
بالاخره دست مسیح به سراغم اومد و بالاخره دستام رو گرفت! امروز همون روزی بود که منتظرش بودم. همون روزی که باید میفهمیدم و کشیده میخوردم. و چه بهتر که این کشیده رو خودم به خودم زدم. بالاخره باور کردم که در زندگی خودم، خودم تصمیمگیرنده هستم. مسئول غم، شادی، بدبختی، خوشبختیِ من، خودم هستم. پروردگار ازت سپاسگزارم که این راز بزرگ رو مثل یک کشیده زیر گوشم گذاشتی.
حالا دیگه میدونم باید چیکار کنم، حتی اگر ندونم باید چیکار کنم، میدونم که باید چیکار نکنم. انرژی، روح، روان، شوق، خلاقیت، عشق و دوست داشتنِ من اول از همه برای خودمه و من همه رو دریغ از خودم به کوچه و خیابون میریزم. به آدمای اشتباه، به اتفاقات و رویدادهای بیاهمیت.
تا وقتی که بیزینس خودم رو شروع کنم هیچ عشقی به زندگی من راه نخواهد داشت. آمادئوس تو رو به خائوس همان جهنم ابدی تبعید میکنم حالا که همه چیز جلوی چشمام واضح و روشنه. قسم میخورم که از فردا قدم بردارم، مسئولانه و دلسوزانه. هرچقدر کوچیک، فقط قدم بردارم.. برای خودم!
ای پروردگار ازت میخوام تمام تقصیرات و کوتاهیهای من رو فراموش کنی و یک فرصت دیگه برای خوشبختی بهم بدی. میخوام خودم ناخدای خودم باشم و تو کمکم کنی و کنارم باشی تا داستان زندگی خودم رو روایت کنم. باشه؟ باشه؟
باید این واکنشهای سریع به وقایع رو تموم کنم. اصلا از این بعد به هر حرفی ۳ روز بعد واکنش نشون میدم. خدایا من تمام رویدادهای جهان هستی رو 3 روز بعد سین میکنم. میخوام بیوقفه تلاش کنم و ایمان داشته باشم. امیدوار باشم و انرژی بفرستم. دیگه هیچ چیز رو به زور طلب نمیکنم ازت ای پروردگار .
باید خودم اول و آخر خودم باشم. همین یک بار بهم فرصت بده و مراقبم باش. مثل همین امروز که نجاتم دادی. فقط دستای تو میتونه منو از چاهی که برای خودم میکَنم نجات بده...
پروردگار ممنون که فهمیدم خودم تصمیمِ خودم هستم.