به قول جناب عطار:
" به دریایی درافتادم که پایانش نمی بینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی بینم
چه جویم بیش از این گنجی که سر آن نمی دانم
چه پویم بیش از این راهی که پایانش نمی بینم"
به قول جناب سعدی:
" به دریایی درافتادم که پایانش نمی بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم"
به قول من:
گاه به خستگی عطار..
گاه به صبوری سعدی..
گاه به تاریکی شب..
گاه به روشنایی روز..
کسی چه می داند!..
شاید شبی در کوچه ما هم عروسی شد!..