
حس و حال الانم خیلی خوبه.دوس دارم بنویسمش.
تو تراس خونه ای که امشب اجاره کردیم روی صندلی رو به کوه نشستم.هوا سرده و سوز میاد.دارم می لرزم ولی دلم نمیاد نبینم و ننویسم.هوای آخر شهریور اینجا معرکست.تابستون جز یه حضور کم رمق اواسط ظهر اینجا دیگه رنگی نداره.هفتا چادر مسافرتی روبرمه و خانواده ی شلوغی که الان رسیدن انگار حسابی ساعت ۴ بامداد واسشون بی معنیه که انقدر انرژی و سر و صدا دارن. سکوت دبش کوهستان با حرف زدنشون شکسته میشه.حرفایی که به ترکی میزنند و من هیچی متوجه نمیشم =))))) ولی تو این کرونا دلم واسه مردم و هیاهوی حضور و رفت و آمد و صداشون حسابی تنگ شده.از این که رسیدن ناراضی نیستم.
این خونه های صخره ای واقعا عجیب و قشنگن.کوهستان تاریکه وگرنه دلم میخواست عکسشون رو بزارم.سرما اجازه نمیده ادامه احساساتم بروز کنند ولی این شب و پاییز،درختا و کوها،آدمای روبرو،هوا و چراغا همگی دارن یه خاطره ی خوش واسم میسازن که همیشه با یادآوریش لبخند بشینه رو صورتم =)
نصیب همه این حال خوش باشد انشاالله
گجز خیر
پ.ن.تنها چیز ترکی که بلدم شب بخیر بود
چهارمین/