
سلام و درود به خواننده گرامی
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ نقطه پایانی بود بر جنگ سرد و جهانی که بیش از چهار دهه در چارچوب یک نظم دوقطبی اداره میشد. در دوران جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد شوروی نهتنها دو قدرت بزرگ نظامی و اقتصادی، بلکه دو ایدئولوژی رقیب و تمامعیار را نمایندگی میکردند. آمریکا با پرچم لیبرالدموکراسی و سرمایهداری آزاد متحدان خود را در قالب ناتو و شبکهای از پیمانهای منطقهای سازمان داده بود و شوروی با ایدئولوژی کمونیسم و سوسیالیسم، پیمان ورشو و مجموعهای از دولتهای همسو در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را رهبری میکرد. در این شرایط، بلوکها تنها بر پایه منافع اقتصادی شکل نگرفته بودند، بلکه ایدئولوژی بهمثابه ستون اصلی هویتبخشی و انسجامبخشی عمل میکرد. همین موضوع باعث شد جهان به معنای واقعی کلمه به دو قطب تقسیم شود و هر رخداد منطقهای رنگ و بوی رقابت جهانی بگیرد.
با فروپاشی شوروی این وضعیت فرو ریخت و آمریکا به قدرت بلامنازع جهان بدل شد. دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ شاهد دورهای بود که از آن به «لحظه تکقطبی» یاد میشود. ایالات متحده توانست تقریباً بدون چالش جدی در سطح بینالملل اقدام کند: از جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ تا مداخله در بالکان و سپس اشغال عراق در ۲۰۰۳. در این دوره، هیچ قدرتی قادر به ایجاد توازن در برابر آمریکا نبود و حتی روسیه، وارث شوروی، به شدت ضعیف و گرفتار بحرانهای داخلی بود. جهان برای مدتی کوتاه تجربه نظم تکقطبی کامل را پشت سر گذاشت.
اما این هژمونی آمریکایی به تدریج با چالشهای جدیدی مواجه شد. رشد اقتصادی حیرتانگیز چین، بازسازی نسبی قدرت روسیه و ناکامیهای آمریکا در جنگهای طولانیمدت عراق و افغانستان، همگی نشان دادند که تکقطبی بودن جهان پایدار نیست. چین بهعنوان دومین اقتصاد جهان نهتنها در عرصه اقتصادی بلکه در حوزه فناوری، نظامی و دیپلماتیک نیز قدرتنمایی میکند. روسیه نیز با جنگ گرجستان در ۲۰۰۸، الحاق کریمه در ۲۰۱۴ و حمله گسترده به اوکراین در ۲۰۲۲ نشان داد که همچنان یک بازیگر ژئوپلیتیک سرسخت است. در کنار این دو، کشورهایی چون هند، برزیل و ترکیه نیز تلاش میکنند استقلال بیشتری در سیاست خارجی داشته باشند و این خود به چندپارگی بیشتر نظم موجود منجر شده است.
با وجود این تحولات، جهان امروز هنوز به چندقطبی واقعی نرسیده است. تفاوت اساسی دوران کنونی با جنگ سرد در این است که هیچ بلوک ایدئولوژیکی منسجم شکل نگرفته است. سازمانهایی چون بریکس و سازمان همکاری شانگهای اگرچه نشانههایی از همکاری قدرتهای غیرغربیاند، اما بیشتر بر پایه منافع اقتصادی و انرژی شکل گرفتهاند و فاقد انسجام ایدئولوژیک و نظامی هستند. اعضای این نهادها بارها در مسائل اساسی دچار اختلاف شدهاند؛ چین و هند بر سر مرزها مناقشه جدی دارند، روسیه و ترکیه نگاههای متفاوتی به امنیت منطقهای دارند و حتی چین و روسیه هم به یکدیگر اعتماد کامل ندارند. همین شکافها سبب میشود که این تشکلها بیشتر شبیه به باشگاههای همکاری باشند تا یک بلوک سیاسی-نظامی تمامعیار.
در مقابل، آمریکا همچنان شبکهای قدرتمند از متحدان دارد که در چارچوب ناتو، اتحادیه اروپا و پیمانهای آسیایی عمل میکنند. انسجام غرب بر پایه همان ایدئولوژی لیبرالدموکراسی و ارزشهای مشترک، هرچند گاه با چالش روبهرو میشود، اما بسیار قویتر از اتحادهای موقت شرق است. در واقع، فقدان ایدئولوژی مشترک در شرق باعث شده که کشورهای آن بیشتر رفتار معاملهای و موردی داشته باشند تا وفاداری پایدار. نمونه روشن این موضوع را میتوان در بحرانهای اخیر دید: چین در جنگ اوکراین حمایت نظامی مستقیم از روسیه نکرد و روسیه نیز در تنشهای ایران و اسرائیل عملاً ایران را تنها گذاشت. این تفاوت آشکارا نشان میدهد که برخلاف شوروی که حاضر بود هزینههای سنگینی برای متحدان خود بپردازد، قدرتهای امروز بیشتر منافع کوتاهمدت خود را در نظر میگیرند.
به همین دلیل میتوان گفت جهان امروز در مرحلهای از «گذار» است. تکقطبی مطلق دهه ۱۹۹۰ دیگر وجود ندارد، اما چندقطبی کامل شبیه به دوران جنگ سرد هم شکل نگرفته است. آمریکا همچنان قدرتمندترین بازیگر جهانی است، ولی قدرت بلامنازع نیست. چین و روسیه بهعنوان رقبای جدی ظاهر شدهاند، اما توانایی ایجاد یک بلوک منسجم را ندارند. جهان فعلی نه تکقطبی کامل است و نه چندقطبی تمامعیار؛ بلکه چیزی میان این دو، یک وضعیت گذار مبهم است که ممکن است در دهههای آینده به سوی چندقطبی شدن واقعی حرکت کند. اما تا زمانی که قدرتهای شرقی نتوانند انسجام سیاسی، نظامی ایجاد کنند، نمیتوان جهان را چندقطبی به معنای دقیق کلمه دانست . می توان آن را یک تک قطبی در حال افول دانست .
از همراهی شما سپاسگزارم تا مقاله ای دیگر خدایار و نگهدارتان .