انسان موجودی است که به همه چیز عادت میکند. شاید اولش سخت بنظر بیاید... ولی عادت میکند.
روزهایی وجود داشت که یک امتحان در هفته برایش سخت و طاقت فرسا بود. اما اکنون با ۵ الی ۶ امتحان در هفته مشکلی ندارد. چون به این شیوه عادت کرده است. هنوز برایش دو الی چند امتحان در روز مشکل و اسفناک است اما به آن نیز روزی عادت خواهد کرد...
روزی یک عزیزی را از دست داد و از فراغش جانش به لب آمده بود. اما اکنون هر چند هفته یکبار یا شاید هر چند ماه یکبار او را به خاطر می آورد و برایش فاتحه ای میخواند و پس از آن دوباره به دنبال زندگی اش میرود. آدمی است دیگر، عادت میکند.
روزی چندین ساعتِ پیاپی نگاه کردن به این ماسماسَکِ مستطیل شکل چشم شما را اذیت نمیکند؟ چشمتان نمی سوزد؟ درد نمی گیرد؟ مستقیم به نورِ زیان بارِ آن خیره شدید و گاهی نیز برای مدتی طولانی پلک زدن یادتان می رود؛ اما اکثر اوقات با مشکلِ جدی ای که در پایان روز خواب را از چشمانتان برباید مواجه نمی شوید. بله درست فکر کردید چشم شما به این روند عادت کرده است و حتی اگر آسیبی را متحمل بشود شما متوجه نمی شوید. مثال آن مانند آن قورباغه ای است که اگر ناگهانی و یهویی او را در آب جوش بیاندازند متوجه میشود و سعی میکند خود را نجات دهد. اما اگر او را در آبی ولرم بگذارند و زیر گاز را کم کنند تا کم کم به مرحله ی جوش برسد متوجه نخواهد شد و مرگ را چون خوابی معمول میپندارد. زیرا کم کم به دمای آب عادت خواهد کرد. و چیزی که او را میکشد دمای آب نیست، بلکه عادت کردن به دمای آب است.
خیلی وقت ها ما متوجه ی عادت هایی که به ما متحمل شده است نمی شویم. برای مثال متوجه نمیشویم که حالِ بدمان ممکن است بخاطر آدم های سمیِ اطرافمان باشد و توهمِ افسردگی برمیداریم.
گاهی نیز آنقدر به داشته هایمان عادت میکنیم که ارزش آنها را از یاد میبریم. و زمانی قدر آن را خواهیم فهمید که دیگر کار از کار گذشته باشد و حسرت و پشیمانی دگر فایده ای به حالمان نداشته باشد.
ارزش هایی چون نعمت پدر و مادر، زمان، سلامتی و... که آنقدر برایمان محسوس بوده اند، که حضورشان کم کم نامحسوس شد. باشد که قدر دان باشیم.