ویرگول
ورودثبت نام
Deniz
Denizهر آنچه را نتوانم بگویم،مینویسم...
Deniz
Deniz
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ما شاهکار خلقتیم،شاکیان ظلمتیم...

وقتی ساعت 4 عصر واسه ناهار،توی یه مجموعه خدمات رفاهی تو بزرگراه ایستادیم و حسابی از خجالت شکممون دراومدیم این مامانِ گرسنه دم رستوران پرسه میزد و حسابی بی حال بود.خاهرم رفت و هرچی از مرغ مونده بود رو از رستوران گرفت و واسش ریخت.اونجا خیلی خوشحال شدم از اینکه بی تفاوت از کنارش رد نشدیم ولی امشب...

امشب جلوی بغض و گریم رو نمی تونستم بگیرم.جلوی چشمام یه پراید با یه سگ سفید برخورد کرد و رفت.سگ بیچاره جلوی چشمم وسط آسفالت غلت میزد و از درد زوزه میکشید.قفسه ی سینم سنگین شده بود و منتظر بودم سرنشین های پراید پیاده شن ولی رفتن

حیوون بیچاره.من رو هم ببخش که کاری جز گریه واست نکردم.نمیدونم اصلا جایی هست که بشه گزارش داد و رسیدگی کرد یا میان فقط خلاصت میکنند.

پ.ن.ظلم نه شکل داره،نه رنگ،نه زمان،نه مکان،نه جنسیت،نه طبقه ی خاصی،ظلم فقط درد داره =(



۰
۰
Deniz
Deniz
هر آنچه را نتوانم بگویم،مینویسم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید