به عقیدهی بسیاری، زندگی چیزی نیست جز انتخابهای ما. خب مهمه که عاقلانه و آگاهانه تلاش کنیم برای این که بهترین انتخاب رو بکنیم، که البته گاهی سخت و پرچالش میشه. یکی از چیزهایی که تصمیمگیریهامون رو مختل میکنه هم که احساساته. غالب میشه و فکر کردن رو سخت میکنه، همهی استدلالهامون پر از سوگیری میشه.
برای مثال، آدمی که میخواد محلِ کارش رو عوض بکنه، ارتباطش با آدمی رو قطع بکنه، یا مهاجرت بکنه، ممکنه به قدری عصبانی و شاکی و دلزده و غمگین باشه که بگه «فقط میخوام بیام بیرون، همین»، دیگه خبری از اون تلاشِ عاقلانه و آگاهانه برای بهترین انتخاب نیست.
اگه شما تواناییِ بیشتری در کنترلِ احساساتت داشته باشی، بهتر میتونی چنین شرایطِ خاصی رو هم مدیریت بکنی، اما خب، طبق معمول خبری از ۰ و ۱ نیست. داریم سعی میکنیم از ۰ دور بشیم و به ۱ نزدیک بشیم. یکی از چیزهایی که توی چنین شرایطی ممکنه باعثِ انتخابهای نادرست بشه، وجودِ تکمرجعِ معتمده، چیزی مثلِ تراپیست.
وقتی چنین تکمرجعِ معتمدی نداشته باشیم، خیلی محتاطتر رفتار میکنیم، بابت انتخابهامون با چندین نفر مشورت میکنیم، کلی تفکر و تعقل میکنیم، تا مبادا انتخابِ اشتباهی بکنیم، اما اما اما وقتی این تکمرجعِ معتمد رو داریم، همهی تلاشمون رو میکنیم که اون رو قانع بکنیم که تصمیمِ شخصیمون درسته، همونطور که خیلی وقتا خودمون رو گول میزنیم تا کاری که دوست داریم رو بکنیم، تراپیستمون رو هم گول میزنیم و بعدش با موافقتِ ایشون مهرِ تائیدی هم به تصمیممون میزنیم و تمام! با خیالِ راحت به صفر نزدیک میشیم و زحمتِ تفکر و تعقل رو از روی دوشمون برمیداریم. البته، از حق نگذریم که خیلیامون وقتی این تکمرجعِ معتمد رو نداریم، به صفر حتا نزدیکتر هم میشیم، چون به هرحال قرار نیست تفکر یا مشورتی بکنیم!
نهایتن نتیجهگیریِ اخلاقیم این نیست که با تراپیست مشورت نکنیم، نتیجهگیریم اینه که تراپیست رو به تکمرجعِ معتمد تبدیل نکنیم، حرفش نباید برات وحیِ منزل باشه. اون هم یه آدمیه مثل تو که صرفا تجربه و دانشِ خوبی داره و شاید مشورتش مفید باشه. نهایتن این زندگیِ خودمونه، اگه پسفردا از تصمیمت پشیمون بشی، هیچ کدوم از کسایی که بهت مشورت داده بودن قرار نیست زمان رو به عقب برگردونن یا ازت معذرت بخوان.