ساد
ساد
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

گفت و شنود

ایده ی این پست رو از یه پست دیگه گرفتم؛ واسم جالب بود و خواستم امتحانش کنم و افکارِ مشوش ذهنمو در این پست خالی کنم.


+من پاییز رو خیلی دوست دارم. درختا زرد و نارنجی میشن و برگا از درخت میریزن. صدای خش خش برگ ها وقتی که زیر پاهام له میشن رو خیلی دوست دارم.

_ولی من از پاییز متنفرم.افتادن برگا منو یاد آدمایی که از بام ها افتادن میندازه. از رنگ نارنجی هم خوشم نمیاد.

+ خش خش برگ ها چی؟ لااقل اونو دیگه باید دوست داشته باشی!

_صدای شکستنِ برگ ها منو یادِ شکستنِ خودم میندازه. دوستشون ندارم.

+اصن همه ی اینا رو ولش. توی پاییز مدرسه ها باز میشن.

_با مدرسه مشکلی ندارم. از آدمای توش بدم خوشم نمیاد.

+درکت نمیکنم.


+آدما خیلی قشنگن. دوست دارم باهاشون بیشتر آشنا بشم.

_واسه چی؟

+چون هر آدم یه دنیای جدیده. دلم میخواد به دنیاهای جدیدی پا بزارم و باهاشون آشنا شم و اگه تونستم یکی دوتاشون رو فتح کنم.

_ولی فتح کردن خوب نیست. چون اگه بری اون دنیا خالی از سکنه میشه. کویر میشه.

+چرا خالی از سکنه؟ خودش هست که..

_ولی تو وقتی بری یه تیکه از خودشو میبری و اون دیگه نمیتونه خودش باشه.

+اونوقت چی میشه؟

_دنیاش خیس میشه. با اشک!


+کجا داری میری؟

_میرم کتابخونه.

+ولی ما داریم میریم شهربازی. چرا نمیای؟ بیا بابا خوش میگذره.

_شهربازی شلوغه. شلوغی رو دوست ندارم.

+بخاطر سروصدا؟

_نه. سروصدا که همه جا هست. وقتی که آهنگ گوش میدم و فیلم میبینم سروصدا هست. وقتی که کتاب رو ورق میزنم سروصدا هست. نه من منظورم سروصدا نیست.

+آهان. لابد منظورت آدماست.

_آره

+چرا؟

_یه روز میفهمی!


+از تنهایی خوشم نمیاد. چطور میتونی اینقد تنهایی رو تحمل کنی؟

_من عادت کردم. تنهایی رو به بودن با آدما ترجیح میدم.

+یه جوری حرف میزنی انگار انسان ها هیولان.

_تو فکر میکنی هیولاها حتما باید ظاهر ترسناکی داشته باشن؟ فکر کردی اونا موجودات افسانه ایه توی قصه ها و کارتونان؟ نه! هیولاها درست دور و بَرمونن. اونا درست مثل ماهان ولی با باطن ترسناک. و ما نمیتونیم باطن اونارو ببینیم و فکر میکنیم که انسانن‌.

+اینجوری که آدم هیچوقت نمیتونه به کسی اعتماد کنه.

_درسته. این قانونِ زندگیه.

+خوشم نمیاد از این قانون.مزخرفه.



+منو با خودت ببر کتابخونه.

_چیشد مگه امروز قرار نبود بری کافه؟

+دیگه نمیرم.

_مگه تو از آدما خوشت نمیومد؟

+دیگه خوشم نمیاد.

_اتفاقی اقتاده؟

+تو راست میگفتی. آدما هیولان.

_میبینم که بالاخره فهمیدی!

+شاید


+آسمون اگه آبی نبود چه رنگ بود؟

_شاید خاکستری، به رنگ بغض های فرو خورده!

+مگه بغض هم رنگ داره؟

_آره. میتونیم براش رنگ در نظر بگیریم.

+حالا چرا خاکستری؟

_چون بغض نمیزاره حرف بزنیم و حرفامون در گلو خاکستر میشه. بخاطر همین هم بغض خاکستریه.


+اون پرنده هه رو میبینی؟

_کدوم؟

+همونی که افتاده رو زمین. زیر اون درخته.

_آهان آره.

+خوابیده؟

_نه مثل اینکه مُرده.

+حیف شد. میتونست به زندگی ادامه بده و برای خودش آزادانه کلی پرواز کنه.

_ولی به نظرم الان آروم تره. آخه دیگه نگران نیست که زمستون کجا پناه بگیره؛ چون الان توی آغوشِ خداست.

+آره درسته.


+کبوتر ها هم ستاره دارن؟ یا فقط آدمان؟

_مطمئنم که دارن.

+اصلا شاید اونا هم از خودشون میپرسن که آدما واسه خودشون ستاره دارن؟

_آره. اگه اینجوری بهش فکر کنی جالب میشه.


+نوعِ مرگ روی ستاره ی آدم تاثیر میزاره؟

_آره. ستاره ی بعضی آدما بعد مرگشون سقوط می‌کنه ولی بعضی آدما تازه بعد از مرگ میشن ستاره. این به نوعِ زندگی کردن آدما بستگی داره.

+آدما قشنگن ولی به نظرم ستاره ها قشنگ ترن.

_من به شخصه اینو قبول دارم ولی چشمای آدما قشنگ تره.

+مثلِ چشمِ سبز؟

_مثلِ چشمِ سبز!

صرفا جهت اینکه پستم بدون عکس نباشه
صرفا جهت اینکه پستم بدون عکس نباشه


















































































































































































خاکستریکبوترآدماهیولاشاید من
کس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید