یک سلام عجیب پس از مدت های زیاد ننوشتن اینجا!
راستش اولش که اومدم ویرگول حس کردم قراره اینجا زیاد بنویسم، چون اصولا نوشتن رو خیلی دوست دارم و البته به قدرت کلمات هم خیلی باور دارم، ولی خب حس میکنم یه مدت کلا یادم رفته بود که اینجا هست!
در هر حال اینجا حس خودم بودن رو دارم چون؛ یه جورایی ناشناسم و بدون قضاوت و هزار مشکل دیگه میتونم هرچی دوست دارم رو بنویسم برعکس اینستا و توییتر؛ دقیقا بخاطر همین هم اسم واقعی خودم رو انتخاب نکردم:)
بریم سر اصل مطلب که سرتون رو درد نیارم بیشتر از این!
من کلا آدم کنجکاوی هستم، اونم نه کم بلکه؛ خیلی زیاد و خب گاهی اوقات هم به دنبالش میرم، البته نه همیشه و همه جا! یکی از کنجکاوی هام هم صحبت کردن با آدم های مختلف هست، البته قبلا بیشتر بود و الان کمتر شده شاید بخاطر کهولت سن ذهنی که در شروع دهه بیست سالگی حس میکنم سراغم اومده؛ کلا صحبت و برقراری ارتباط با آدم ها و شنیدن محتوای ذهنی و تجربیاتشون همیشه برام موضوع جالبی بوده ، به خصوص اگر فرد موردنظر از کشور دیگری باشه ،که در صورت موجودیت موقعیت؛ به هیچ وجه همچین تجربه ای رو از دست نمیدم!
زمان: حدود دو روز پیش
مکان: یکی از کوچه های تاریخی شیراز
موقعیت: ایستاده نزدیک ماشینی که خراب شده بود و مارو منتظر گذاشته بود
....
از دور خیره شده بودم و ماشین های مختلف با پلاک های متفاوت رو تماشا میکردم که به شهر ما اومده بودند. هرساله این موقع ها، آغاز شروع شدن شلوغی های شیرازه که دلیل عمده اش؛ اومدن مسافرا از نقاط مختلف کشور هست. یک لحظه توجهم جلب شد به دوتا آدم که از دور میومدن. نزدیک تر که شدن فهمیدم توریستن! میپرسید از کجا؟ از رنگ مو و چشماشون :)
با لبخند نزدیکشون رفتم و سلام کردم و سر صحبت رو باهاشون باز کردم. یک زن و شوهر بودن که از اتریش اومده بودن ایران که یکیشون اهل اتریش بود و دیگری اهل اوکراین . ظاهرا خیلی اهل سفر بودن و از گفته های خودشون کشور های زیادی رو دیده بودن مثل : مصر و ژاپن و سوئد و هلند و ... . تجربه زندگی در کشور های مختلف اروپا رو هم داشتن؛ به قول خودشون ما تا الان طولانی مدت در هیچ کشوری زندگی نکردیم و سعی کردیم زندگی در کشور های مختلف اروپارو تجربه کنیم!( این رو زمانی گفتن که ازشون پرسیدم طرفدار کدوم تیم فوتبال هستن و گفتن چون همیشه یه جا ساکن نیستن ، وقت فوتبال نگاه کردن یا طرفدار یه تیم مشخص بودن رو ندارن:)
وقتی شروع کردن به گفتن از زندگیشون؛ رسیدن به آشنایی بیست سال پیششون در هلند و اینکه به جای اینکه بچه داشته باشن انتخاب کردن که با دوتا گربه زندگی کنن! راجب اخبار و رسانه ها که صحبت کردیم، گفتن رسانه های ما چیز های خیلی بدی درباره ایران میگفتن ولی ما کاملا برعکسش رو دیدیم به خصوص اینکه؛ میگفتن ایران جای امنی نیست اما ما خیلی احساس امنیت میکنیم.
( و گفتن ما خیلی کلا به رسانه ها و حرف هاشون اعتماد نداریم چون رسانه ها فقط بر اساس منافع مالیشون خبر میگن و نه واقعیت)
و خب یه جا به شوخی بهشون گفتم گاهی اوقات حس میکنم دارم پیر میشم ؛ که آقای اوقن با خنده به من گفت:<< من رو ببین که پنجاه و چهارسالمه و احساس جوانی میکنم و تو هنوز خیلی جوونی !>>
من هم در جواب بهش گفتم :<< ماجرای سن بیشتر بحث احساس هست! من احساس پیر شدن دارم و شما هنوز احساس جوانی داری و این یه موضوع شخصیه!( البته به شوخی گفتم و بعدش و کلی خندیدیم)
بعد هم راجب ماجرای کنکور ایران و سخت بودن ورود به دانشگاه های خوب براشون گفتم و اینکه کشور های دیگه ای هم جز ایران؛ مثل چین و ژاپن همچین سیستم مشابهی برای دانشگاه هاشون دارن و اینکه پس از کلی تلاش و تقلا خانواده من رو از کنکور دادن مجدد منع کردن، و فرستادن دانشگاه آزاد چون فکر میکردن دارم عمرم رو تلف میکنم، به همین خاطر الان که اومدم دانشگاه احساس میکنم ، دوسال اخیر عمرم واقعا تلف شده و کاری نکردم و راجب شرایط کاری در ایران که هر جا که میری ازت مدرک میخوان؛ هر شرکتی یا محلی که برای کار میری این از ملزومات هست.
اونا هم شروع کردن به توضیح دادن اینکه؛ قبلا در دهه نود هم در اروپا همینطور بوده اما الان دیگه اینطور نیست؛ یعنی کار پیدا کردن در اروپا فقط دیگه بر اساس مدرک نیست و براساس توانایی هست و همیشه الزاماً شغل های با درامد بالا در انحصار افراد با تحصیلات بالا یا کلا تحصیل کرده نیست! بعد هم خودشون رو مثال زدن که اصلا دانشگاه نرفتن و به مدرک دبیرستان اکتفا کردن و گفتن: یکیشون مدیر یک مجموعه کتابفروشی هنری که کارش با هنرمندها در ارتباطه و دیگری هم خودش هنرمنده بیشتر سمت نقاشی هست کارش.
( بعد هم اضافه کردن که؛ تلاش کردن برای بیزنس خودت خیلی لذت بخشه و ما سعی کردیم اینکارو به جای درس خوندن انجام بدیم و الان بیزنس خودمون رو داریم و درآمدمون خیلی عالیه و کاملا راضی هستیم!)
آها! یه چیزی که براشون خیلی جالب بود و برای من هم همینطور بود؛ گفتن:<< ایجا وقتی خرید میکنیم و پول اضافه تر از قیمت اون کالا رو میدیم، بقیه پول را به ما برمیگردونن اما؛ خیلی از جاها در اروپا اینطور نیست و از توریست بودن و بی اطاعیت ممکنه، سوء استفاده کنن!>>
و اینکه تبدیل یورو به تومان براشون سخت بوده و همچنین ؛ فهمیدن فرق بین تومان و ریال هم واسشون خیلی چالشی بوده !
موضوع دیگه ای هم که براشون خیلی تعجب آور بوده ، این بود که؛ هیچ توریست دیگه ای به غیر از خودشون در هتل توی ایران ندیده بودن اما میگفتن که در کشور های دیگه اصلا اینطور نیست و در هتل های بین المللی و توریستی، همه اونهایی که اونجا اقامت دارن توریست و خارجی هستن و اصلا افراد محلی اونجا نمیرن ولی در ایران، اصلا اینطور نبوده و به جز خودشون همه مسافران اونجا ایرانی بودن!
وقتی راجب راهنما و لیدر ازشون پرسیدم، گفتن؛ ترجیح دادن که برای گشت و گذار تور لیدر نداشته باشن ، به دو دلیل:
اول اینکه؛ بخاطر مسافرت های زیادی که رفتن دیگه حرفه ای شدن و برای پیدا کردن مکان های تاریخی و تفریحی نیاز به کمک یا راهنمایی کسی ندارن ؛ به قول معروف خودشون دیگه راه بلد مسیر شدن ،
دوم ؛ چون لیدر ها معمولا اون هارو رستورانها و هتل های گرون قیمت میبرن ولی اونا ترجیح میدن که مسافرت ارزونی داشته باشن ؛ اینطور که از قبل همه بلیط های هواپیما و رزرو هتلهاشون رو انجام میدن و بعد هم در شهر ها با تقشه ای که از قبل دانلود کردن یا نقشه کاغذی تردد میکنن!
بعد هم راجب سیاست و اقتصاد و فرهنگ های مختلف و کلی مسائل جورواجور حرف زدیم که گفتنش ایجا دیگه خیلی طولانی میشه:)
سخن پایانی: من معمولا زیاد با توریست هایی که میان شیراز صحبت میکنم (مخصوصا در مکان های تاریخی) ولی اخیرا بخاطر یک سری مسائل تعدادشون خیلی کم شده، اینقدر که قبلا در شیراز دیدن توریست ها بخصوص توریست های اروپایی خیلی عادی بود و در یک سری مکان ها همیشه، حضور داشتن ، ولی مدتی هست که تعدادشون به قدری کم شده که دیدنشون برامون شده یه موضوع تعجب آور!
به هر حال سعی من اشتراک یه تجربه جالب، بوده و امیدوارم که این متن برای شما هم جذاب بوده باشه!
خیلی ممنون و متشکرم که وقت ارزشمندتون رو در اختیار من گذاشتید!
امیدوارم که همیشه زندگی براتون بهترین خیر هارو همراه با نگاه بینهایت صلاح و مهربان پروردگار بی همتا بخواد:)
خوشحال میشم اگر هر نظری دارید، با من در کامنت ها به اشتراک بگذارید!
اگر خواستید که ناشناس نظرتون رو بیان کنید:
https://t.me/TeleCommentsBot?start=sc-340412-sQEjQfO
به پایان آمد این دفتر... *
حکایت همچنان باقیست... *