چند بار درباره حساسیت ویژه ارجاع به متون پیش از اسلام ایران (هم اوستا و هم پهلوی) حرف زدهام. «حساسیت» به این معنی که اگر از زاویه صحیح روی این متون بحث نشود، این خطر هست که اعتبار کلیت استدلال زیر سوال برود. مشکلی که در حوزه ایرانشناسی شناخته شده است، اما قابل اغماض. و در هر حوزهای خارج از این دایره مسئلهساز.
تو پرانتز بگم که تفاوت از اینجا میاد که «اعتبار» انتقال سینه به سینه در ایرانشناسی در واقع بدیهی فرض میشود (چون اصولا با نوع دیگری از «اسناد» و «مدارک» سر و کار داریم)، اما در پژوهشهای تطبیقی اولویت اعتبار با «متون مکتوب» است. در نتیجه: مثلا اگر بخواهیم مطالعه تطبیقی بین ارداویرافنامه و کمدی الهی انجام بدهیم، ارتباط نقاط «اثرپذیری» بین کمدی الهی و متون عهد عتیق و عهد جدید برقرار میشود، اما ارتباط بین اینها با ارداویرافنامه همیشه محل سوال خواهد بود - چون ارداویرافنامه بعد از عهد عتیق و جدید مکتوب شده و تقدم و تاخر این متون لزوما قابل اثبات نیست.
اوکتور شروو این «مسئله» را در چند جمله توضیح داده: «اصطلاح اوستا به دسته تقریبا کم تعداد متونی گفته میشود که به صورت شفاهی تولید و سینه به سینه منتقل شده و در دوره اسلامی، احتمالا حدود سال ۶۰۰ میلادی، به صورت مدون در آمده.»
در حالی که اوستای قدیم با قدیمیترین زبان هندی، یعنی ریگ ودا، نزدیک هستند، صورت جدیدتر این زبان، اوستای نو، تقریبا با پارسی باستان (از ۵۲۰ پیش از میلاد) هم دوره است.
در نتیجه: متونی که در مجموعه اوستا جای دارند در بازه زمانی حدود نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد و نیمه اول هزاره اول پیش از میلاد به خاطر سپرده شده اند. و در این بین هیچ متن دیگری در ایران باستان شناخته شده نیست (به غیر از متون پهلوی که دقیقا همین مشکل را و چه بسا که پیچیدهتر دارند). این یعنی که «ما واقعا نمیدانیم در چه بافتار تاریخی شکل گرفتهاند.»
شکافهای تاریخی/اطلاعاتی متعدد و فاصله زمانی تقریبا دو هزارساله بین تولید محتوا و مدون شدنش همان نقطه فروریزش ایرانشناسی در حوزههای دیگه است.