اکرم امید
اکرم امید
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

پرندگان مهاجر



امروز به این موضوع فکر می‌کردم که اگر مهاجرت برای پرندگان اختیاری بود، چه تعداد از آنها مهاجرت می‌کردند؟ غریزه، برخواسته از رفع نیازهای اولیه است و مهاجرت، عاملی برای حفظ بقا. اولین نیاز ضروری هر موجود زنده ای! اگر پرندگان مهاجرت نکنند می‌میرند اما سوال من این است آیا پرندگان محکوم به زنده ماندن هستند؟ مثل فرشتگان که محکوم به خوب بودن! آیا همان‌طور که فرشته‌ای اختیار کرد از جبرِ تعریف شدهٔ خداوندی خارج شود و تا ابد شیطان نامیده شد، اگر پرنده‌ای هم ماندن در سرزمین مادری را انتخاب کند از دایره پرنده بودن خارج می‌شود؟

انسان بودن چگونه است؟ میل به بقا، آزادی، قدرت، عشق و شادی نیازهای اولیه آدمی است و او تحت هر جنسیت، عقیده و ملیتی، به جبر، برای رفع یا تصاحب آنها مانند هر جنبندهٔ دیگری بر روی این کرهٔ خاکی، با رقیب مبارزه می‌کند. آنچه که آدمی به نظر می‌رسد در آن مختار است چگونگی رفع این نیازهاست. مثلا اگر احساس کند جانش در خطر است، برای زنده ماندن اعم از جنگیدن یا به دست آوردن آب و غذا، مختار است که حریف را بکشد یا صرفاً با نیمه جان کردن، رهایش کند!‌ آیا این اختیار، تحریف اغواگرانه‌ای از جبر نیست؟

اگر فردی به عنوان یک انسان برای حفظ بقا و قدرت و آزادی، برای داشتن شادی و عشقی که دلخواه اوست تصمیم به مهاجرت بگیرد این جبر زمانه است یا انتخاب؟!‌ آیا آنها که می‌روند محکوم به وطن‌فروشی اند و اینان که می‌مانند مفتخر به وطن‌پرستی؟ این درست و نادرست از کجا نشات می‌گیرد؟

اینان که شکلی از آزادی را در بیان عقیده می‌دانند و در خفقان یک حکومتِ نخبه‌کش، بر فرازِ پشته‌ای از کشته‌های بی‌گناه، فریاد دادستانی سر می‌دهند و گاه سال‌ها در سیاه‌چال‌های جهلِ حاکمان شکنجه می‌شوند، آیا ارجح‌اند بر آنان که برای رساندن پیام خویش- در عین حفظ سلامت جان و روان- مهاجرت می‌کنند تا در پناه حکومتی آزاداندیش و از فرای مرزها با هم‌وطنان خویش سخن ‌گویند ؟

آیا آنان که شادی را در هجرت یافته‌اند و فارغ از پیوندهای سببی و نسبی، در اقصی نقاط جهان به دنبال بیدارشدنی بی‌دغدغه از خوابی آرام هستند، خودخواهانه پیکر آدمی به نام وطن را پاره پاره کرده‌اند، و اینان که عشق و شادی را در آغوش‌هایِ گرم از امیدواریِ عزیزانشان می‌جویند و می‌مانند، متبرک به یک فضیلت اخلاقی‌اند؟!‌ شاید اینان که زیر بیرق ظلم می‌مانند درگیرِ رذیلت جهل و نادانی‌اند و آنان که رفتند شایستهٔ فضیلت آزادی!

زمانی که تمام انتخاب‌های آدمی بر پایهٔ جبر و رفع نیازهای غریزی است و انتخاب بر چگونه زنده ماندن، شکل فریبکارانه‌ای از جبر است! مبنای تعریف رذیلت و فضیلت در چیست؟

هنوز هم دلم می‌خواهد بدانم اگر چون پرنده‌ای مهاجر بر جبر ماندن اصرار بورزم و به تماشای زمستان بنشینم، عمری برای دیدن بهار خواهم یافت یا به جرم طغیان بر نظم جهان، فرصت نفس کشیدن در پناه شکوفه‌های گیلاس را از من خواهند گرفت! آن پرندگان که رفتند اگر برنگردند چه خواهد شد؟

در جهانی از نمی‌دانم‌ها، از تجربهٔ باشکوه این زیستن لذت می‌برم. باشد که رستگار شوم. آمین.

اکرم امید

( داستان‌های زیبای دوستانم را در مجله ادبی گیسا به شما هدیه می دهم. )


مهاجرتجبر و اختیارخودشناسیمقالهایده برای داستان
بک نویسای درون‌گرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید