فیلمپن پروندهای درباره بهترین سینماگران آمریکایی در دهه گذشته تدارک دیده است. سجاد موسوی در سرمقاله با اشاره به استفان دلرم-سردبیر حالا سابق کایهدوسینما- معیار انتخاب را اینچنین شرح داده است «ما دست روی کارگردانانی گذاشتهایم که یا تبدیل به پروانه (سینماگر) شدهاند (همانند جف نیکولز) یا در حال «شدن» هستند (همانند دی ریس) و امید داریم این اتفاق در دههی پیش رو احساسِ ما را جلوهی عینی ببخشد.»
ایمان رهبر درباره سینمای جان جانویتو نوشته است «او نمیخواهد با نگاهی جهتدار شبیه رسانههای جمعی به سراغ موضوع برود و تنها سویهی خاصی را به تصویر بکشد. او یک تصویر تمام و کمال میخواهد که همه در آن سهم داشته باشند. به این ترتیب میشود گفت که همین عدم گزینش و حذف تصاویر و آدمها باعث میشوند این فیلمها از جهاتی در چارچوب سینمای کُند جای بگیرد. فیلمهای جانویتو از این منظر هیچ شباهتی به مستندهای جریان اصلی سینمای آمریکا که نمونههای شاخصشان را هر ساله در میان نامزدهای مراسم اسکار میبینیم ندارد. او به هیچ وجه دنبال افزایش تنش و بالا بردن ریتم فیلمش نیست بلکه مخاطب را از طریق مواجه ساختن با خود واقعیت درگیر میسازد و تحت تاثیر قرار میدهد». فیلمهای جانویتو را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
امین نور درباره سینمای اس. کریگ زاهلر نوشته است «اس. کریگ زاهلر تنها با ساخت سه فیلم ثابت کرده که کارگردان تمامژانر است. اما ژانر نه به آن مفهومی که امروزه تلقی میشود (مارول یا مناسب فصل جوایز یا سینمای مستقل) بلکه آن مفهوم سنتی ژانر. به خصوص آن نوع فعل و انفعلات و دگرگونیهای سینمای ژنریک که در میانه دهه شصت شکل گرفت و در دهه هفتاد به اوج خود رسید. و اولین چیزی که با تماشای یک فیلم او به ذهن آدمی خطور میکند همین است. این کارگردانی است که گویی باید در دهه هفتاد فعالیت میکرده. خشونت او همچون فیلمهای پکین پا است، جهان مردانه اش آدم را یاد والتر هیل میاندازد و این تلفیق وسترن و هارور و ساخت موسیقی متن فیلمهای خود یادآور چه کسی بهتر از جان کارپنتر است؟ اما او همهی این تاثیرات را بدون آنکه بویی ببریم میگیرد. زاهلر شاگرد باهوشی است که خوب میداند چگونه بدون آنکه خطی از ارتباط با سینما و ادبیات در فیلمهایش نمایان شود به اصیلترین شکل داستان خود را تعریف کند (که خود این مهمترین ویژگی اوست که جایگاهش را در سینمای هالیوود ویژه میکند).»
دیگر فیلمسازان بررسیشده در این پرونده برادران سفدی، خواهران سوسکا، جف نیکولز، دیوید رابرت میچل، دیوید لاوری، جرمی سالنیر، کنت لونرگان، رابرت اگرز و دی ریس هستند.
همچنین در فیلمپن بهداد امینی یک فصل از کتاب فیلمهای کابوسی کیم نیومن را ترجمه کرده که دربارهی فیلمهای پانک و کیچ عجیب و غریب سینماگران مهمی از جمله آل آدامسن، پل موریسی، جان واترز، راس مایر، جک هیل، جیم شارمان، پل بارتل و … است.
به مناسبت بروز پاندمیک کرونا مقالات مختلفی دربارهی نسبت سینما با ویروس یا قرنطینه نوشته شده است، مثل مقاله ژوبین بخرد درباره «خانه سیاه است» و مقاله ویلر وینستون دیکسون درباره سینما در عصر کووید ۱۹ که به فارسی ترجمه شدهاند.
مجلهی کوکر، به این مناسبت، پروندهای تدارک دیده به نام شیوع و نویسندگانش به بررسی فیلمهایی پرداختهاند که حساسیت هنرمند را از خلال تصویری از بیماری، قرنطینه و هراس نشان میدهند. وحید مرتضوی، در یادداشتی که به خاطرهی رابین وود تقدیم شده، سراغ فیلم حفرهی تسای مینگ-لیانگ، یک کمدی-موزیکال آخر زمانی، رفته است. داستانِ شیوع یک بیماری همهگیر در روزهای پایانی هزاره و زن و مردی که، به رغم اصرار دولت بر قرنطینه و فرستادن مردم به پناهگاهها، ترجیح میدهند در خانههایشان بمانند. فیلم در مورد کابوس این قرنطینه و وحشت ناشی از آن است. از همان شروع فیلم میدانیم که «از ما میخواهد در انتظار آن جنس داستانگویی بمانیم که اطلاعاتش را با صبر و حوصله در حاشیۀ تصویرهای کمگوی خود لو خواهد داد.» حفرهای بین آپارتمانهای زن و مرد درست شده و به تدریج میل به نزدیک شدن را با خودش میآورد. «انتخاب حفره خلوتترین و صمیمیترین کابوس قرنطینه است. اینجا نه از وحشت موجودات بدقواره خبری هست و نه از چشمهای از حدقه درآمده. وحشت حفره حاصل به افراط کشاندن موقعیت کمیک بهغایت ساده و اسکچوار آن است. جنون انزوا، جنون قطع ارتباط با دیگری و حتی جنون عریانترین نوع تماس با دیگری.» و این جاست که لحن موزیکال فیلم عیان میشود: پنج قطعۀ موزیکال، از جنس موزیکالهای قدیمی هالیوود، که حالوهوایی معکوس از گسترش رابطۀ هذیانی و بیمارگون زن و مرد در این فضای آخر زمانی هستند. «تسای زبان آن موزیکالها را خوب فهمیده: هر رقص و آواز شاد و بازیگوش یک موقعیت تلخ و افسرده در هستۀ مرکزیاش دارد.» به نوشتهی مرتضوی فیلمهای بعدی تسای پر است از موقعیتهای آخر زمانی. فیلمهای بعدیاش همه پسافاجعه شدند، از بدرود مهمانخانۀ اژدها تا سگهای ولگرد. «آخرین قطعۀ موزیکال حفره رقص زن و مرد است در کنار همدیگر. وقتی قرار است دنیا به آخر برسد، دستکم انتخاب کن که دختر ویروسگرفتۀ همسایه را به آغوش بگیری! حفره به همان وادی غریبی قدم میگذارد که پیشتر کمدیهای بزرگ سینما انتخابش کرده بودند. به یاد بیاورید ژنرالِ کیتن را، معجزۀ مورگانز کریکِ استرجس را یا وقت بازیِ تاتی را. فیلمهای بزرگ طربناکی که گستاخانه به آشوب چشم میدوزند و دست آخر با آن به رقص درمیآیند.»
بقیهی نوشتههای پرونده:
علیسینا آزری دربارهی دکتر اِم ساختۀ کلود شابرول
مجید فخریان دربارهی درمانساختۀ کیوشی کوروساوا
مسعود منصوری دربارهی فیلم چیزساختۀ جان کارپنتر
آیین فروتن دربارهی رعشهها وهار، دو ساختۀ دیوید کراننبرگ
مهدی امیدواری دربارهی زمان گرگ و میش ساختۀ میشائیل هانکه
آزاده جعفری دربارهی فرزندان بشر ساختۀ آلفونسو کوارون
نوید پورمحمدرضا دربارهی ایمن ساختۀ تاد هِینز.
چند نوشته از ویتاسکوپ:
حسام امیری در یادداشتی دربارهی سینمای لوک موله او را فیلمساز بزرگی میداند که به اختیار زندگی در حاشیه را انتخاب کرده. از متن و مرکز سینما جدا شده تا در حاشیهی آن آزادانه زندگی کند. شخصیتهای فیلمهایش هم همین ویژگی را دارند. در ادامه به حضور عنصر کوهستان در فیلمهای موله اشاره میکند و با وام گرفتن تعبیری از دلوز درک موله از جهان را ادراکی کوهستانی توصیف میکند. «جهان همچون چیزی سخت و دشوار اما همزمان شاداب و مفرح.» در آخر هم به فروتنی موله اشاره میکند و مینویسد «او برای من سردسته فیلمسازانی است که نشان میدهند فیلم ساختن کار ناممکنی نیست.»
مهسا محمدی مقالهای از جیمز کوآنت درباره فیلم روزی که او میرسد را ترجمه کرده است. کوآنت هونگ سانگسو را «یکی از سینهفیلترین، پُرکارترین، و ازنظر تماتیک، ثابتقدمترین کارگردانان آسیایی که در دهههای اخیر ظهور یافتهاند» میخواند. این مقاله به همراه مقالات دیگری که درباره هونگ سانگ سو نوشته شده، به زبان انگلیسی، در سبزیان نیز منتشر شده است.
در مقالهی دیگری در ویتاسکوپ، سارا دلشاد مقالهای از سیمون دو بووار، نوشته شده در سال ۱۹۵۹ را ترجمه کرده که در آن دو بووار به بریژیت باردو و پرسونای بازیگریاش پرداخته و این که چرا در فرانسه و آمریکا پرسونای او به شکل متفاوتی فهمیده شده است.
برای اطلاع از بهروزرسانیها ما را در تلگرام دنبال کنید