جدیدا شعرها و نوشته ها و مطالب متنوعی درباره عشق دیدم، بر خلاف قبل الان می خونم و توجه می کنم و دقت می کنم، برام جالبه که بدون هیچ دلیل بزرگی زیاد از سعدی خوشم نمیومده و حالا خیلی از چیزایی که می خونم و تا اندرونمو می سوزونه از اشعار این بزرگواره، چیز جالب دیگه ای که درباره این موضوع وجود داره اینه که شعرها واسه اکثر آدما اغراق آمیز به نظر میان ولی اگه سینه سوخته باشید احتمالا متوجه می شید که نه تنها اغراق آمیز نیستند بلکه شاید واسه توصیف شرایط کم هم باشن. حالت هایی رو تجربه می کنید که واقعا گفتنشون به معشوق می تونه ترسناک باشه و مجبور می شید چیزی نگید و تظاهر کنید همه چیز عادیه تا طرف مقابلتون وحشت نکنه. حتی همین کارم از سر عشق و علاقه می کنید و خودتون به خوبی می دونید که عادی نیست می دونید که چقدر بهش فکر می کنید. آدمایی که فکر می کردن باهوشن خیلی وقتا فکر می کردن عشق فقط یه واکنش شیمیایی یا عصبیه، یا مثلا اگه میزان توجه یکی از طرفین بیشتر بود اینجوری نمیشد یا تازه اولشه از سرت میافته و اگه سکس داشته باشید، اگه کم یا زیاد بشه یا کیفیتش بالا و پایین شه همه چی عوض میشه ولی راستش وقتی همه ی این چیزارو تصور می کنی و می بینی که هیچی نمی تونه جلوی این وضعیت رو بگیره متوجه میشی که تعریفی که تو ذهنت داشتی اشتباه بوده و در حال کندن و سقوط تو یه حفره ی بزرگی که تهش معلوم نیست به چی ختم شه، یا به قول سعدی:
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من