فصل سیزدهم: سکوتی که طوفان شد
وقتی حکم انتصاب استاد کاویانی بهعنوان «مشاور ارشد توسعه آموزشهای مهارتی کشور» صادر شد، خیلیها در وزارتخانه خندیدند.
«یه هنرستانی؟ از بعثت؟!»
«این یکی اومده کلاس اخلاق بذاره؟»
اما آنها چیزی نمیدانستند از «خطرناکترین معلم جهان»!
نه چون مشت میزد، نه چون فنون جوجیتسو بلد بود؛
بلکه چون بلد بود با سکوت هم دروغ را افشا کند. با نگاه، دزد را خلع سلاح کند. و با حقیقت، دیوارهایی را فروبریزاند که سالها با رشوه، رابطه و چاپلوسی بالا رفته بود.
او نه جلسه را با تشر و تهدید، که با داستانی از کلاسش شروع میکرد.
نه طرحها را با داد و فریاد رد میکرد، که با لبخندی میپرسید:
«در این پیشنهاد چقدر سهم دانشآموز هست؟ و چقدر سهم پیمانکار؟»
و این سؤال ساده، مثل خنجری بیصدا، سینه بسیاری را شکافت.
چند هفته بعد، از دفتر معاون منابع انسانی گرفته تا دپارتمان خرید تجهیزات، خبرهایی پیچید که همه را شوکه کرد:
«سه مدیر بازداشت شدن...»
«فلانی که همیشه قراردادها دستش بود، اخراج شد...»
«اون بندهخدا که فکر میکرد هیچکس بهش نمیرسه، الان داره بازجویی میشه...»
و در مرکز این همه، مردی ایستاده بود که هنوز وقتی در وزارتخانه راه میرفت، دفترچهی چرمی کوچکش را در دست داشت. همان دفترچهای که روزی در هنرستان بعثت، درد دلهای بچهها را در آن مینوشت، حالا پر بود از اسامی مشکوک، بودجههای گمشده و قراردادهای صوری.
کسی باور نمیکرد این معلم سادهپوش، اینچنین سیستم را بلرزاند.
وزیر آموزش و پرورش، که در ابتدا او را صرفاً یک ژست تبلیغاتی تلقی کرده بود، به مرور در جلسات خصوصی، از او مشورت میگرفت و میگفت:
«کاش از جنس شما بیشتر داشتیم. این سیستم، یه قلب میخواست، نه فقط مغز.»
و کاویانی فقط لبخند میزد و میگفت:
«ما اگر یاد بگیریم بچههامون رو درست تربیت کنیم،
دیگه نیازی نیست بعداً آدمای فاسد رو اصلاح کنیم.»
در نهایت، طرح ملی اصلاح ساختار هنرستانها با نام «طرح بعثت» به تصویب رسید. کاویانی اما، در اوج قدرت، تصمیم گرفت برگردد. برگردد همانجایی که همهچیز شروع شد: هنرستان بعثت.
چرا که میدانست انقلابهای واقعی از بالا نمیآیند؛ از دل کلاس، از سکوهای چوبی، از دستهای خاکی نوجوانانی آغاز میشود که یک نفر به آنها ایمان داشته باشد.
نقلقولی از کاویانی در پایان این فصل:
«تو هر سیستمی، یکی باید باشه که نترسه از، ازدست دادن.
من، معلمم. اومدم بدهیم رو به آینده پس بدم... همین.»