اما متاسفانه
سفینه 73 ثانیه بعداز پرتاب، درمقابل صدها نظاره گر منفجر میشه؛
و هر7 سرنشین اون ازدم جون خودشونو از دست میدن...
این فاجعه کل آمریکا رو شوک زده میکنه...
حادثه و وقایع غیرقابل پیش بینی در همه ابعاد کار و زندگی ما اتفاق میفتند و احتمال اونها در پروژه هایی مثل خارج کردن انسان از زمین و سفرهای فضایی حتی چندین برابرمیشه؛
پس اتفاقی که اونروز افتاد، با همه دردناک بودنش نباید اونقدرها عجیب میبود.
اما چیزی که این حادثه رو خاص میکنه، این نکته ست که ناسا قبل از پرتاب شاتل، از نقص فنی اون آگاه بوده و میدونست که سفینه بعداز پرتاب ممکنه منفجر بشه !!
اما با این وجود پرتاب سفینه رو تایید کرد و باعث مرگ هر7 فضانورد خودش شد...
خلاصهء ماجرا ازاین قراره که پرتاب challenger (همون شاتله) تا الان 2 بار عقب افتاده بود؛
پس صبر رؤسای ناسا تموم شده بود و زودتر میخواستن که این مأموریت انجام بشه تا بیشتر از این وجههء سازمان زیر سوال نره.
برای همین، شب قبل از پرتاب سران ناسا و مهندسین شرکت در یک جلسه شرکت کردند تا آخرین جزئیات پرتاب رو باهمدیگه مرورکنن که روز بعد با مشکلی روبرو نشن.
اما یه مشکل نسبتا کوچولو وجودداشت و اون هم پیش بینی هوای روز پرتاب بود؛
طبق گفته هواشناسی روزآینده قراربود دمای هوا تا منفی7 درجه پایین بیاد.
این خبر برای مسئولان ناسا خیلی مهم نبود اما برای آلن مک دونالد که به طریقی مسئول ایمنی پروژه محسوب میشد، یکم دردسرساز شد.
[بصورت تخصصی اگه بخواین ماجرا رو دنبال کنین، پادکست دلیل اصلی و تخصصی مشکل شاتل رو بیان میکنه]
اما بطور خلاصه، برای جلوگیری از نشت گاز داخل بوسترها از یسری حلقه های خاص استفاده کرده بودن که این حلقه ها فقط تا دمای 11 درجه سانتیگراد تست شده بودند و ترس مک دونالد به این دلیل بود که کاهش شدید دما، ممکن بود کارکرد اونها رو بامشکل روبرو کنه؛ پس زمانیکه سران ناسا میخواستن تاییدیه پرتاب رو بگیرن، مک دونالد اعتراض کرد و گفت برای تست مجدد، پرتاب باید عقب بیوفته.
مدیران ناسا که حوصله یه تاخیر دیگه رو نداشتن، پس زیر بار این تاخیر نرفتند و بادور زدن آقای مک دونالد، اجازه ی پرتاب صادر میشه !
روز بعد هوای مرکز به حدی سرد بود که ناسا مجبور شد دوبار یخشکنی کنه تا زمین برای پرتاب آماده بشه.
و بقیه داستان هم که...
شاتل به هوا پرتاب میشه و 73 ثانیه بعد، منفجر میشه...
و اما توجیه این اتفاق...
چرا باید یه سازمان به بزرگی ناسا، حتی با دونستن خطر یه پروژه و آگاهی به بالابودن احتمال حادثه، همچنان با لجاجت اون پروژه رو جلو ببره و باعث وقوع این فاجعه بشه؟
این چیزیه که در ناسا به " go fever " یا " تب شروع " معروفه.
حالتی که افراد تصمیم گیرنده درمورد کار یا پروژه، اونقدر در فشار عملی کردن اون پروژه غرق میشن که ریسکهای اجرایی ساختن اون پروژه براشون تبدیل به نقطه کور میشه؛ هرچقدر هم که این احتمال بالا باشه...
امسال 32امین سالگرد این اتفاقه؛
وخب این خطای دید و تب شروع فقط مختص ناسا نیست و هرکدوم از ما در زندگی و کارهای روزمره مون به این تب شروع دچار میشیم؛
یعنی موفقیت و انجام اونکار اینقدر برامون مهم میشه که چشممون رو به روی ریسک ها، نکات منفی و حتی خطراتش میبندیم...
چقدر پیش اومده که همزمان چندتا پروژه رو باهم انتخاب کردیم و خواستیم توی زمان محدود همشون رو تحویل بدیم؟
اون موقع حتی یکدونه ش هم خوب از آب در نیومده...
چقدر شده یه کاری و اونقد عقب انداختیم که از حوصله خارج شده و از سرمون بازش کردیم؟
چقد شده پروژه و درسهای دانشگاه رو تا آخرین روز عقب انداختیم و شب آخر به زور قهوه بیدار موندیم و فشار آوردیم به خودمون تا تموم بشه، آخرش هم یه چیزی سرهم کردیم، اما استاد گرامی قبولش نکرده یا امتحانو خراب کردیم؟
چقدر به یه کاری گفتیم اینکه آسونه... روز آخر هم انجامش بدم تمومه... و روز آخر هم...
مخصوصا این روزهای آخر سال همه میخوایم زودتر کارهای عقب افتاده رو تموم کنیم، بیاین حواسمون به تب شروع باشه...
بیاین تصمیم بگیریم برای انجام هرکار، هرچقدم به مشکل خوردیم، حواسمون باشه که اشتباه ناسا رو انجام ندیم...
بیاین از این به بعد وقتی یه تصمیمی میگیریم، از روز اول شروع کنیم تا در مضیقه قرار نگیریم تا به تب شروع دچار نشیم...