لوسیدا
لوسیدا
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

هالیوود، اوتینگر، کلکتیو، پل ورشو و چند خواندنی دیگر



جی هوبرمن منتقد آمریکایی در این یادداشت به Once Upon a Time in Hollywood پرداخته و آن را شخصی‌ترین فیلم تارانتینو و با وجود تمام دقت تاریخی‌اش رساله‌ای تجدیدنظرطلبانه، آن هم بیش‌تر در باب حال و هوای این سال‌ها توصیف کرده تا ۱۹۶۹. هوبرمن فیلم را به لحاظ شکل رابطه‌ی بین دو کاراکتر اصلی شبیه به آثار وسترنی چون بوچ کسیدی و ساندنس کید می‌داند و معتقد است تارانتینو موفق شده داستان حرفه‌ی رو به افول این دو را ماهرانه با بدنام‌ترین جنایت آن سال یعنی قتل‌های منسون درآمیزد و ضمنا دو‌ فراروایت را از «پایان وسترن» و «خودتخریبی ضدفرهنگ» نیز به شیوه‌ای موفقیت‌آمیز بر آن سوار کند. وی همچنین با اشاره به به حواشی پیرامون فیلم و اشارات نژادی‌‌اش و نقدهای وارده به آن در بستر فعلی سیاسی آمریکا معتقد است تارانتینو گرچه این عناصر را با هدف ایجاد اثر نوستالژیک از وسترن‌ها وارد داستان کرده اما از شباهت ایجادشده با نژادپرستان سفیدپوست دوران پساترامپ غافل مانده است. در ادامه هوبرمن از شخصیت‌زدایی از کاراکترهای زن فیلم می‌گوید و در مقام مقایسه فیلم Charlie Says اثر Mary Harron را به لحاظ تاکید روی شخصیت منسون مرتبط‌تر با حال و هوای این روزهای آمریکا می‌داند. «اگر منسون از تارانتینو توجه کمتری می‌گیرد، ممکن است به این دلیل باشد که فیلم‌ها یک مدیوم ذاتاً اقتدارگرا هستند و فقط جا برای یک اتوکرات در روزی روزگاری وجود دارد. بیش از هر کارگردان دیگری، تارانتینو امیال تاریک برای سلطه و انتقام را که فیلم‌ها می‌توانند فعال کنند، درک می‌کند ... زیرا آن‌ها امیال او هستند. خودآگاه‌تر از اسپیلبرگ و با بدبینی کمتر نسبت به هیچکاک، تارانتینو در دلبستگی و احترام بسیار دلسوزانه خود به هالیوود و علاقه‌ی وافرش به فیلم های دوران نوجوانی کاملاً صمیمانه است. و با درگیر کردن مخاطب و با ارضای خونخواهیش در پایان روزی روزگاری، او یک تغییر ناگهانی چشمگیر هیچكاكی از خودش نشان می‌دهد»




مجله فروم فستیوال برلین یادداشت‌هایی درباره چندی از فیلم‌های برنامه رتروسپکتیو خود(فیلم‌های کلکتیو شورشی دهه ۷۰) منتشر کرده است. از یادداشت‌ها می‌توان به خلاصه‌‌‌ای از دوران فیلم‌های کلکتیو به قلم نیکل برونز، یادداشت لوسیانو مونتگادو درباره میراث ستیزه‌جوی سینمای آمریکای لاتین اشاره کرد. روبی ریچ هم درباره سینمای فمینیستی دهه هفتاد نوشته است «در ابتدای دهه هفتاد سینمای فمینیستی وارد شد. در زمان ورشکستگی پدران در فرم و محتوا، یک انرژی تازه و متفاوت به وجود آمد: یک سینمای بی‌واسطه و نیروی مثبتِ اکنون در مقابل عقب‌نشینی به خشونت و احیا گذشته‌ی مرده که تکیه‌گاه سینمای غالب شده بود». از این فیلم‌ها می‌توان Woman’s Film و Sambizanga اشاره کرد.




جاناتان روزنبام در موبی درباره Warsaw Bridge پره پورتابلا، فیلمساز اسپانیایی، نوشته است

«بین نمای آغازین (بارش باران بر روی پیاده رو) و نمای پایانی آن (هواپیمایی که باران مصنوعی - در واقع یک ریزش سیل‌آسا- بر روی آن‌چه که از یک جنگل سوخته باقی مانده می‌پاشد) ، پل ورشو به جریان و تماس، حرکت و برخورد، تلاطم و ایستایی علاقه‌مند است. به غیر از آب، آنچه که جریان و حرکت می کند، انواع روایت و اشکال مختلف اطلاعات است. و چگونگی عبور ما بین مناطق - پل اجازه جابجایی ما از یک چیز به چیز دیگر می‌دهد، موجب برخورد و یا دگرگونی می‌شود - مشخص می‌شود که حتی مبهم تر از چیزی است که داستان را از غیرداستانی متمایز می‌کند. بعضی اوقات مساله‌ی تم یا موضوع است، فرم یا سبکی که به دو یا سه شکل هنری (مانند معماری، موسیقی و ادبیات ، در امتداد افتتاحیه فیلم) پل می‌زند یا به دو یا سه طبقه اجتماعی، یا زنی که درباره زیست‌شناسی سخنرانی می‌کند و همسرش (رهبر ارکستر) و/یا معشوقش (رمان نویس). و رسیدن از اینجا به آنجا از به وسیله‌ی پل موضوع فیلم یا شکل اصلی بازی آن است (انتخاب یکی یا هر دو).»



به مناسبت برگزاری رتروسپکتیو فیلم‌های اولریکه اوتینگر مایکل کورسکی به این فیلمساز پرداخته است

«اوتینگر، دختر یک مادر یهودی که با پناه بردن به پدربزرگِ پدریِ غیریهودی به طور معجزه‌آسایی از جنگ جان سالم به در برده بود، فیلم‌هایی ساخت که تمام استاندارد‌های اجتماعی تحمیل‌شده را زیر سوال می‌برد و فقط به صورت حاشیه‌ای و نمادین با جنگ سر و کار داشت. کارهای او همیشه به شکل غیرمنصفانه در سایه فیلمسازان مرد جنبش قرار گرفت. به جای ملودرام‌های رویارویانه فاسبیندر، هیستری تاریخی ولکر شلوندورف یا کیچ‌ پرزرق‌و‌برق ورنر شروتر، اوتینگر نوعی از افراط(excess) مختص‌به‌خود را اضافه کرد، تمایل به باروک که بیشتر روی بدن‌ها و بافت‌های بدنی متمرکز بود.»




خواندنی بیشتر:

. ایندی وایر بخشی از کتاب جدید سرژ توبیانا به نام «دوست آمریکایی» درباره هلن اسکات، نویسنده آمریکایی و مترجم که با فرانسوا تروفو در مصاحبه با هیچکاک همکاری داشته را ترجمه کرده است که درباره پیشنهاد فیلمنامه بانی و کلاید به تروفو(رد کردن به دلیل درگیری با فارنهایت) و سپس گدار(رد کردن به دلیل اختلاف بر سر آب و هوا ?) است که در نهایت به آرتور پن می‌رسد و با داستان بامزه‌ای از برخورد وارن بیتی با ژان ناربونی پایان می‌یابد.

. مایکل کورسکی درباره چالش‌های فرهنگ سینمایی در عصر جدید

. فیلیپ فورتادو درباره سینمای خوزه موجیکا مارینز


برای اطلاع از به‌روز‌رسانی‌ها ما را در تلگرام دنبال کنید
مرور رسانه ها و برنامه های سینمایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید