صبح دل انگیز دیگری در انتظار است، از آن صبحهای جمعهای که در خلوتی خیابانها، تنها مشتریانات مگسها هستند. پشت دخل نشستهای و به آن فکر میکنی که اگر اجارۀ مغازهات را سر وقت پرداخت نکنی، چقدر طول میکشد تا حکم جلبت را بگیرند؟
جمعه، از همان اسمش معلوم است، انگار آمده تا خوشیهایت را جُمع کند و با خود ببرد؛ هفته هم که به پایان رسیده و دیگر حتی با اجارۀ چند تن شرخر هم نمیتوانی این جمعۀ لعنتی را گیر بیاوری تا حقت را از حلقوماش بیرون بکشی!
خودت را آمادۀ پاسخگویی به مردم میکنی، لبخندِ گشاده، ارتباط چشمی در لحظۀ اول و روانشناسی شخصیت مشتری جز اولین قدمهایت هستند. بین ما یک جملۀ معروفی هست: "اگر مشتری از دستت در برود (شما بخوانید از فروشگاهت خارج شود!) دیگر دنبال برگشتناش نباش."
برای همین باید چنگت را بر دل مشتری بزنی و آنقدر با او حرف بزنی تا زیر پایش علف سبز شود! فرق کاسب موفق و غیرموفق هم این است؛ کاسب باید آنقدر مشتری را به حرف بگیرد و به او پیشنهادهای متعدد بدهد که به قول معروف "علف به دهان بزی شیرین بیاید."
حالا این تو هستی که باید محصولات ایرانی را آنقدر دوستداشتنی جلوه بدهی که در آخر خودت از فروشش پشیمان شوی و با خود بگویی: "اگه این اینقدر خوبه چرا خودم برندارمش؟"
بگذریم. خوشبختانه بنده تبحر خاصی در حرف زدن دارم، احتمالاً به همین دلیل است که اگر نیم ساعت هم با مشتری حرف بزنم نه خودم خسته میشوم نه مشتری را کلافه میکنم؛ (البته تعریف از خود نباشه!)
امّا فراموش نکنیم که کالای ایرانی هم مثل تمام کالاها (البته کمی بیشتر از باقی کالاها!) خرابی دارد و گاهی خدمات پس از فروش آنها تعریفی ندارد؛ البته تعریف که چه عرض کنم، آبروی بنده به عنوان فروشنده را هم میبرد!
هرچقدر هم که خوش زبانی کنی و از تنوع محصولات فلان برند حرف بزنی و روی گارانتی و وارانتیاش مانور بدهی، با یک پرسش یا جمله، موشکی به برجکات اصابت میکند: "یه رفیقی دارم که با حرف من تو چاهم میاد، اتفاقا اونم این محصولو میخواست؛ ببین اگه تضمین میکنی که جنس خوبیه و چیز درست و حسابی بهمون میدی ما دوتا برمیداریم؛ حوصله چک و قسط هم نداریم نقد پرداخت میکنیم بره پیِ کارش!"
چه کاری میتوانی بکنی؟ اعتبار و آبرو و از همه مهم تر اعتمادی در میان است که مشتری به تو امانت داده! اگر بفروشی و خدایناکرده زیر 6 ماه خراب شود چه؟ اگر نفروشی یک نفر دیگر همین کالا را میفروشد؛ آنوقت تو میمانی و یک قرار سه نفره با مأمور و صاحبِ مغازه که حکم جلبت را هم به عنوان میهمان افتخاری دعوت کردهاند.
معمولاً اگر کالایی خریده شود و سریع خراب شود، گناهاش را به پای فروشنده میگذارند و دیگر از ده متریِ آن مغازه هم رد نمیشوند! چهارتا ناسزا هم نثار ما میکنند. مگر من به عنوان کاسب دوست ندارم کالای خوب دست مردم دهم؟ مگر من نمیخواهم هر زمان که چشمشان به خریدشان افتاد بگویند: "دم فلانی گرم، عجب جنسی داده بهمون هنوز که هنوزه بعد فلان سال خراب نشده."
اما باید خدمت شما عرض کنم که کاسهای شکسته در دست ما گذاشتند؛ اگر آشی داغ در آن بریزیم و شیرین زبانی کنیم، فردا روز که محصول خراب شود، فحشش را ما میخوریم و کاسهمان میشکند.
اگر آشی سرد در آن بریزیم و تعریفی نکنیم، کسی آش را نمیخورد و تصویر قرار سه نفرهای که عرض کردم تداعی میشود!
در نهایت جوابی که میگیریم این است: "همین آش است و همین کاسه، هرکس که نمیخواهد جمع کند از ایران برود همان جایی که محصولاتش خدمات پس از فروش خوبی دارد!"
این روزها خدا بیشتر در بازار و بین کاسبان است تا مسجد!
به این خاطر که خدا خدا میکنند پول اجاره تا آخر ماه جور شود و از طرف دیگر دائم دست به دعا هستند که کالای دست مشتری خراب نشود!

دیگر وقت نماز رسید، بروم که دعاهایم عقب نیفتد؛ ارادتمندم.