ساد
ساد
خواندن ۴ دقیقه·۷ ماه پیش

و شاید...

  1. مردم از دور واسم جالب ترن. ترجیح میدم اونارو در حالِ انجام دادنِ زندگی روزمره‌شون ببینم، تا اینکه برم باهاشون حرف بزنم.
  2. چند روز پیش خودکار آبیِ جدیدمو تو مدرسه گم کردم و وقتی اومدم خونه فهمیدم که کجا گذاشته بودمش. ولی مجبور شدم تمام نوشته هامو تا شنبه با قرمز بنویسم. رنگش چشمامو اذیت میکرد.
  3. الان که دارم از تو ماشین در و دیوار شهرو نگاه میکنم میبینم هنوز چند تا پوستر از انتخابات مونده رو دیوارا.
  4. بعضی وقتا اینقدر مصمم که میتونم کوه رو جا به جا کنم. و بعضی وقتا هم اینقدر خستم که انگاری کوه کَندَم؛ در حالی که نکندم.
  5. دلبسته شدن چیزِ عجیبیه. تا وقتی پیششی فکر و دلت و جسمت پیش اونه. و وقتی دور میشی، فقط جسمت دور میشه ولی هنوز فکر و دلت پیششه. دوریش یجور سخته، حضورش یجور. وقتی پیشته به وقتی فکر میکنی که میخواد بره و وقتی پیشت نیست به وقتی که دوباره ببینیش فکر میکنی. هر دو حالت برات تشویش ایجاد می‌کنه و این عذاب آوره.
  6. فرش های الان که با دستگاه بافته میشه رنگ و بویی نداره. وقتی که قدیما فرشا رو دستی می‌بافتن، نشستن روش یه حس و حالِ دیگه ای داشت. قشنگ میشد حس کرد که توی تار و پودش کلی خاطره وجود داره و دست هایی که برای بافتنش زحمت کشیده بود، ارزشش رو دو چندان میکرد. فرشای امروزی فقط قشنگن؛ هیچ حس و حال و رنگ و بویی ندارن.
  7. برای اولین بار با گلاب مزارِ داداشمو شستم. حس و حالش با موقعی که با آب میشستمش فرق داشت.
  8. ″سلسله ی عالم بر اساس صدقه. دروغ، زنجیره‌ی سلسله ی الهی رو بر هم میزنه.″ دروغ نگیم. حتی کوچیکش رو!
  9. تا توانی به جهان، خدمتِ محتاجان کن/ با دَمی یا دِرَمی یا قَدَمی یا قَلَمی
  10. من عاشقِ آیه ی ۵۴ سوره ی بقره شدم. اولش جریانشو نفهمیدم ولی وقتی که رفتم تفسیرشو خوندم و روش فکر کردم واقعا فهمیدم خدا چقدددد مهربونه. فراتر از اون چیزی که فکر میکردم. خیلی خیلی فراتر تر.
  11. از تایپِ intp خیلی خوشم میاد. برای کسایی که دوسشون دارن خیلی مهربون میشن. ولی توی برخورد اول یکم خشک بنظر میان. اما درواقع خیلی گوگولی ان. البته تا حالا یه intp نداشتم. فقط یه اطلاعات کلی دربارشون دارم.
  12. آدمای entp خیلی خفنن. یه دوست با این تایپ دارم. همیشه میگه خیلی منطقیه و احساسی نیست. اما از منِ infp احساسی تره. اما جلوی کسی زیاد نشون نمی‌ده.
  13. نماز جمعه رفتن خیلی میچسبه. با اینکه معمولاً ماهی یک بار میرم ولی همینشم غنیمته برام.
  14. دلم واسه کربلا تنگ شده. هنوزم باورم نمیشه همین چند ماه پیش رفته بودم کربلا. مثلِ یه رویای شیرین بود. یه بیداریِ کوتاه شاید.
  15. آسمونو خیلی دوست دارم. همش دلم میخواد دربارش بنویسم. نمی‌دونم چی باعث شده یهو اینقدر برام جذاب شه. شاید رنگِ آبیش یا وسعتِ بی وسعتش.

۱۶. تا الان فکر میکردم پرتقال خونی پیوندیه. ولی الان فهمیدم یه گونه ی متفاوتی از پرتقاله و خاصیتش از پرتقال معمولی بالاتره.

۱۷. قبلا بیرون رفتن خیلی کیف میداد. همیشه وقتی می‌خواستیم بریم اردو، شبِ قبلش از ذوق خوابم نمی‌برد. ولی الان دیگه ذوقی در کار نیست و اردو ها رو میپیچونم. چون می‌دونم قرار نیست مثل قبلا بهم خوش بگذره و تو خونه موندن رو ترجیح میدم. احساس میکنم دارم کودکِ درونمو از دست میدم.

۱۸. کادو دادن رو بیشتر از کادو گرفتن دوست دارم. احساس میکنم اینجوری توی شادیِ طرفِ مقابلم سهیمم.

۱۹. من بلد نیستم تعادل رو در ارتباطات حفظ کنم. یا کلا محل نمیدم یا اینقد محل میدم که طرف از من زده میشه. و شاید دلیل اینکه بیشتر اوقات تنهام(شاید هم تمامِ اوقات) همین باشه.

۲۰. از آینه میترسم. روزا نه، شبا! تا وقتی آینه تو اتاقم بود، شبا روش پارچه می‌کشیدم. چون احساس میکردم اونی که شبا تو آینه میبینم خودم نیستم.

۲۱. من براش پیتزا بودم اما اون قورمه سبزی دوست داشت.

۲۲. یکی هم که بره برام شبِ امتحان کلی خوراکی بخره چی؟ همونم ندارم.

۲۳. فردا امتحان دارم . با اینکه جزوه رو تقریبا جویدمه ولی هنوزم احساس میکنم کافی نیست.

۲۴. موندم واسه انتخاب رشته چه غلطی کنم. مامانم میگه برو ریاضی، خودم میخوام برم انسانی. داییمم هر دم میگه برو تجربی حتما. بابا ولم کنین من اصن می‌خوام برم تاکسی سرویس کار کنممم.

۲۵. دیگه حالم داره بهم میخوره از بس که دبیرا هر روز میان بهمون میگن امسال شما نهایی هستین و درس بخونین و فلان و بیسار. بابا خودمون میدونیم نهایی هستیم. لازم به یادآوری روزانه نیست.

۲۶. میزنم عینک به چشمم درس میخوانم ولی / پنج ساعت روی یک خط مانده ام در فکر تو

۲۷. ما وقتی به ستاره ها نگاه میکنیم؛ در واقع داریم به گذشته ی اونها نگاه میکنیم، نه خودشون! و شاید خیلی از ستاره هایی که ما تو آسمون میبینیم مردن.

۲۸.اوکی ولی جوری که estp ها باحالن. یکی شون رو دارم و باس بگم از نزدیک واقعا آدمای کیوت و گوگولی ای هستن. بیشتر وقتا هم طنزشون از حالت معمولی بالاتره. اصن یه بمب اتمی ان برای خودشون.

ساعت ۱۹:۵۶ دقیقه ست الان
ساعت ۱۹:۵۶ دقیقه ست الان









قورمه سبزیپیتزاروزمره نویسیابرساعت
کس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید