چند روز پیش داشتم از درب پارکینگ بیرون میامدم که آقا ذبیح -سرایدار ساختمون- زد به شیشه ماشین، گفت آقا مهندس کسی رو سراغ داری ضامن ما بشه؟ میخام از بانک وام بگیرم. گفتم حالا چقد وام میخای؟ گفت پنجاه میلیون! گفتم برا چه کاری؟ گفت میخام بریزم تو بورس، باجناقم گفته پولت دو برابر میشه!!
تو راه شرکت با یک حالت نگرانی همش با خودم میگفتم یعنی چه اتفاقی داره میفته تو این مملکت؟! رسیدم شرکت و با یکی از کارکنان، درباره استارت پروژه دیجیتال مارکتینگ و سِت کردن kpiها صحبت میکردم. هر از گاهی دیدم توجهش به صفحه گوشی بود. کاملا معلوم بود تمرکزی روی حرفهای من نداره. گفتم چرا اینقدر پریشانی؟ گفت از صبح کارگزاریش هنگ کرده. گفتم حالا بعدا راجع بهش صحبت میکنیم، فعلا بیا این پروژه رو ببندیم. گفت آخه این سهمه گفتن تارگت 200 درصدی داره و از فردا صف خریده، دیگه نمیشه ورود کرد! گفتم پس کارای خودمون چی؟ گفت ببین خداییش شما بودی کدومو میچسبیدی؟!
این روایت، داستان خیلی از دوستان و اطرافیان ماست. وقتی که همه از ترس تورم و بی ارزش شدن ریال، به یک کلبه پوسیده در دل جنگلِ تاریکِ اقتصادِ ایران پناه برده اند. قطعا روزی را خواهیم دید که سقف این کلبه به دلیل نداشتن گنجایش این همه هیجان و هجوم جماعت نگران و البته ناکاربلد، فرو خواهد ریخت. احتمال تکرار بیماری لاله هلندی دور از ذهن نیست. شکی نیست عده ای هم البته کاملا حرفه ای به موقع خروج میزنند و عده زیادی مانده اند و یک دنیا حسرت و بدتر از آن روحیه طمعکاری. گُلد کوئستی دیگر در لباس شیک بورس!
طمع بر رویای سودهای چند برابری! مطمئنا فردی که ذهن خود را به سودهای بادآوردۀ چند صد درصدی تنظیم کرده، دیگر حوصله کار بلند مدت را نداشته و ارزش آفرینی برایش معنا ندارد. رشد ارگانیک استارتاپ یا هر بیزینسی را جُک تلخی میداند که دیوانگان سراغ آن میروند!
حواسمان باشد با خودمان، اموالمان، اهدافمان و ارزشهایمان چه می کنیم. من از ایران پسا-بورس میترسم
پی نوشت: خودم سالهاست بخشی از پس اندازم را در بورس سرمایه گذاری میکنم، البته با احتیاط، بدون وام بدون قرض، با مشورت و همچنان با دلهره...