ایستار راهنمای فیلم ماههای دی و بهمن را منتشر کرده است. زندگی پنهان (ترنس مالیک)، جواهرات تراشنخورده (برادران سفدی)، مرگ و زندگی اف.داناوان (خاویر دولان)، مترادفها (نداو لپید)، داستان ازدواج (نوا بامباک) و تمام چیزهایی که جایشان خالیست (زینب تبریزی) در این لیست آمده است. معرفی کوتاهی هم از هر فیلم وجود دارد که میتوانید حالوهوای اثر را بهتر دریابید.
آزاده جعفری در وبسایت شخصی خویش ترجمهی یادداشت آدام نیمن در سینمااسکوپ را که پیشتر در فیلمخانه به چاپ رسیده بود منتشر کرده است. یادداشتی با نام قاعدهی بازی که به فیلم Elle ساختهی پل ورهوفن میپردازد. نیمن موقعیت ایزابل اوپر در این فیلم را با فیلم Piano teacher و Cache هانکه مقایسه میکند اما درباره تفاوت هانکه با ورهوفن مینویسد « هانکه معمولاً سخت میکوشد تا به این نتیجه برسد که انسانها در واقع ریاکارانی خودپسندند و در انکار زندگی میکنند – در واقع یک مشت نخاله هستند. برای ورهوفن چنین بینشی غیبگویی نیست، بلکه پیشفرضی است برای نقطه عزیمت در کارهایش.» و درباره نتیجهگیری پایانی فیلم مینویسد «در نهایت خیلی نزدیک به اُمانیسمِ تسکیندهندهی قاعده بازی (Rules of the game) رنوار است و آن پند معروف «هر کس دلایل خودش را دارد» - یک جهانبینی عملگرای سنگدلانه که به طرزی مخاطرهآمیز میان آمرزش کاتولیکی و غضب از بیعدالتی جاسازی شده است. و از اینرو دقیقاً در نقطه بهینه کارگردانی قرار گرفته که به نوعی همیشه میتواند هر دو را کنار هم داشته باشد.»
فیلمپن پروندهای درباره سانسور در سینمای ایران تهیه کرده است. «سیاوش خائف در مقالهای به رابطه سانسور و فراموشی در سینمای کریس مارکر پرداختهاست. مقالهای تحلیلی درباره تصاویری که در حافظه تاریخ فراموش شدهاند و اینکه زیباییشناسی سینمای کریس مارکر چگونه این تصاویر را احضار میکند. فرزاد عظیمبیک به همین موضوع از دریچه دیگر پرداختهاست و فراموشی تاریخ و تصاویر را در سینمای ایران تحلیل کردهاست. مقاله سامان بیات تحقیق مفصل و درعین حال موجزی است بر تاریخچه سانسور در سینمای ایران. نگاهی بیشتر تاریخی از دل جرائد و روزنامهها. علی جمشیدی در مقالهای که بر فیلم خواب تلخ از محسن امیریوسفی تمرکز ویژه دارد حضور سانسور در ناخودآگاه سینماگران ایرانی و سرایت آن به فرم روایت را بررسی کردهاست.» مهدی امیدواری نیز به سینمای دیاسپورای ایران نگاهی انداخته است.
در این فاصله ویتاسکوپ با سه مقاله به روز شده است.
ابوذر عزیزی در مورد جستوجوی ۲ و معنای سیاست در سینمای نادری نوشته است. «نادری با برهم زدن مجهولات، معادلات سیاسی را خدشه دار میکند. اینگونه او نه چون سایرین، به سبک خودش سیاسیترین فیلمها را میسازد. او با حذف سیاسیون و ابزار و ادواتشان چنان سیاسیون را رسوا میکند که هرگز نمایششان چنین نمیکرد. کسی را به نمایندگی مردم نشان نمیدهد و خود نیز چنین نمیکند. نماینده نمیشود، بلکه اگر جایی باز کند لحظهای کنارشان میایستد».
حسام امیری به سراغ بازیهای پرویز فنیزاده و شخصیتهای مفلوک سینماییش رفته است. «شخصیتهایی که فنیزاده بازی میکند به رغم ناچیزی و خُردیشان هیچ وقت تنها نیستند و همیشه، به اختیار یا اجبار، در کنار آدمهای قدرتمند قرار میگیرند تا حقارتشان به وضوح توی چشم بیاید. آدمی خودش را دوست دارد اما دوست ندارد با خودش سر کند. آدمهای فنیزاده اما چون باید با دیگران سر کنند خودشان را دوست ندارند. گاهی آنها به سمت دیگران میروند و گاهی دیگران به نزد آنها میآیند. نتیجهی هر دو اما یکی است: خفت و تحقیر. این شخصیتها از لحاظ اجتماعی بیاندازه دون و کوچکاند، آنقدر کوچک که برای ایفای آنها به بازیگری بیاندازه بزرگ نیاز است. بی دلیل نیست که پرویز فنی زاده را "بزرگمرد کوچک سینمای ایران" نامیدهاند.»
سارا دلشاد به کاربرد زیباییشناسانه نویز صدای انسان در سکانسی از Bad lieutenant ابل فرارا پرداخته است. «سکوت اغلب به نوعی اثرگذاری مثبت ارتباط پیدا میکند و به عنوان چیزی درنظر گرفته میشود که قابلیت عظیمی در آرام کردن و احیا کردن دارد، که به خیر مربوط است. برخلاف سکوت، نویز اغلب به نوعی از اثرگذاری منفی مربوط میشود، به شر، به عنوان چیزی که هیچ چیز بیرونیای ندارد جز هرج و مرج. حالا اگر بخواهیم از شر دفاع کنیم و سکوت را هم به عنوان همدست و شریک نویز بدانیم چه؟ آیا نمیتوان پذیرفت که نویز بدون همدستی سکوت قادر به برهم زدن جهان نیست؟ و اینکه مگر اصلاً وجود سکوت بدون وجود صدا ممکن است؟ پس، در واقع یک رابطهی متقابلِ ابدی بین نویز و سکوت وجود دارد که کلیت ویژگی منحصربه فرد سکوت را درهم میریزد.»
شمارههای اخیر کایهدوسینما با چند ترجمه فارسی روبرو شده است. به سرمقاله پایان سال استفان دُلرم با ترجمه مسعود منصوری اشاره کرده بودیم. به تازگی گزیدهای از مصاحبهی کایه با ژان لوک گدار (که قبلا لینک ترجمه انگلیسی آن را گذاشته بودیم) در نهست توسط ماهنسا شهسواری به فارسی ترجمه شده است. همچنین ویدا از سینمادریمینگ سرمقاله دلرم در شماره ژانویه در واکنش به مقالهی اسکورسیزی در نقد مارول و ادای احترام لوک موله به ژان دوشه، منتقد فرانسوی، را ترجمه کرده است.
از گذشته
حالا که بحث کایه شد جا دارد به پروندهی بحثبرانگیز «۱۰ نقصان سینمای مولف» گروه نویسندگان کایهدوسینما در دسامبر ۲۰۱۲ بپردازیم که توسط مسعود منصوری، محمدرضا شیخی، سوفیا مسافر و فرید اسماعیلپور ترجمه شده است
استفان دلرم به طرح یک خطی در فیلمهای امروزی که در فیلمهایی مثل Shame و یا Amour دیده میشود اشکال گرفته است و از فیلمهایی که «دنده عوض میکنند» مثل Uncle Boonmee و Holy Motors دفاع میکند.
ژواکیم لپاستیه از سینمایی دفاع میکند که از محدودهی سناریوی خود پا را فراتر میگذارند و «این احساس را منتقل میکند که شاهد تغییر شکل برانگیزانندهی یک مادهی نوشتاری به مادهی دیداری هستیم» و به این شکل از سینمای هونگ سانگ سو و فیلمهایی مثل Go Go Tales ابل فرارا و House of Tolerance برتران بونلو دفاع میکند.
نیکلا آزالبر از گونهای از فیلمهای مبتنی بر حادثه انتقاد میکند که در آن حوادث و رویدادها حاکم بلامنازع تصویر هستند. به عقیده آزالبر این فیلمها دارای شکلی از فریبکاری اخلاقی هستند چون به یک عرضحال مبتنی بر واقعیت تبدیل میشوند تا «بگذاریم تماشاگر خودش قضاوت کند». ژستی که نشاندهندهی نقطهنظر یک هنرمند نیست و در بهترین حالت «همچون ژست یک وقایعنگار پروندههای حقوقی است».
فلوران گزانکار از استادکاری فیلمهای دههی ۲۰۰۰ به این منظور که راه را برای اعمال کنترل و در هم شکستنِ چه شخصیتهای فیلم و چه تماشاگران باز میکند که فیلمسازها «بهتر بتوانند کارآمدی فرمی خود را تحمیل کنند» انتقاد میکند. از این رو گزانکار سینمای نولان و فینچر را محکوم میکند و هانکه و مونجیو را از طرف دیگر زیر سوال میبرد چون که «با تصویرسازی سرکوبگر و مرعوبکننده(استاد کاری) و گرهخورده با افشاگری اجتماعی دردخواهانه یا از روی تظلم که به واسطهی لختی و عاری بودنش از زندگی، راه همان ستمی را میرود که ادعای انتقاد از آن را دارد».
ژان سباستین شوون از ترکیب روحیهی جدیت، بدبینی و ژست عالمانه گرفتن در فیلمهای بلا تار، نوری بیلگه جیلان، میشائیل هانکه و کریستوفر نولان انتقاد میکند. از «اسب تورین» به عنوان مثالی استفاده میکند که نمیتواند فراتر از چرخهی روزهای مصیبتبار نمایش دادهشدهاش برود و ما را به وجه دیگری از هوشیاری رهنمون کند. شوون نقطهی مقابل این رویکرد را در 4:44 ابل فرارا میبیند: «او [فرارا] که بدبینیاش از روی خرد و خوشبینیاش از روی قلب است: سینما هم مثل زندگی با اصل لذت است که به حرکت در میآید، البته اگر سینماگرانی که از جدیت پدرانه نسب میبرند آن را همچون شکنجه نپندارند» و در ادامه در مورد فیلمسازان مورد انتقاد میافزاید «این بدبینی با چنین درجهای از رو بودن، تکساختیست، بدون ژرفا و ابهام است. هیچجایی برای کنایه، فاصله گرفتن از بعد نفسانی زمان حال در نظر نمیگیرد».
در ادامهی پرونده استفان دلرم درباره فیلمهای بیتصویر، فلورانس میار درباره بازیگران قابل تعویض، سیریل بگن درباره بیاعتبار شدن تدوین، ونسا مالوزا درباره رادیکال شیک و ژواکیم لپاستیه درباره فانتزی بیمزه نوشتهاند.
برای اطلاع از بهروزرسانیها ما را در تلگرام دنبال کنید