اسفند شروع شد ، شیوع کرونا و خبر بسته شدن دانشگاه
من جز آخرین نفر هایی بودم که از خوابگاه به خانه برگشتم بلیط مستقیم به شهرم را نتوانستم پیدا کنم و مجبور شدم با هزار ترس و دلهره به تهران و از تهران به سمت رشت بروم. تصورم این بود که با شروع بهار وضعیت رفته رفته عادی خواهد شد.
سال نو شروع شد و وضعیت کرونا رفته رفته بدتر شد به حدی که یکی از زیباترین پارک های شهرمان را دور تا دور حصار زدند تا کسی واردش نشود. منظورم پارک ملت است.
از شروع کرونا تا ۵ اردیبهشت از خانه بیرون نرفته بودم و تصمیم گرفتم که یک روز صبح زود به سمت پارک ملت بروم ، فکر میکردم پارک همچنان در قرنطینه هست ولی آن روز اولین روزی بود که قرنطینه پارک را برداشته بودند و کسی نمی دانست.
زیبایی خالص
غنچه های صورتی با برگ های سبز که تن لخت شاخه ها را پوشانده بودند . برای خودم این حس جالب بود با طولانی تر شدن قرنطینه انگار زمستان طولانی تر شده بود و اندکی طولانی تر شدن زمستان باعث میشد که از این صحنه ها بیشتر لذت ببرم.
همه جای پارک دست نخورده بود و آدم نمی دانست باید زمین را نگاه کند یا آسمان را ...
۵ اردیبهشت ساعت ۷ صبح هوای خنکی در جریان بود و من در کل مسیرم در پارک فقط نفس عمیق می کشیدم. لذت بخش بود ، خیلی لذت بخش بود... دوست داشتم روی چمن های پارک دراز بکشم صورتم را به زمین بزنم و زمین را بغل کنم و رطوبت و سردی خاک را با صورتم لمس کنم...
به انتهای پارک رسیدم جز زیبایی و یک ته سیگاری که از سال قبل رو زمین افتاده بود چیزی ندیدم ، آن را برداشتم و در سطل زباله انداختم و برگشتم که به سمت خانه بروم ، تا به آن لحظه فکر میکردم که تمام زیبایی های مسیر را مشاهده کرده اما مسیر برگشت متفاوت بود، مسیر برگشت هم زیبایی های خودش را داشت...
مسیر سمت راست را انتخاب کردم انگار قرار نبود زیبایی پارک تمام شود...
به مسیرم ادامه دادم و به خانه برگشتم، بی شک روز زیبایی بود و بی شک تمام این زیبایی از طبیعت سرچشمه گرفته بود.