در این مدت سه مقاله درباره سه کارگردان برجستهی سینمای کمدی رمانتیک کلاسیک آمریکا منتشر شده است.
مهسا محمدی در ویتاسکوپ مقالهای از فرانسوا تروفو درباره سینمای ارنست لوبیچ را ترجمه کرده است.
«همانند نقاشان و نویسندگان، فیلمسازان نیز بر دو قسماند: دستهی نخست آنان که حتی در یک جزیرهی متروک و بدون مخاطب هم کار میکنند. و دستهی دوم آنان که چنین نیستند. اما منظور از این دستهبندی چیست؟ بدونِ مخاطب، لوبیچی وجود ندارد. توجه داشته باشید که مخاطب به لوبیچ ملحق نمیشود، بلکه ازابتدا همراه او، و جزئی از فیلم او است. در موسیقی متن این فیلمها گفتگو وجود دارد، سروصدا، موسیقی و صدای خندهی ما هست، و این نکتهای حیاتی در خصوص سینمای اوست. چراکه درغیر این صورت، اساسا فیلمی وجود نمیداشت؛ حذفهای متعدد در سناریوهای لوبیچ معنا و کارایی ندارند، مگر آنزمان که خندههای ما پلی میشوند میان دو صحنه، و خلاءهای موجود را پُر میکنند. بله، در پنیرِ متخلخلِ لوبیچ، هر سوراخی هوشمندانه و نبوغآمیز است».
محمدی خود مقالهای در مورد یک کمدیساز دیگر یعنی پرستون استرجس نوشته است.
«رسیدن به آزادی و سعادت فردی یا تحقق رؤیای آمریکایی شالودهی غالب فیلمهای کلاسیک هالیوود را تشکیل داده است، اما متناقض آنکه تصویر کردنِ زنانِ سربهراه و مقید به چارچوب نهاد خانواده، یا محکوم به نقشهای کلیشهای و غالبا منفعلانه در تضاد با مفهوم آزادی و سعادت قرار میگیرد. استرجس اما با یک تیر دو نشان را میزند: هم تصویر «رؤیای آمریکاییِ» تثبیتشده در سینما را مخدوش میکند و هم به زنان قدرت و اختیار برهم زدن کلیشههای جافتادهی هالیوود و دنیای واقعی را میدهد. او همچون لوبیچ، دوست و کارگردان محبوب خویش، بعیدترین و غیرقابل پیشبینیترین موقعیتها را پدیدار میکند، موقعیتهایی که دیالوگهای ظریف، هوشمندانه، و طنازانه در آنها بیشاز هر چیز دیگر توجه مخاطب را به خود جلب کرده، و او را به خندههای بیامان میاندازد.»
وحید مرتضوی هم در ادامهی نوشتههایی درباره کمدی اسکروبال دهه سی سراغ «تعطیلات» جورج کیوکر رفته است.
«تعطیلات در ترکیب انرژی افسارگسیختۀ اسکروبال (که بیش از هر چیز ماحصل تأثیر دو فیلم هاکس و مککری بود) با سنجیدگی صناعت مهندسیشدۀ آن (در سطوح ملودرام) به فیلمی یگانه در نیمۀ دوم دهۀ سی هالیوود بدل شد؛ تجربهای که، با توجه به تغییر مسیر کمدیهای بعدی، شاید دیگر (دستکم در چنین کیفیتی) تکرار نشد. فراموش نکنیم که هر سۀ تعطیلات، حقیقت ناپسند و بزرگ کردن بیبی فرزند زمانهای کوتاه و استثنایی در نظام استودیویی هالیوود بودند که تعادل و توازنی مستعجل میان نیروهای متفاوت (قدرت تهیهکنندهها، تجربهگری و آزادی فیلمسازها، جاهطلبی ستارگانی چون هپبورن که دغدغۀ کیفیت نیز داشتند و …) در پسزمینۀ فرهنگی/اجتماعی دوران فیلمهایی بس آزاد و رها را در فرم و گاه حتی در ایدئولوژی نتیجه داد»
ایستار، به بهانهی اکران فیلم باکورائو، پروندهی کوچکی در گرامیداشت اودو کییِر منتشر کرده است. «بازیگر محبوب سینهفیلهای جریانساز؛ فاسبیندر و وارهول٬ فونتریه و مدونا٬ بروفچیک و مدن که، هرکدام به طریقهی خود از این بدن ایدئال تقدیر به عمل آوردهاند». انوش دلاوری از چشمها و ادای کلمههای کییر از «اپیدمیک» تا «باکارائو» و مجید فخریان درباره کییر در نقش دراکولا «کییِر نیز در قاب تصویر زیباست اما تصاویری که از او تکثیر میشود، هیچگاه از این «خود» فراتر نمیروند. منی فاربر نامش را میگذارد: شکوه یکنواخت» نوشتهاند. علاوه بر این دو یادداشت، سعید شجاعیزاده، سعید درانی و محمدعلی باقری هم یادداشتهایی در ستایش کییر نوشتهاند.
مقالات دیگر در ایستار:
- ترجمه یادداشت پل شریدر درباره یاسوجیرو ازو
- مصاحبه جنجالبرانگیز با سعید عقیقی که صدای خیلیها را در آورد (قسمت ۱، قسمت ۲)
مهدیس محمدی به سینمای رئالیستی پیش از جنگ فرانسه با اشاره به فیلمهایی از آندره آرتوان، ژان اپشتاین و ژان ویگو پرداخته است. « [ویگو] در یکی از نامهنگاریهایش با نقل قول از اپشتاین سینمایی را میستاید که «فرشته را در انسان میبیند، همچون پروانهای در پیله» و این همان واقعیتی بود که هم اپشتاین و هم ویگو میخواستند آن را به شیوههای گاه متفاوت روی پردهی سینما ظاهر سازند. اگر آنتوان، به پیروی از زولا، فقط در صدد نمایش واقعیت بهشکلی واقعنمایانه و کاملاً ناتورالیستی بود، و اپشتاین با برنامهیزی قبلی، صبوری و توقف روی تصاویر، و دستکاری صدا و تصویر در جستجوی واقعیت و لحظهی فتوژنی بود، نزد ویگو واقعیت عشق و زندگی بهطور غریزیتر، بیقیدوبندتر، تنانهتر، و خودانگیختهتر و از خلال سبکی التقاطی از دلِ آشوب و یک ساختار مرکزگزیر به بیرون میجهید.» قبلا ترجمهای از مقاله گراهام فولر درباره آتالانت ٰژان ویگو در ویتاسکوپ منتشر شده است.
حسام امیری درباره «بعضی از شکلهای حسادت در سینما» نوشته و به تشریح کارکرد حسادت در کمدیهای ازدواج موقت، ملودرامها، فیلمهای کارآگاهی و فیلمسازهای پساموجنویی پرداخته است. «همانطور که دلوز، درباره پروست، مینویسد هم عشق و هم حسادت بر مبنای کششی ناخواسته به سمت یک امر مبهم و مرموز شکل میگیرند. هر دو با یک راز بزرگ طرف هستند، با یک معمای مکتوم. وقتی که به یک امر ناشناخته و رازآمیز گرایشی شدید داشته باشیم طبیعی است که عوارضی همچون پارانویا، اضطراب و کنجکاوی را هم تجربه کنیم. پروست حتی پا را یک قدم جلوتر میگذارد و اعلام میکند که حسادت ژرفتر و اساسیتر از عشق است.»
دیگر نقدهای ویتاسکوپ:
- درباره «طبیعت بیجان» سهراب شهید ثالث /آیدین خلیلی
- درباره «اشکهای تلخ پترا فون کانت» رینر ورنر فاسبیندر /الهه عیسیزاده
- درباره بازیگرهای نقش دوم در سینمای کیانوش عیاری /البرز محبوبخواه
مسعود منصوری بخشی از مانیفست نقادی کایهدوسینما در شمارهی آخر گروه نویسندگان پیشین را برای کوکر ترجمه کرده است. «یک متن بلند چهلتکه که همۀ نویسندگان مجله در نوشتنش مشارکت داشتهاند، یک وداع تئوریک که یکنفس چرخ میزند و لحن و مود عوض میکند.» در بخشی از متن میخوانیم «منتقد در وهلۀ نخست یک تماشاگر است. باید با خوشرویی پذیرای احساساتش باشد. احساسات داشتن عیب نیست، گشایندۀ نگاه است. منتقد روی این احساسات کار میکند و آن را به ایدهها و اصول مسلح میکند. در این راه، فیلمهایی که دیده است و دانشی که گرد آورده است عصای دستش میشوند. این دانش را نباید سرمایهای تغییرناپذیر تلقی کرد که منتقد آن را برای نور تاباندن بر فیلمها باید به کار گیرد. او این دانش را در هر فیلم محک میزند، به همان شیوهای که هر فیلم تازه را وارد صورت فلکیِ فیلمهای پیشین میکند و با این کار صورت تازهای به آن مجموعه میبخشد. اشتیاقْ فضیلت مهمی است که برخی منتقدان با کماهمیت جلوه دادنش به خطا میروند، و آنها این کار را از موضعی تفرعنآمیز میکنند انگار که بخواهند با موعظهخوانی دیگران را به خونسردی فرا بخوانند. نه، خونسردی نه. هرگز.»
نقد فیلمهای روز:
- «خروج» ابراهیم حاتمی کیا /نوید پورمحمدرضا
(درباره صداقت حاد در سینمای حاتمیکیا هم میتوانید این مقاله را بخوانید)
- «مترادفها» ناداو لاپید /میثاق نعمت گرگانی
- «ریچارد جول» کلینت ایستوود /مجید فخریان
- «باکارائو» کلبر مندونسا فیلیو /علیسینا آزری
- «بینوایان» لج لی /مسعود منصوری
-«من خانه بودم اما ...» آنگلا شانیلیک /آزاده جعفری
- «بهشت حتما همین است» الیا سلیمان /مریم سالخورد
- «بچه زامبی» برتران بونلو /امین نور
برای اطلاع از بهروزرسانیها ما را در تلگرام دنبال کنید