سلام هرکس من
گفته بودم که باید بنویسم، خب از چی ،از کی ؟
-وقتی بخواهی بنویسی ،ذهنت دقیقتر میشود چشمانت بیناتر و گوشت شنواتر ... میدانی چخوف موضوعاتش را از کجا میاورد؟
من:نه
-از سرگذشت مریض هایی که هر روز ویزیت میکرد
من:ممنون ،تو چقدر خوبی "هرکس"من
مدتی است هر روز به جلسات الکلی های گمنام میروم نه این که الکلی باشم یا بوده باشم بدتر یا شاید هم بهتر ، من معتاد بودم و سالهاست که به قول آنها پاکم اما بیماری همچنان با من است،بناربراین مدتی است که در جلسات شرکت میکنم تا با متعلقات نادیدنی بیماری اعتیاد دست و پنجه نرم کنم، این چند وقت احساس میکردم که آنجا معجزه ای اتفاق میفتد هر روز ...و با خودم کلنجار میرفتم آن معجزه چیست و امروز آنرا یافتم ارشمیدس وار ...
از وقتی هر کدام از آنها شروع به حرف زدن میکنند من به طرز عجیبی سحر میشوم و غرق در گفتار و کلمات و روایت و داستانهایشان میشوم ،انگار هر روز چندین داستان عالی و اصیل میخوانم و میشنوم با دقیقترین توصیفات، آنقدر درست و دقیق و هوشمندانه صحبت میکنند که من شگفت زده میشوم ،مشکلات ،درگیریهای ذهنی ،خطاها ،ریشه یابی رفتار ،اقرار،بخشیدن ،گذشتن ،امید ،سکس و احساسات را آنقدر دقیق و ملموس روایت میکنند که مرا با خود به عمق داستان میبرند و از خودم میپرسم چرا و چگونه این اتفاق برای تک تک شان میفتد و امروز با ذهن بیمار خودم یافتم :
"با خون بنویس ،از سرسری خوانان بیزارم "نیچه
چقدر با خون خودشان حرف میزنند ..
مشارکت کردم و گفتم:بنام خدا ،داوودم معتاد
همه با هم گفتند :سلاااااام داوود
گفتم به شما غبطه میخورم که اعجاز کلمات و سخن گفتن را اینقدر خوب درک میکنید ،خوشحالم که اینجام،دیگه حرفی ندارم ،همه تونو دوست دارم ...
-ماشاااالله داوود