ویرگول
ورودثبت نام
ساد
سادکس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
ساد
ساد
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

گفت و شنود

ایده ی این پست رو از یه پست دیگه گرفتم؛ واسم جالب بود و خواستم امتحانش کنم و افکارِ مشوش ذهنمو در این پست خالی کنم.


+من پاییز رو خیلی دوست دارم. درختا زرد و نارنجی میشن و برگا از درخت میریزن. صدای خش خش برگ ها وقتی که زیر پاهام له میشن رو خیلی دوست دارم.

_ولی من از پاییز متنفرم.افتادن برگا منو یاد آدمایی که از بام ها افتادن میندازه. از رنگ نارنجی هم خوشم نمیاد.

+ خش خش برگ ها چی؟ لااقل اونو دیگه باید دوست داشته باشی!

_صدای شکستنِ برگ ها منو یادِ شکستنِ خودم میندازه. دوستشون ندارم.

+اصن همه ی اینا رو ولش. توی پاییز مدرسه ها باز میشن.

_با مدرسه مشکلی ندارم. از آدمای توش بدم خوشم نمیاد.

+درکت نمیکنم.


+آدما خیلی قشنگن. دوست دارم باهاشون بیشتر آشنا بشم.

_واسه چی؟

+چون هر آدم یه دنیای جدیده. دلم میخواد به دنیاهای جدیدی پا بزارم و باهاشون آشنا شم و اگه تونستم یکی دوتاشون رو فتح کنم.

_ولی فتح کردن خوب نیست. چون اگه بری اون دنیا خالی از سکنه میشه. کویر میشه.

+چرا خالی از سکنه؟ خودش هست که..

_ولی تو وقتی بری یه تیکه از خودشو میبری و اون دیگه نمیتونه خودش باشه.

+اونوقت چی میشه؟

_دنیاش خیس میشه. با اشک!


+کجا داری میری؟

_میرم کتابخونه.

+ولی ما داریم میریم شهربازی. چرا نمیای؟ بیا بابا خوش میگذره.

_شهربازی شلوغه. شلوغی رو دوست ندارم.

+بخاطر سروصدا؟

_نه. سروصدا که همه جا هست. وقتی که آهنگ گوش میدم و فیلم میبینم سروصدا هست. وقتی که کتاب رو ورق میزنم سروصدا هست. نه من منظورم سروصدا نیست.

+آهان. لابد منظورت آدماست.

_آره

+چرا؟

_یه روز میفهمی!


+از تنهایی خوشم نمیاد. چطور میتونی اینقد تنهایی رو تحمل کنی؟

_من عادت کردم. تنهایی رو به بودن با آدما ترجیح میدم.

+یه جوری حرف میزنی انگار انسان ها هیولان.

_تو فکر میکنی هیولاها حتما باید ظاهر ترسناکی داشته باشن؟ فکر کردی اونا موجودات افسانه ایه توی قصه ها و کارتونان؟ نه! هیولاها درست دور و بَرمونن. اونا درست مثل ماهان ولی با باطن ترسناک. و ما نمیتونیم باطن اونارو ببینیم و فکر میکنیم که انسانن‌.

+اینجوری که آدم هیچوقت نمیتونه به کسی اعتماد کنه.

_درسته. این قانونِ زندگیه.

+خوشم نمیاد از این قانون.مزخرفه.



+منو با خودت ببر کتابخونه.

_چیشد مگه امروز قرار نبود بری کافه؟

+دیگه نمیرم.

_مگه تو از آدما خوشت نمیومد؟

+دیگه خوشم نمیاد.

_اتفاقی اقتاده؟

+تو راست میگفتی. آدما هیولان.

_میبینم که بالاخره فهمیدی!

+شاید


+آسمون اگه آبی نبود چه رنگ بود؟

_شاید خاکستری، به رنگ بغض های فرو خورده!

+مگه بغض هم رنگ داره؟

_آره. میتونیم براش رنگ در نظر بگیریم.

+حالا چرا خاکستری؟

_چون بغض نمیزاره حرف بزنیم و حرفامون در گلو خاکستر میشه. بخاطر همین هم بغض خاکستریه.


+اون پرنده هه رو میبینی؟

_کدوم؟

+همونی که افتاده رو زمین. زیر اون درخته.

_آهان آره.

+خوابیده؟

_نه مثل اینکه مُرده.

+حیف شد. میتونست به زندگی ادامه بده و برای خودش آزادانه کلی پرواز کنه.

_ولی به نظرم الان آروم تره. آخه دیگه نگران نیست که زمستون کجا پناه بگیره؛ چون الان توی آغوشِ خداست.

+آره درسته.


+کبوتر ها هم ستاره دارن؟ یا فقط آدمان؟

_مطمئنم که دارن.

+اصلا شاید اونا هم از خودشون میپرسن که آدما واسه خودشون ستاره دارن؟

_آره. اگه اینجوری بهش فکر کنی جالب میشه.


+نوعِ مرگ روی ستاره ی آدم تاثیر میزاره؟

_آره. ستاره ی بعضی آدما بعد مرگشون سقوط می‌کنه ولی بعضی آدما تازه بعد از مرگ میشن ستاره. این به نوعِ زندگی کردن آدما بستگی داره.

+آدما قشنگن ولی به نظرم ستاره ها قشنگ ترن.

_من به شخصه اینو قبول دارم ولی چشمای آدما قشنگ تره.

+مثلِ چشمِ سبز؟

_مثلِ چشمِ سبز!

صرفا جهت اینکه پستم بدون عکس نباشه
صرفا جهت اینکه پستم بدون عکس نباشه


















































































































































































خاکستریکبوترآدماهیولا
۵
۲
ساد
ساد
کس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید