میتونه واسه هرکسی پیش بیاد، زمختترین و بی احساسترین آدم ممکن هم باشی ممکنه برات پیش بیاد، نمیدونم بیشتر جالبه یا بد که خیلی وقتا جایی پیش میاد که نباید، جایی که منطقی نیست پیش بیاد، ولی بهرحال اتفاق میوفته، میبینی تو نزدیک 30 سال زندگیت کسی رو ندیدی که حتی ۵۰ درصد چیزی باشه که میخوای ولی حالا کسی رو میبینی که بیشتر از نود درصد هست، اما زندگی فیلم، شعر یا یه موزیک قشنگ نیست، شباهتی به یه نوشته یا رمان عاشقانه نداره، همه شرایط اون طوری که باید باشن نیستن، منطقت ازت میخواد که بیخیال شی، اگه چیزی بگی همه چیز خرابتر میشه، باید قوی باشی بگذری، حتی اگه کسی هستی که باورت نمیشه تو خودت همچین احساسی رو دیدی و از خودت هم شگفت زدهای، منصفانه نیست ولی خب چی منصفانهست؟ حس عجیبی داره، شاید بشه اسمشو هاراکیری احساسی گذاشت، حیرت زده ای که چطور انقدر فوق العاده ست ولی امکانش نیست، انقدر برات خاصه ولی نمیشه، حیرت زده ای از اینکه هیچوقت همچین چیزی رو قبول نداشتی ولی الان هست. شاید هم تو یه توهمی، واقعی نیست ولی قشنگه و همزمان عذاب آور، جالبه که هزاران مشکل دیگه داری ولی این داره بیشتر از همه خودشو نشون میده، البته جالب نیست بیشتر آزار دهنده ست، عجیبه.
پی نوشت: این نوشته قدیمیه و متاسفانه نگارنده حرفایی که نباید می زد رو زده و حالا با تبعاتش دست و پنجه نرم می کنه و عذاب هیچوقت رهاش نکرده